آیا ما جاسوس اسراییل بودیم ،گزارشی از حوادث کوی دانشگاه-بحش سوم

روزنامه صبح امروز،تابستان ۱۳۷۸

ژیلا بنی یعقوب

در سحرگاه نوزدهم تیرماه این فقط مردان خاتمی نبودند که به سراغ دانشجویان آمدند. دمدمه‌های صبح یکی از مردان جناح راست نیز سری به کوی دانشگاه زد، گروهی از دانشجویان مشغول بحث و گفت‌وگو با یکدیگر بودند که یکی از آن‌ها انگشت اشاره‌اش را به نقطه‌ای نشانه گرفت و فریاد زد:

بچه‌ها!‌ آن‌جا را ببینید. ببینید چه کسی دارد می‌آید… دانشجویان وقتی نگاهشان را به سوی آن‌سو انداختند، مردی را دیدند که آرام‌آرام به ‌این‌سو می‌آید: به سمت محل استقرار دانشجویان… او دکتر حسن غفوری‌فرد نماینده مجلس شورای اسلامی بود. دانشجویان مواضع استقرار خود را در خیابان کارگرشمالی با نرده‌های فلزی نه چندان دور، پلیس ضدشورش صف‌آرایی کرده بود. گفته می‌شد در پشت آن‌ها نیروهای انصار مستقر هستند. وقتی غفوری‌فرد به پشت نرده‌ها رسید. دانشجویان راهی برای او به سوی محل استقرار خود باز نکردند. به جای این کار فقط شعار دادند. غفوری‌فرد سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. شاید به همین دلیل بود که سعی کرد لبخند بزند… او تلاش می‌کرد با دانشجویان حرف بزند. دو – سه جمله‌ای هم گفت اما صدای شعار دانشجویان که هر لحظه بلندتر می‌شد. نگذاشت بشنوم چه می‌گوید.

دانشجویان فریاد می‌زدند:

– برو… برو!

– چرا به اینجا آمده‌ای… ما حرفی با تو نداریم.

در این میان کسی فریاد می‌زدند:

بچه‌ها، بگذارید حرفش را بزند. بگذارید ببینیم چه می‌گوید…

او را می‌شناختم. از اعضای دفتر تحکیم وحدت بود که سعی می‌کرد دانشجویان را راضی به گفت‌وگو با غفوری‌فرد کند. اما او در تلاش خود توفیقی به دست نیاورد. هیچ‌کس راضی نشد با غفوری‌فرد گفت‌وگو کند… وقتی دانشجویان شعار می‌دادند لبخندی که با زحمت زیاد بر لب آورده بود، محو شد.

صدای دانشجویان هر لحظه بلندتر می‌شد: مرگ بر انحصار.

غفوری‌فرد بیش از این نتوانست تحمل کند. وقتی از محل استقرار دانشجویان دور می‌شد با دو نفر از همکاران به طرفش رفتیم.

من از او پرسیدم:

آقای غفوری‌فرد چرا دانشجویان با شما چنین برخوردی می‌کردند؟

– چه برخوردی؟

– حاضر نشدند حتی حرف‌های شما را بشنوند… اما همین دانشجویان کسانی را که به نوعی منسوب به آقای خاتمی بودند به گرمی درمیان خود پذیرا شدند و ساعت‌ها با آن‌ها به گفت‌وگو نشستند. البته از آن‌ها گلایه هم کردند، گاه انتقادهای ملایم کردند و گاه هم به آن‌ها پرخاش کردند… اما به هر حال آن‌ها را در میان خود پذیرفتند، اما حالا به هیچ‌وجه حاضر نشدند شما را در میان خود بپذیرند… چرا؟

– از خودشان بپرسید چرا ما را دوست ندارند، چرا از من می‌پرسید.

– آقای دکتر، این‌ها که علیه شما شعار دادن و حاضر گفت‌وگو با جناب‌عالی نشدند، بخشی از مردمی هستند که شما نمایندگی‌شان را بر عهده دارید… آن‌ها چرا چنین واکنشی از خود نشان دادند؟

– خب علاقه نداشتند با من صحبت کنند.

– چرا علاقه نداشتند. عملکرد شما و جناحی که به آن وابسته‌اید چگونه بوده که چنین واکنشی را باعث شده…

– عملکرد من طبیعتاً برای یک عده ناخوشایند است و از طرفی برای عده زیادی خوشایند است… خب این دانشجویان جزو کسانی هستند که نمی‌خواهند به من رأی بدهند، اما عده بسیار زیادی هم موافق من هستند.

– آقای دکتر! شما از کجا این‌قدر مطمئن‌اید که عده «بسیار زیادی» طرفدار شما هستند؟

– چون تجربه به من نشان داده.

– فکر می‌کنید در انتخابات ششم به مجلس راه پیدا کنید؟

– صددرصد رأی می‌آورم. گرچه ممکن است کسانی دوست نداشته باشند با ما صحبت کنند و به ما رأی…

خبرنگار روزنامه آزاد که در کنارم بود، صحبت غفوری‌فرد را قطع کرد و پرسید:

– برخورد مردمی را که شما نماینده‌شان هستید، با خودتان دیدید، آن‌ها حتی حاضر نشدند صحبت‌های شما را بشنوند، حالا و چگونه مطمئنید که رأی می‌آورید؟

غفوری‌فرد گفت:

– اول بگویید خبرنگار کدام روزنامه هستید.

همکارمان خودش را معرفی کرد (خبرنگار روزنامه آزاد) و در ادامه گفت:

– نمی‌خواهید جواب سؤال‌هایم را بدهید؟

غفوری‌فرد با عصبانیت گفت:

– چرا شلوغش می‌کنی… تو که خودت بیشتر از همه تحریک می‌کنی…

– نه، اینجور که شما می‌گویید نیست. من خبرنگارم و حرفه‌ام ایجاب می‌کند که سؤال کنم.

خب سؤالت را بپرس… اما تحریک نکن.

( چرا غفوری‌فرد این‌قدر عصبانی بود؟ آیا از برخورد دانشجویان با خودش به خشم آمده بود و آیا اکنون برخورد دانشجویا را بر سر یک خبرنگار تلافی می‌کرد؟)

وقتی ا زغفوری‌فرد پرسیدیم به نظر او چه کسانی به کوی دانشگاه حمله کرده‌اند، این‌طور پاسخمان را داد:

«از مسؤولان امنیتی بپرسید، چرا از من می‌پرسید؟»

و وقتی گفتیم او را به عنوان نماینده مردم مورد سؤال قرار داده‌ایم، نه یک مسؤول امنیتی، گفت:

– بله. من به عنوان نماینده مردم به اینجا آمده‌ام که فعلاً مسأله حل شود و بعد موضوع را مورد بررسی قرار دهم. یعنی مجلس، کمیته تحقیق و تفحص تشکیل می‌دهد و ان‌شاء‌الله مسأله را مورد بررسی قرار خواهد داد…

این بار پرسیدم:

– آقای غفوری‌فرد! دیشب به دانشجویان توهین کردند… و سایلشان را شکستند، کتکشان زدند، مجروحشان کردند و خیلی اتفاق‌های دیگر که حتماً خودتان شنیده‌اید… نظرتان درباره وقایع کوی دانشگاه چیست؟

– هیچ‌کسی با تخریب موافق نیست. هر کس که تخریب کرده، قطعاً کار اشتباهی کرده بخصوص تخریب مکان مقدسی چون خوابگاه دانشجویان… اما تا قبل از اینکه کمیته تحقیق تشکیل شود نمی‌توان کسی را محکوم و یا زندانی کرد… مجلس وظیفه دارد کمیته تحقیق و تفحص تشکیل دهد… دولت و وزارت کشور هم به همین ترتیب… ان‌شاءالله روزی که مسائل حل شد و ان‌شاءالله آرامش بازگشت، رسیدگی می‌شود و کسانی که تخلف کرده‌اند حتماً باید مجازات شوند.

