به خاطر دره‌های سرسبز زیتون

نوشته:ژیلا بنی‌یعقوب

این گزارش در تیرماه ۱۳۸۱ در روزنامه نوروز منتشر شده است.

وقتی می‌خواهم وارد اردوگاه آوارگان فلسطینی صبرا شوم، «ابوماهر» پیرمرد فلسطینی که به عنوان راهنما همراهی‌ام می‌کند، می‌گوید:

«نام صبرا و شتیلا به تنهایی و به خودی خود یادآور تمام رنج‌های بزرگ این مردم آواره است.»

مردمی که خانه‌های خود را در سرزمین مادری‌شان «فلسطین» از دست داده بودند، به اینجا پناه آوردند و اکنون بیش از ۵۰ سال است که به عنوان آوارگان موقت در اینجا زندگی می‌کنند.

«صبرا و شتیلا» نام دو اردوگاه مجاور هم در حاشیه شهر بیروت است که روزگاری شامل آلونک‌های مقوایی و حلبی بود اما اکنون آوارگان فلسطینی آجر روی آجر و خشت روی خشت گذاشته و خانه‌هایی محقر برای خود ساخته‌اند. خانه‌هایی که همچنان به آلونک شبیه است. هرچند که ساختمان‌هایی که همچنان به آلونک شبیه است. هرچند که ساختمان‌های بلند نیز در اینجا دیده می‌شود. ساختمان‌هایی که توسط بخش امور پناهندگان سازمان ملل برای این مردم آواره ساخته شده است، آن هم بعد از چند دهه زندگی در چادر و آلونک‌های مقوایی و حلبی.

این ساختمان‌های بلند شامل واحدهای متعدد و کوچک است که گاه در هر واحد آن چند خانواده پرجمعیت روزگار می‌گذرانند.

صبرا و شتیلا بارها توسط هواپیماهای اسرائیلی بمباران شده است و در سال ۱۹۸۲ نیروهای فالانژ لبنان با پشتیبانی نیروهای اسرائیلی این اردوگاه‌های بی‌دفاع را به خون کشیدند و در سه شبانه‌روز تعداد زیادی از ساکنانش از جمله زنان و کودکان را به طرز فجیعی قتل‌عام کردند.

ابوماهر که قرار است به من کمک کند تا با ساکنان اردوگاه مصاحبه کنم، قبل از هر چیز و با علاقه زیاد از من می‌خواهد که از بنای یادبود شهدای صبرا و شتیلا دیدن کنم و من بدون درنگ به دنبال او به راه می‌افتم.
پیرمرد در همان حال که بنای یادبور را به من نشان می‌دهد، با صدای غم‌آلودی می‌گوید:

«اینجا روزگاری مسجد بود اما بعد از تهاجم اسرائیلی‌ها به اردوگاه و آن کشتار بی‌رحمانه، شهدا را به طور دسته‌جمعی در این مکان به خاک سپردیم.»

بعد از چند لحظه سکوت دوباره به من می‌گوید:

«البته در کنار مسجد چند منزل مسکونی هم وجود داشت و ما مجبور شدیم که آنها را خراب و به مسجد ملحق کنیم تا امکان دفن همه شهدا که بیشتر از ۵۰۰ نفر بودند، به وجود بیاید.»

…و من به بنای یادبود نگاه می‌کنم:

اسامی همه شهدا بر یک دیوار بزرگ حک شده و بر بالای آن پرچم فلسطین نقش بسته است… و چند تصویر از چند شهید… و فقط سه، چهار سنگ قبر برای ۵۰۰ شهید که به عنوان سمبل روی زمین نصب شده است.
پیرمرد می‌گوید: تهاجم به صبرا و شتیلا یک جنگ تمام عیار بر ضد اردوگاه‌های فلسطینی بود، می‌خواستند ما را بترسانند تا لبنان را هم ترک کنیم.

کوچه‌های باریک اردوگاه را به همراه ابوماهر یکی پس از دیگری طی می‌کنم. کوچه‌های باریک و ناهموار که در بعضی از آنها آب کثیف به راه افتاده و بوی تند فاضلاب آزاردهنده شده است.

آنچه در این کوچه‌های تنگ زیاد تکرار می‌شود، انواع و اقسام مغازه‌های کوچک است که گاه در فاصله‌های چند قدمی از یکدیگر واقع شده‌اند.

رو به ابوماهر می‌گویم: مثل اینکه فلسطینی‌ها خیلی اهل خرید هستند؟

پاسخ می‌دهد: «اصلاً چه کسی از این مغازه‌ها خرید می‌کند! گاه روزها می‌گذرد و بعضی از این مغازه‌ها حتی یک لیر هم فروش نمی‌کنند. بیشتر ساکنان اردوگاه بیکارند و برای فرار از بیکاری مغازه‌ای دایر کرده‌اند و دلشان را خوش کرده‌اند که مثلاً بیکار نیستند.»

در یکی از همین کوچه‌های باریک هستم که به ناگهان هجوم دختران دانش‌آموز که پس از شنیدن صدای زنگ تعطیلی، شادمانه از مدرسه بیرون زده‌اند، بر تنگنای کوچه‌های غبار گرفته اردوگاه، طراوت و نشاط می‌پراکند.
دخترها لباس متحدالشکل بر تن دارند، لباسی با یک جیب کوچک که بر آن شاخه‌های زیتون گلدوزی شده است.
یک دختر ۱۲ ساله گلدوزی روی جیبش را به من نشان می‌دهد و می‌گوید: «به یاد دره‌های سرسبز زیتون در وطنم.»

در نظر «ایناس ایوب» دختری که در کلاس هفتم یکی از مدارس اردوگاه درس می‌خواند: «فلسطین کشوری خیلی زیبا، تاریخی و مذهبی است با دره‌های سرسبز زیتون و باغ‌های بزرگ مرکبات.»

ایناس که هرگز در فلسطین نبوده است. بسیاری از شب‌ها خواب می‌بیند که در فلسطین زندگی می‌کند و در آنجا به مدرسه می‌رود.

او می‌گوید: «پدربزرگ و مادربزرگم در فلسطین بوده‌اند و نه حتی پدر و مادرم.»

وقتی در مقابل یک درمانگاه فلسطینی در اردوگاه توقف می‌کنم، ابوماهر با لحن غرورآمیزی می‌گوید: «این درمانگاه توسط فلسطینی‌ها اداره می‌شود و همه پزشکانش هم فلسطینی هستند. یعنی همه درمانگاه‌ها و بیمارستان‌ها در اردوگاه‌های فلسطینی توسط خود فلسطینی‌ها اداره می‌شود، همچنان که همه معلم‌ها در مدارس‌مان فلسطینی هستند.»
و بعد با مهربانی از من می‌پرسد: «آیا دوست داری با پزشکان فلسطینی در این درمانگاه مصاحبه کنی؟ و من با خوشحالی می‌گویم: بله، حتماً.

دکتر فضی خالد، زن ۳۶ ساله‌ای که هرگز در فلسطین زندگی نکرده است، در لبنان به دنیا آمده و در دانشگاه پاتریس لومومبا در شوروی سابق تحصیل کرده است.

مادربزرگ، عمه و عموهای دکتر فضی در داخل سرزمین‌های اشغالی و تحت حاکمیت اسرائیل زندگی می‌کنند, در دهکده‌ای به نام «شعب» در حومه شهر عکا.

او می‌گوید: «من آرزو دارم سرزمینم آزاد باشد اما حالا که آزاد نیست، ترجیح می‌دهم همچون بستگانم در سرزمین خودم زندگی کنم تا در لبنان… من متعلق به آن سرزمین هستم نه اینجا.»

می پرسم: آیا تو و خانواده‌ات با بستگانتان که در اراضی اشغالی زندگی می‌کنند، ارتباط دارید؟

پدرم از سال ۱۹۴۸ که از سرزمین فلسطین خارج شده بود تا سال ۱۹۷۴ هیچ خبری از مادرش نداشت، اما بعد از آن توانست از طریق نامه و تلفن با او ارتباط برقرار کند که هنوز هم این ارتباط ادامه دارد.

فضی وقتی ۱۳ سال بیشتر نداشت، به همراه پدرش برای دیدن مادربزرگش به سرزمین‌های اشغالی سفر کرد. آنها اجازه داشتند برای زمان کوتاهی در آنجا بمانند او هنوز هم خاطره بدرفتاری‌های اسرائیلی‌ها را با هموطنانش فراموش نکرده است.

او همچنین به یاد می‌آورد که در میان همکلاسی‌هایش در دانشگاه پاتریس لومومبا دانشجویانی بودند که از اراضی اشغالی برای تحصیل به مسکو آمده بودند. آن دانشجویان قبلاً در دانشگاه‌های اراضی اشغالی درس می‌خواندند اما به دلیل درگیر شدن با یک اسرائیلی، از دانشگاه اخراج شدند و به خاطر پرونده‌ای که برایشان ساخته بودند، هرگز نتوانستند در دیگر دانشگاه‌های آنجا نیز ادامه تحصیل بدهند، به همین خاطر با استفاده از بورس تحصیلی شوروی سابق به مسکو آمده بودند. آنها بعد از پایان تحصیلاتشان با وجود اینکه اجازه بازگشت به اراضی اشغالی را داشتند، هرگز به سرزمین خود بازنگشتند، زیرا خیلی خوب می‌دانستند که به خاطر آن پرونده هرگز نمی‌توانند کاری برای خودشان پیدا کنند.

دکتر فضی بعد از چند لحظه سکوت می‌گوید:

«فلسطینی‌ها در سرزمین خودشان با ترس و وحشت زندگی می‌کنند. اسرائیلی‌ها با فلسطینی‌ها در اراضی اشغالی بدرفتاری می‌کنند تا آنها مجبور به ترک فلسطین بشوند و فلسطین برای اسرائیلی‌ها بماند.»

وقتی از او می‌پرسم «آیا به نابودی اسرئیل فکر می‌کند یا تشکیل دو دولت مستقل فلسطینی و اسرائیلی در جوار یکدیگر؟» این طور پاسخم را می‌دهد که:

«در شرایط کنونی که هیچ کدام از کشورهای عربی به ما کمک نمی‌کنند، ناچاریم به حداقلی از حق خود راضی باشیم و فعلاً تشکیل کشور فلسطینی را در کنار اسرائیل بپذیریم. اگر وضع بهتر از این بود و کشورهای عربی – اسلامی به ما کمک می‌کردند، در آن صورت می‌توانستیم از نابودی اسرائیل حرف بزنیم، اما در چنین وضعی چاره‌ای جز این نداریم.»

اما یک پزشک دیگر که با نظر این همکارش مخالف است، به او پرخاش می‌کند و می‌گوید:

«چرا ما باید نیمی از سرزمین خود را به غاصبان اسرائیل ببخشیم، چرا؟»
این بار یک پرستار فلسطینی که یک زن ۴۹ ساله است، از شنیدن این حرف به خشم می‌آید و پاسخش را می‌دهد که:
«ما ۵۰ سال آواره بودیم و به فکر به دست آوردن همه سرزمین‌مان، اما چه چیزی نصیبمان شد. من فکر می‌کنم تشکیل یک دولت کوچک فلسطینی بهتر از هیچ است.»

و دوباره کسی پاسخش را می‌دهد:

«من حاضر نیستم به این کشور کوچک فلسطینی که تو از آن دفاع می‌کنی بازگردم… همین حالا هم حاضر نیستم در «غزه – اریحا» زندگی کنم. چون زمینی که پدر و مادرم از آن رانده شده‌اند در اراضی اشغالی ۱۹۴۸ قرار دارد، اگر قرار باشد دولت مستقل فلسطینی در کنار دولت اسرائیل تشکیل شود در اراضی اشغالی ۱۹۶۷ خواهد بود. غزه هم…»

پرستار فلسطینی که دست‌هایش را با هیجان زیاد در هوا تکان می‌دهد، به میان حرف‌های او می‌دود و می‌گوید:
«یک وجب از خاکمان را داشته باشیم بهتر از این است که هیچ چیز از آن را نداشته باشیم. به من اگر فقط یک وجب از خاکم را هم بدهند، حتماً بازمی گردم. حیف که من شرایط بازگشت به «غزه – اریحا» را ندارم.

می پرسم: «چرا؟ مگر چه شرایطی دارد که تو واجد آن نیستی؟

می گوید: «فقط کسانی حق بازگشت دارند که از سرزمین‌های اشغالی ۱۹۶۷ رانده شده باشند، اما خانواده من پیش از آن و متعلق به اراضی ۱۹۴۸ هستند.

بحث پرشوری میان پرسنل درمانگاه درگرفته است:

-«اگر ما صاحب یک کشور مستقل فلسطینی بشویم و در آنجا زندگی کنیم، بهتر می‌توانیم به آزادی همه سرزمین‌مان کمک کنیم تا الان که از وطن خود دور هستیم.»

-«اما همه فلسطینی‌ها در این کشور مستقل که تو حرفش را می‌زنی، جا نمی‌گیرند.»

-«نگران نباش! جا برای همه خواهد بود.»

-«فقط در صورتی که بتونم به سرزمین‌های اش غالی ۱۹۴۸ بازگردم، راضی خواهم شد… همه فلسطین متعلق به ما فلسطینی‌هاست چرا باید بخشی از آن را به صهیونیست‌ها بدهیم.»

-«ما باید یک کشور مستقل داشته باشیم و آنگاه مرزهای ۱۹۴۸ را مطالبه کنیم.»

-«نه! ما باید از همین جا و همین حالا مرزهای ۱۹۴۸ را مطالبه کنیم.»

«اگر کشور فلسطینی در بخشی از فلسطین و در کنار اسرائیل هم تشکیل شود، من در سرزمین خود و در کنار هموطنانم خواهم بود، اما در اینجا من یک غریبه هستم. قبلاً حتی در خواب هم نمی‌دیدیم که دوباره کشوری به نام فلسطین داشته باشیم، حتی اگر کوچک و در کنار اسرائیل باشد…»

-«اما یک روز همه فلسطین را داشتیم، فراموش کرده ای؟»

و این بحث همچنان ادامه داشت.

چند کودک فلسطینی با یک گچ سفید ستاره پنج پر اسرائیل را روی زمین نقاشی می‌کنند و بعد روی آن بالا و پایین می‌پرند؛ به قول خودشان اسرائیل را لگد می‌کنند. وقتی دوربین را آماده می‌کنم تا از آنها عکس بگیرم می‌خندند و فرار می‌کنند.

کمی آن سوتر مصطفی نوجوان فلسطینی که بر دیوار مغازه پدرش تکیه زده است به من می‌گوید:

«فلسطین همه چیز من است.»

مصطفی تو هرگز فلسطین را دیده‌ای؟

نه اما پدر و مادرم در گذشته‌ای دور در آنجا زندگی می‌کردند.

چه تصوری از فلسطین داری؟

بهشت روی زمین است.

وقتی از او که در کلاس نهم درس می‌خواند می‌پرسم وقتی بزرگ شدی می‌خواهی چه کاره شوی می‌خندد و می‌گوید:
دوست دارم یکی از چریک‌های آقای عرفات شوم.

در صبرا و شتیلا که بیست هزار آواره فلسطینی در آن زندگی می‌کنند هیچ مرکز تفریحی برای کودکان و نوجوانان وجود ندارد. نه یک کتابخانه، نه یک پارک و نه حتی یک زمین بازی.

ابوماهر برای من تعریف می‌کند:

«سال گذشته گروهی از دانشجویان غربی به دیدن این اردوگاه آمده بودند، آنها وقتی بچه‌های خردسال ما را دیدند که از پله‌های پناهگاه لیز می‌خوردند خیلی ناراحت شدند و گفتند وقتی به کشورمان بازگردیم چند سرسره و تاب به اردوگاه اهدا می‌کنیم و این کار را هم کردند آن چند وسیله بازی که دانشجویان غربی به بچه‌های ما اهدا کردند اکنون تنها امکانات تفریحی موجود در اردوگاه است.»

احمد، جوان فلسطینی می‌گوید:

شنیده‌ام در بسیاری از کشورهای عربی و اسلامی به نام ما کمک‌های زیادی جمع‌آوری می‌شود، خیلی مایلم بدانم این کمک‌ها کجا و چه کسانی هزینه می‌شود.

در یکی از کوچه‌های تنگ اردوگاه، کودک خردسالی را می‌بینم که بر درگاه خانه‌شان نشسته است. محمد که شش سال بیشتر ندارد و در کلاس پیش‌دبستانی یکی از مدارس اردوگاه درس می‌خواند هنوز اونیفورم مدرسه‌اش را بر تن دارد، شاید به این خاطر که تازه از مدرسه بازگشته است، شاید هم به این خاطر که لباس مدرسه‌اش را خیلی دوست دارد. روی جیب اونیفورمش نقشه فلسطین گلدوزی شده است.

نقشه را نشانش می‌دهم و می‌پرسم:

این چیست محمد؟

با خنده شیطنت‌آمیزی پاسخم را می‌دهد:

چطور نمی‌دانی این چیست؟ خب معلوم است دیگر… نقشه کشورم فلسطین است.

-محمد؛ من از ایران آمده‌ام. می‌دانی ایران کجاست؟

شانه‌هایش را بالا می‌اندازد و می‌گوید:

من فقط فلسطین را می‌شناسم. هیچ کجای دیگر را نمی‌شناسم.

-ابوعمار (عرفات) را چطور؟ می‌شناسی‌اش؟

او رئیس ماست. خیلی دوستش دارم.

یک پیرمرد فلسطینی که روزگاری از چریک‌های پرشور نیروی مقاومت فلسطین بوده، اکنون برای امرارمعاش خود مغازه‌ای کوچک در اردوگاه دایر کرده است. او حاضر نمی‌شود نامش را به من بگوید چرا که ممکن است از نظر امنیتی برای او و تشکیلاتش خطر داشته باشد.

این اتفاق بارها در اردوگاه تکرار می‌شود و کسانی به خاطر رعایت مسائل امنیتی خود و تشکیلاتشان از گفتن نامشان به من خودداری می‌کنند.

پیرمرد که بر این عقیده است که استراتژی واقعی یاسر عرفات تداوم عملیات شهادت‌طلبانه است، می‌گوید اگر ابوعمار این شیوه را ادامه دهد ما همچنان با او خواهیم بود در غیر این صورت به او پشت خواهیم کرد.

چریک پیر که با تشکیل دو دولت مستقل فلسطینی و اسرائیلی در کنار یکدیگر موافق است، می‌گوید:

«ما فلسطینی‌ها چه در سوریه، چه در لبنان و چه در اردن نمی‌توانیم به عنوان یک شهروند فلسطینی با اسرائیل بجنگیم. اما اگر کشور کوچک فلسطینی در بخشی از سرزمین‌مان تشکیل شود، خواهیم توانست به عنوان یک دولت از حق خود دفاع کنیم.
همچنان که ابوعمار با پذیرش توافق قزه – اریحا و تشکیل دولت خودگردان توانسته جنگ را به داخل سرزمین‌های اشغالی بکشاند و اسرائیل را برای اسرائیلی‌ها ناامن کند.»

پیرمرد روزی را به یاد می‌آورد که به یک اسرائیلی گفته بود:

«همه حتی شما اسرائیلی‌ها هم می‌دانید که فلسطین سرزمین ماست، پس چرا وطن ما را اشغال کرده‌اید؟»
آن مرد اسرائیلی سرش را پایین انداخته و گفته بود: «حق با توست، اما شما فلسطینی‌ها راهی جز صلح و همزیستی مسالمت‌آمیز با ما ندارید.»

مرد اسرائیلی حرف‌های دیگری هم به پیرمرد زده بود، از جمله اینکه گفته بود:

«شما فلسطینی‌ها می‌خواهید همه سرزمین‌تان را بازپس بگیرید، حتی یاسر عرفات هم در حالی که حرف از صلح می‌زند به فکر بازپس‌گیری همه سرزمین فلسطین است.»

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن