روزنامه صبح امروز
ژیلا بنییعقوب
آنچه می خوانید گزارشی از مراسم هفتمین روز مرگ سعید امامی معروف به اسلامی ،معاون اسبق وزارت اطلاعات و از متهمان اصلی قتل های زنجیره ای است ،که در تهران برگزار شد.این گزارش همان روزها (تیرماه ۱۳۷۸)با سانسور زیاد در روزنامه صبح امروز به چاپ رسید ،اکنون متن کامل آن به مناسبت سالگرد وقوع قتل های زنجیره ای منتشر می شود.
*
به دنبال مسجد جامع ضرابخانه میگشتم. فقط گفته بودند: «خیابان پاسداران… و هنگامی که پرسیده بودم کجای خیابان پاسداران؟ گفته بودند: مسجد معروفی است، معتبر و معروف. معمولا مجلس ترحیم آدمهای مهم و سرشناس را آنجا برگزار میکنند.از هر کس که بپرسی نشانت میدهد.»
و از خودم پرسیده بودم: آدمهای مهم و سرشناس؟ آیا این بار نیز مجلس ترحیم آدم سرشناسی در آنجا برگزار میشد؟ آن روز (جمعه چهارم تیرماه) برای سعید امامی به مناسبت هفتیمن روز مرگش مجلس فاتحهای ترتیب داده بودند: امامی معروف به اسلامی عامل اصلی قتلهای زنجیرهای و معاون امنیتی وزیر اسبق اطلاعات (فلاحیان)و…
آیا اینها برای سرشناس بودن کافی نیست؟ از خیابان پاسداران به یک خیابان فرعی و از آنجا به یک خیابان فرعیتر داخل شدم.
قبل از آنکه مسجد را ببینم. نیروهایی را دیدم که با لباس کماندویی جلو مسجد ایستاده بودند. میخواستم به طرف بخش بانوان مسجد بروم که صدایی مرا به خود خواند:
آهای! صبر کن ببینم.
و پیش از آنکه سرم را برگردانم صدای دیگری را شنیدم:
ولش کن. بگذار برود.
و من هرچه گشتم نه صاحب صدای اولی را پید اکردم و نه صاحب صدای دومی را… اما چشمهای زیادی را دیدم که هر حرکتی را به دقت زیر نظر داشتند و من نیز تحت کنترل این نگاهها بودم… به جز همان چند کماندو همهشان لباس شخصی بر تن داشتند. در دست برخی از آنها موبایل بود، چند نفرشان هم بیسیم داشتند و تقریبا هیچ کدام تلاشی برای پنهان کردن اسلحههایی که به کمر بسته بودند، نداشتند.
از دیدن این همه نیروی انتظامی و امنیتی یکه خوردم و دهها سوال به ذهنم هجوم آورد.
اینها وابسته به کدام نیروی نظامی و امنیتی هستند؟ برای چه کار به اینجا آمدهاند؟… آیا به مجلس ترحیم سعید امامی آمدهاند؟ آیا آمدهاند که برای او فاتحه بخوانند یا برای برقراری امنیت به اینجا گسیل شدهاند؟ مگر چه کسی یا کسانی در این مجلس حضور دارند که حفاظت از آنها نیازمند وجود این همه نیروی امنیتی است؟
به بخش بانوان داخل شدم و گوشهای را برای نشستن انتخاب کردم. تا که نشستم یک زن جوان با یک سینی خرما به طرفم آمد… و بعد هم شیرینی و نوشیدنی آوردند و چند لحظه بعد یک دختر جوان یک جلد قرآن به دستم داد. آیا منظورش این بود که برای «سعید امامی» قرآن بخوانم؟ آیا باید برای او طلب آمرزش میکردم؟
دو دختر جوان پانزده- شانزده ساله در کنارم نشسته بودند. در دست هر دوتاشان قرآن بود: ظاهرا گشوده بودند برای خواندن . اما هر دو به نقطهای نامعلوم خیره شده بودند و گویا اصلا یادشان رفته بود که قرآن را برای خواندن باز کردهاند. آنها به چه فکر میکردند؟ چه نسبتی با سعید امامی داشتند؟
سر صحبت را با یکی از آنها که شال مشکی و نازکی بر سر داشت ،باز کردم:
-شما از بستگان آقای سعید امامی هستید؟
-بله؟
-می توانم بپرسم همسرش کدام یکی است؟
-همان که آن روبرو نشسته و گریه می کند.
به روبرویم که نگاه کردم،چند زن را دیدم که به ردیف نشسته بودند و همه هم گریه می کردند.کدام یکی همسر سعید امامی است؟پرسشم را که تکرار کردم ،دقیق تر نشانم دادند.همان بود که بیشتر از دیگران صورتش را با چادر پوشانده بود و بعد هم دخترسعید امامی را نشانم دادند که آنسوتر نشسته بود.یازده سال بیشتر نداشت.پیراهنی سفید پوشیده بود با یک شلوار جین به رنگ سبز.مشغول صحبت با با دختران همسن و سالش بود.شاید هم در حال انجام یک بازی نشسته بود.دختر یازده ساله ی سعید امامی هر از گاهی سر در گوش همسالانش فرو می برد و چیزی می گفت و بعد همه با هم می خندیدند.البته آرام و یواش.آیا فرزند سعید امامی می دانست چه اتفاقی افتاده؟
صدای مجری برنامه مرا به خود آورد که از مرگ سعید امامی به عنوان «مرگ مظلومانه و ناباورانه» یاد میکرد.
و من نمیدانم چرا با شنیدن واژه مظلومانه به یاد داریوش و پروانه فروهر افتادم.
«فروهر را با ۲۶ ضربه چاقو در طبقه پایین خانهاش کشته بودند و پروانه همسرش را دقایقی بعد با ۲۵ ضربه. آنها هر دو بیمار بودند. فروهر از درد پا مینالید و چندی پیش تحت یک عمل جراحی قرار گرفته بود و همسر ۶۰سالهاش هنگامی که ضربههای چاقو را دریافت میکرد سخت گرفتار آنفلوآنزا بود.”
اما واژه «ناباورانه» بر دلم نشست به راستی مرگ «سعید امامی» را چه کسی «ناباورانه» نیافت؟
خبر خودکشی سعید امامی باورش آنقدر سخت بود که بسیاری از شنیدنش شوکه شدند. همه میپرسیدند «چگونه متهمی با این درجه از اهمیت و اطلاعات فراوان که محدود به ماجرای قتلها نبوده و میتوانسته پرده از اسرار بسیاری از مفاسد بردارد. امکان مییابد به این سادگی خودکشی کند؟»
«کورش فولادی» نماینده مردم خرمآباد یکی-دو روز بعد از اعلام خبر این خودکشی گفته بود: «بسیاری از مردم وقتی به سراغ من میآیند میگویند او را کشتهاند. نمیگویند خودکشی کرده است…»
«پرستو فروهر» فرزند داریوش فروهر نیز گفته بود که: «من کاملا از خبر خودکشی کسی که میگویند نقش اصلی را در قتلهای زنجیرهای داشته شوکه شدهام. نگرانی ما این است که تمام اطلاعات در مورد پرونده قتلها کاملا مخفی نگه داشته شده…»
یک زن از دور به من اشاره کرد که بروم و در کنارش بنشینم. او چه کسی بود که مرا صدا میکرد؟ در این جمع که کسی مرا نمیشناسد؟ چارهای نبود . بلندشدم و به طرفش رفتم، نزدیکتر که شدم شناختمش. او هم خبرنگار بود، خبرنگار یک ماهنامه. خیلی مضطرف بود. گفت: “خیلی میترسم.”
-از چی؟
-فهمیدهاند ما غریبه هستیم. ببین چطور نگاهمان میکنند.
در یک لحظه سنگینی نگاهها را بر خودم احساس کردم. وصله ناجوری در این جمع بودیم… به جمعیت نگاه کردم: ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر میشدند… از نوع روابط میشد فهمید فقط تعدادی از این جمع فامیل و بستگان سعید امامی هستند. شاید چیزی در حدود چهل- پنجاه نفر. اما بقیه چطور؟ آیا اینها همفکران و دوستان سعید امامی بودند؟در بخش مردان حتما تعداد از این هم بیشتر بود.
صدای همکارم رشته افکارم را گسست:
نکند اینها همان «محفلنشینان» باشند… نکند اینها عقبه سعید امامی باشند؟
«محفل»؟ من این واژه را بارها با ترکیب دیگری شنیده بودم قتلهای محفلی؟
تا به خودم بیایم همکارم را آماده خداحافظی دیدم.گفت :
“من خیلی میترسم… میخواهم بروم.”
در حالی که به طرف در میرفت چیزهای دیگری هم گفت اما من کلمات آخرش را خوب نشنیدم.
چند دقیقه بیتشر نگذشته بود که زن جوانی در کنارم نشست و پرسید:
-شما از بستگان حاجآقا که نیستید؟
-حاجآقا؟
-حاجآقا امامی را میگویم… فامیلشان هستید؟
-نخیر!
-شما حاجآقا را میشناختید؟
چه جوابی باید میدادم؟ دقایقی قبل دو خانم خبرنگار را از مجلس ختم بیرون کرده بودند، چون فهمیدهبودند خبرنگارند. دلم نمیخواست مرا هم از جلسه بیرون کنند. میخواستم تا آخر جلسه باشم.
“با شما هستم. شما حاجآقا را میشناختید؟”
زن مصرانه سوالش را تکرار میکرد:
“شما حاجآقا را میشناختید؟”
-بله، من آقای سعید امامی را میشناسم.
“از دوستان حاجآقا بودید؟”
من جوابی ندادم و او بلند شد و رفت.
من دروغ نگفته بودم .فقط من نبودم که سعید امامی را میشناختم.
بسیاری از ایرانیان و حتی غیرایرانیان در داخل و خارج کشور او را میشناسند. سعی کردم بیوگرافیاش را با خود مرور کنم:
«… سعید امامی یکی از عاملان اصلی قتلهای نفرتانگیز بود… او چند سال پس از انقلاب در حالی که در آمریکا تحصیل میکرد از سوی وزیر اطلاعات (فلاحیان) به ایران دعوت شد و بعدها او را به عنوان معاون امنیتی این وزارتخانه منصوب کرد. شنیده شد که سعید امامی در گردهمایی ائمه جمعه استان تهران که پیش از انتخابات ریاست جمهوری برگزار شده بود، سه ساعت در مخالفت با آقای خاتمی سخن گفته و از ائمه جمعه خواسته بود علیه وی تبلیغ کنند. سعید امامی در تهیه برنامههای هویت نیز که برای تخریب چهرههای سیاسی و روشنفکر از تلویزیون پخش میشد، نقش اساسی داشت و او همان کسی است که آقای خاتمی برکناریاش را از مقام معاون امنیتی وزارت اطلاعات به عنوان شرط وزارت برای آقای دری نجفآبادی مطرح کرده بود. شرطی که در دوره وزارت ایشان هرگز تحقق نیافت.»
* سخنران مجلس که درباره معاد سخنرانی میکرد، گفت:” این طور نیست که اگر کسی قتل کند به بهشت نرود، با جلب رضایت و پرداخت دیه میتواند حقالناس را جبران کند.”
همسر سعید امامی در میان هق هق گریه جملاتی را به صورت بریده بریده بیان می کرد:
“نمی توانم حرف نزنم…من درد دلم را به چه کسی بگویم؟نمی توانم…”
فهیمه دری چه می خواست بگوید؟چه حرفهایی برای گفتن داشت.همچنان گریه می کرد و
نام همسرش را صدا میزد:«سعید، سعید… نمیتوانم… نمیتوانم …»
سعید امامی طراح اصلی قتل داریوش و پروانه فروهر بود، کسانی که با نقشه او و دیگرانی که اسمشان برده نشد این دو را کارد آجین کردند و متعاقب آن محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را نیز به خون کشیدند. آیا همسر سعید امامی میخواهد از فروهرها، مختاریها، پویندهها و شریفها رضایت بگیرد؟
آن روز همسر سعید امامی بارها گفت: «نمیتوانم».
منظورش از این نمیتوانمها چه بود؟آیا میخواست بگوید نمیتوانداز خانواده مقتولان رضایت بگیرد… یا او اصلا به چیزهای دیگری فکر میکرد…
همان زن جوان دوباره در کنارم نشست و گفت: شما حاجآقا را نمیشناسید… آقا پسر حاجآقا سعید گفتهاند شما خبرنگارید، لطفا جلسه را ترک کنید چون ایشان راضی نیستند شما در این مجلس باشید.
-حاجآقا سعید راضی نیست؟
-نخیر… آقا پسرشان راضی نیستند.
-ببخشید پسرشان چند سال دارند؟
-سیزده سال.
-او از کجا فهمید که من خبرنگارم… من میخواهم با این آقا پسر چند جملهای صحبت کنم…
-چه میخواهی بگویی؟
-به خودش میگویم
-مطمئنی میخواهی با پسرش صحبت کنی؟
-بله
-مطمئنی؟ باخودش.؟
نفهمیدم چرا بارها این سوال را تکرار کرد، رفت دنبال پسر سعید امامی…
سخنران مجلس که یک روحانی به نام «زمانی» بود حالا دیگر در وصف سجایای اخلاقی، تقوا و ایمان سعید امامی سخن میگفت…
سخنران مجلس از عرفان سعید امامی هم سخن میگفت… اشارهای هم به عرفان دکتر چمران کرد… نفهمیدم چرا نام چمران را به میان کشید… درباره کربلا و سالار شهیدان هم حرفهایی زد.
زن جوانی که رفته بود پسر سعید امامی را بیاورد به من گفت متاسفانه آقا پسر حاجآقا را پیدا نکردم.
نمیدانم چطور شد که سخنران سخنانش را به امام علی(ع) کشاند و گفت: حاجآقا سعید عاشق علی(ع) بود… دقایقی بعد هم گفت: حاجآقای سعید نماز شبش ترک نمیشد.
و من همان موقع به یاد سرمقالههای روزنامه کیهان افتادم که پس از اعلام خبر خودکشی سعید امامی از او به عنوان جاسوس اسراییل یاد کرده بود.
سرمقالهنویس کیهان سعید امامی را با کشمیری مقایسه کرده بود که توانسته بود اعتماد فراوانی را به خود جلب کند به طوری که برخی از بزرگان حاضر بودند در نماز به وی اقتدا کنند… سرمقالهنویس کیهان او را عضو کلیدی باند مخوفی دانسته بود که در وابستگیاش به اسراییل تردیدی، نمیتوان داشت.
سخنران ذکر مصیبت میگفت و حاضران در مجلس بر سعید امامی میگریستند… وی در پایان از سربازان گمنام امام زمان و برخی از مسوولان که در این مراسم شرکت کرده بودند، تشکر کرد.
از مسجد که بیرون آمدم «حسینیان» رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی را دیدم که از قسمت آقایان خارج شد.
در بیرون مسجد یک ایستگاه تبلیغاتی دایر شده بود که کتابهای مذهبی میفروخت. قصد داشتم به طرف ایستگاه تبلیغاتی بروم که سه مرد به طرفم آمدند، هر سه لباس شخصی پوشیده بودند یکی از آنها گفت:
– کارت شناساییات را بده ببینم.
یکی دیگر از آنها نیز کیفم را گرفت و بازرسی کرد. به اطرافم نگاه کردم در هر سو خبرنگاری را به بازجویی گرفته بودند.
در راه بازگشت این پرسش یک لحظه مرا رها نکرد:
چهارصد نفری که در مجلس ترحیم سعید امامی حضور داشتند، چه کسانی بودند؟… آن چهارصد نفر همه ذهنم را به خود مشغول کرده بود.
یادم آمد که چند روز پیش یک روزنامه صبح نوشته بود: «کسانی که سعید امامی را میشناختند وی را سخنوری توانا و ماهر توصیف کردهاند… او همواره سعی بر جذب مجموعهای خاص داشت.»
به راستی از آن «مجموعه خاص» کسی یا کسانی در میان آن چهارصد نفر نبود؟
*
ببینید :
[ماجرای خیابان صفیعلیشاه،گزارشی از مراسم سالگرد فروهرها ،نوشته بهمن احمدی امویی->http://www.amouee.net/spip.php?article18]
+ There are no comments
Add yours