– گفته می‌شود نیروی انتظامی و انصار در ضرب و شتم دانشجویان مداخله داشته‌اند، شما در این‌باره چه نظری دارید؟

نه… انصار حزب‌الله هم همه‌خونی بودند… از هر دو طرف مجروح شده‌اند… هم برادران دانشجو که در خوابگاه بودند، هم برادران نیروی انتظامی و هم برادرانی که برای رسیدگی به آنجا آمده‌ بودند… راهش این است که در مرحله اول، جو آرام شود تا بتوان در یک جو آرام بررسی صحیح کرد تا مشخص شود متخلفان چه کسانی هستند.

هر دو طرف اعلام می‌کنند که آن طرف ما را زده‌اند… در یک فضای آرام باید به موضوع رسیدگی کرد نه در یک جو تهییج شده… و اگر تخلفی بوده حتماً رسیدگی می‌شود. به هر حال یک درگیری بوده و هر کس هم مسببش بوده خسارات سنگینی را به بار آورده… هر کدام از برادران و خواهران ما که مجروح شده‌اند طبیعتاً برای ما دردناک است.مسببین حتماً باید شناخته شوند و حتماً تحت پیگرد قرار گیرند و من امیدوارم که نشریات هم پیش از آنکه سعی کنند عواطف عمومی را تهییج و جو را ملتهب کنند اجازه بدهند مسأله در یک جود آرام مورد رسیدگی قرار گیرد.

«غفوری‌فرد» حرف‌های دیگری هم زد، از جمله اینکه به ما گفت شما چرا فقط با این طرفی‌ها مصاحبه می‌کنید (اشاره‌اش به دانشجویان بود) چرا با «انصار» مصاحبه نمی‌کنید،‌ آن‌ها هم حرف‌های زیادی برای گفتن دارند، آن‌ها هم مجروح شده‌اند…

و من گفتم: آقای غفوری‌فرد، اتفاقاً من خیلی علاقه‌مندم با نیروهای انصار حزب‌الله هم مصاحبه‌ای داشته باشم. بیش از ده ساعت است که اینجا هستم و بارها به این موضوع فکر کرده‌ام که ای کاش می‌توانستم خبری هم از «آن طرف» داشته باشم.

(اشاره‌ام به مواضع استقرار نیروی انتظامی و انصار بود که روبروی دانشجویان صف‌آرایی کرده بودند) اما هر بار خواستم به محل استقرارشان نزدیک شوم، این اجازه را به من ندادند. شما به من کمک می‌کنید با آن‌ها مصاحبه‌ای داشته باشم و حرف‌هایشان را بشنوم. که گفت: بله. حتماً… بیایید برویم.

و ما به دنبالش به راه افتادیم (خبرنگار روزنامه‌های خرداد و آزاد هم بودند)

به مواضع انصار کاملاً نزدیک شده بودیم که غفوری‌فرد گفت:

«نیروهای انصار الان خیلی ناراحت هستند. بسیاری از آن‌ها مجروح شده‌اند. با لحنی آرام با آن‌ها صحبت کنید و سؤال‌های منطقی بپرسید، سؤال‌های تندی که از من پرسیدید از آن‌ها نپرسید، عصبانی‌شان می‌کند» (خطابش به خبرنگار آزاد بود).

… و ما پذیرفتیم.

کسی از میان «انصار» با خشم زیاد خطاب به ما فریاد زد:

«مگر ما می‌گذاریم آن‌ها خون شهدا را پایمال کنند.» ( دانشجویان به کسانی که در این قسمت مستقر بودند، «انصار» می‌گفتند، ما نمی‌دانیم آن‌ها واقعاً جزو گروه انصار حزب‌الله معروف بودند یا نه؟ البته فراموش هم نمی‌کنیم که غفوری‌فرد از ما خواسته بود با «انصار» مصاحبه کنیم… پس لابد ما را نزد انصار آورده بود.)

ضبطم را آماده کردم و به طرفشان رفتم تا پرسش‌هایم را مطرح کنم:

– ببخشید، لطفاً منظورتان را بیشتر توضیح دهید، چه کسانی دارند خون شهدا را پایمال می‌کنند. منظورتان از «آن‌ها» چه کسانی هستند؟ آیا منظورتان کسانی است که الان پشت نرده‌های سبز هستند؟ آیا دانشجویان را می‌گویید؟

– هیچ‌کس پاسخم را نداد. فقط کسانی از آن میان فریاد زدند: ما با شما مصاحبه نمی‌کنیم، شما حرف‌های ما را تحریف می‌کنید، شما تقوای کلامی ندارید.

عده زیادی گرد ما جمع شده بودند. بیشتر آن‌ها کت‌وشلوارهای یک رنگ پوشیده بودند و «موبایل» داشتند و با خشم زیادی شعار می‌دادند:

«مرگ بر جاسوس اسرائیل، مرگ بر جاسوس اسرائیل،…» حلقه‌ای که به دور ما تشکیل شده بود هر لحظه تنگ‌تر می‌شد، مشت‌های گره کرده‌شان را بالا برده بودند و یکسره شعار می‌دادند:

«مرگ بر جاسوس اسرائیل»

(آیا منظورشان این بودکه ما جاسوس اسرائیل هستیم… آیا ما جاسوس اسرائیل بودیم؟)

هیچ کدام از آن‌ها حاضر نشدند به سؤال‌هایم پاسخ بدهند اما فحش و بد و بیراه زیادی نثارمان کردند.

(آیا این فحش‌ها نثار ما می‌شد یا نثار روزنامه‌هایمان؟) هر لحظه شعارهایشان تندتر می‌شد. ترس برم داشت، نکند آن‌ها اینقدر این شعار را تکرار کنند تا خودشان هم باورشان بشود ما جاسوس اسرائیل هستیم و همین جا هم قصد محاکمه و مجازات ما را بکنند…

به آن‌ها گفتم: چرا اینقدر عصبانی هستید… آقای غفوری‌فرد از ما خواسته که با شما مصاحبه‌ای داشته باشیم.
اما هیچ‌کس توجهی به حرف‌های من نداشت… اصلاً کسی صدای مرا نمی‌شنید.

در میان این همه هیاهو، صدای غفوری‌فرد را شنیدم:

– خانم بیایید بروید، خواهش می‌کنم (در صدایش نگرانی موج می‌زد)

– آقای غفوری‌فرد، می‌خواهم با آن‌ها مصاحبه کنم، خواهش می‌کنم وساطت کنید.

– خانم بیایید بروید، مگر دنبال شر می‌گردید.

غفوری‌فرد ما را تا محل استقرار دانشجویان همراهی کرد.

تا قسمتی از این مسیر همچنان تعدادی از انصار به دنبال ما می‌آمدند و شعار می‌دادند: مرگ بر جاسوس اسرائیلی، مگر بر حجاریان.

در راه بازگشت به غفوری‌فرد گفتم:

– آقای دکتر! خودتان دیدید… دیدید که حاضر نشدند به سؤال‌هایمان جواب بدهند… فحش‌هایشان را شنیدید. از ما پرسیدید چرا فقط با دانشجویان مصاحبه می‌کنیم، دانشجویان پاسخ سؤال‌های ما را می‌دهند اما آن‌ها… خودتان که دیدید…

غفوری‌فرد ما را از معرکه به در برد، اما پاسخ سؤالاتمان را نداد.

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours