از «آن نوروز» تا “این نوروز “

ژیلا بنی‌یعقوب

از «آن نوروز» تا “این نوروز ”

واپسین روزهای سال ۱۳۷۹ است و نزدیک به ده ماه از تعطیلی یکباره نوزده روزنامه و نشریه می‌گذرد. من هم مثل تعداد زیادی از همکارانم (به روایتی ۱۰۰۰ روزنامه‌نگار ) در تعطیلی این همه روزنامه و نشریه بیکار شده‌ام. در آخرین صفحه‌های دفتر یادداشتم می‌نویسم:

«اسفند» منتظر فروردین و ما منتظر «بهار» ما با صد امید «نوروز» را در انتظاریم آیا کسی در مقدم سال نو به ما شادباش خواهد گفت؟ آیا نسیم بهاری بر زخم‌های ما مرهمی خواهد نهاد؟

صدای زنگ تلفن و بعد هم صدای کریم ارغنده‌پور، نایب‌رئیس انجمن صنفی روزنامه‌نگاران، را از پشت تلفن می‌شنوم که می‌گوید: «نوروز» در راه است، به مدیر مسؤولی محسن میردامادی خیلی‌ها قرار است با این روزنامه همکاری کنند.

تعدادی از همکاران «سلام» تعدادی از همکاران روزنامه مشارکت (که البته خیلی از آن‌ها در سلام هم بودند او همین‌طور برخی از همکاران دیگر… و در آخر هم از من برای همکاری با روزنامه تازه دعوت به همکاری می‌کند و بعد از چند لحظه‌ای مکث، می‌گوید:

«دکتر هادی خانیکی هم که در جمع ما هست، گفته که خوب است که تو هم با این روزنامه همکاری کنی».

و چند روز بعد جلسه‌ای با حضور شورای سردبیری و دبیران سرویس روزنامه «نوروز» در یک اتاق شیشه‌ای در ساختمانی کوچک در خیابان سمیه.

پورمهران، به عنوان مدیر روابط عمومی «نوروز» با خوشرویی همیشگی‌اش به ما خوشامد می‌گوید و به یک اتاق شیشه‌ای راهنمایی‌مان می‌کنند. اتاقی که با انتشار نخستین شماره «نوروز» تا امروز که در تدارک ویژه‌نامه نوروزی برای این روزنامه هستیم، محل بحث‌ها و گفت‌وگوی هر روزه شورای سردبیری برای انتخاب تیترهای صفحه نخست بوده است.

از اتاق شیشه‌ای به محوطه کوچکی نگاه می‌کنم که قرار است تحریریه «نوروز» باشد. چه تحریریه‌ کوچکی؛ کوچک و با کمترین امکانات مثل تمام روزنامه‌های دوم خردادی… آن‌قدر محقر که همکاران روزنامه‌های قدیمی وقتی پا به این تحریریه‌ها می‌گذارند با تعجب به اطرافشان نگاه می‌کنند و می‌گویند: «شما در چنین فضای کوچکی با چنین امکاناتی روزنامه‌تان را منتشر می‌کنید!» اکثر کسانی را که در این جلسه (که می‌توان به آن جلسه راه‌اندازی «نوروز» نام دارد) حضور دارند، از قبل به خوبی می‌شناسم:

«وحید‌پوراستاد» که قیافه‌اش آدم را به یاد حقوق قضایی می‌اندازد از «سلام» تاکنون مسؤول صفحه حقوقی چندین روزنامه دوم خردادی بوده است و از حرف‌هایش می‌فهمم که قرار است در «نوروز» نیز عهده‌دار صفحه حقوقی باشد. او چند ماه بعد با نظر محسن میردامادی، به عنوان دروازه‌بان خبر تحریریه نیز منصوب شد.

«مسعود هوشمندرضوی» خبرنگار گروه اجتماعی «سلام» که با تعطیلی این روزنامه کارش را با چند روزنامه دوم خردادی پی گرفت و همه‌شان هم یکی پس از دیگری توقیف شدند، این‌بار قرار است دبیر گروه اجتماعی روزنامه تازه باشد.

«مراد ویسی» همچنان که در سلام و چندین روزنامه دیگر متولی گروه بین‌الملل بوده، این‌بار نیز این گروه به او سپرده شده است.

«کسرا نوری» که از پشت عینک طبی‌اش با دقت زیاد به دهان میردامادی که سیاست‌های روزنامه‌اش را تبیین می‌کند، چشم دوخته است، دبیر گروه سیاسی و صفحات میانی «نوروز» است، کسرا نوری چند ماه بعد به عنوان سردبیر روزنامه ایران به آن روزنامه رفت و جای خود را در صفحات میانی به «لیلا رستگار» داد، همچنان که جای خود را در گروه سیاسی به نویدی داد. لیلا رستگار نیز چند ماه بعد جای خود را به «کاظم شکری» داد.

«فریدون عموزاده خلیلی» را که می‌بینم به کسرا نوری می‌گویم: «حتماً قرار است «نوروز» ویژه‌نامه‌ای برای کودکان و نوجوانان منتشر کند» که سرش را به علامت تصدیق تکان می‌دهد و می‌گوید: «ضمیمه هفتگی سیب و صفحه سیاوش با مسؤولیت عموزاده خلیلی.»

همین‌طور که میردامادی درباره سیاست‌های روزنامه‌ای که در راه است، توضیح می‌دهد، شیرینی می‌آورند. لابد به خاطر روزنامه «نوروز» که در راه است و عید «نوروز» که به زودی فرا می‌رسد.

در یکسوی میردامادی «ارغنده‌پور» نشسته و در دیگر سویش «محمدرضا خاتمی» و کمی دورتر از آن‌ها عباس عبدی که سرش پایین است و روی کاغذ چیزی می‌نویسد. این نخستین تصویری که در «نوروز» از عبدی در ذهن سپردم، در روزهای انتشار «نوروز» بارها و بارها تکرار شد. عبدی که کمتر حرف می‌زند و بیشتر می‌نویسد، هر روز پشت میزش در اتاق شیشه‌ای یا تندتند چیزی می‌نویسد و یا تندتند چیزی می‌خواند گاه مطلبی، گاه روزنامه‌ای و گاهی هم کتاب او حتی زمانی که اعضای شورای تیتر بر سر انتخاب تیتر اول بحث‌های طولانی می‌کنند، سرش توی کار خودش است، یعنی می‌نویسدو می‌خواند و هر از گاهی هم سرش را بلند می‌کند و اظهار نظر کوتاهی می‌کند که اغلب هم تأثیرگذار است.

در جلسه اتاق شیشه‌ای کسی هست که من او را نمی‌شناسم وقتی از کسرا نوری درباره‌اش می‌پرسم، می‌گوید: «شهاب‌الدین فرخ‌یار» که وقتی می‌خواهد بیشتر توضیح بدهد، می‌گویم: «چهره‌اش را نمی‌شناختم اما می‌دانم که از مطبوعاتی‌های با سابقه و خوش‌قلم است.»

خوانندگان «نوروز» بعدها از فرخ‌یار که نثر شیوایی دارد، یادداشت‌های زیادی خواندند که شاید بسیاری از آن‌ها یادداشت‌‌های جذابش را درباره افغانستان به یاد داشته باشند.

جلسه که به پایان می‌رسد، سعید لیلا‌ز از راه می‌رسد، دبیر گروه اقتصادی که بعد از این نیز به دلیل گرفتاری‌‌های فراوانش معمولاً دیر به روزنامه می‌رسد.

بهروز گرانپایه نیز عضو غایب جلسه است. همین‌طور سعید رضوی‌فقیه که قرار است دبیر گروه «اندیشه» باشد.
فردا سیزدهم فروردین است و یکی از پیش‌شماره‌های «نوروز» منتشر می‌شود. ارغنده‌پور، عضو شورای سردبیری با کاغذی که در دست دارد و لوله‌اش کرده است از اتاق شیشه‌ای بیرون می‌آید (ارغنده‌پور بیتشر وقت‌ها کاغذی در دست دارد که لوله‌اش کرده) و به من می‌گوید:

«یک تیتر قشنگ برای سیزده‌بدر پیشنهاد بدهید»

و در حالی که من به مغزم فشار می‌آورم تا روی کاغذ چند تیتر بنویسم، به طرف گروه سیاوش می‌رود و به دختران جوانی که دور یک میز نشسته‌اند، می‌گوید: «شما خانم‌ها که خیلی با سلیقه‌ هستید یک تیتر خوب برای فردا که سیزده‌بدر است، پیشنهاد بدهید.»

آن‌ها هم مشغول می‌شوند تا تیتری زیبا پیدا کنند. و البته خیلی جدی و پرتلاش؛ شاید به خاطر اینکه نمی‌خواهند او از حرفی که درباره سلیقه آن‌ها زده، پشیمان شود.

اعضای گروه سیاوش که صفحه‌ای برای جوانان منتشر می‌کنند، خود از جوان‌ترین اعضای تحریریه «نوروز» هستند. دختران و پسران جوان و بانشاطی که برای همسالان خود مطلب می‌نویسند.

سعید رضوی‌فقیه با لحن طنزآمیزش می‌گوید: «نام گروهشان را باید سودابه می‌گذاشتید، نه سیاوش. چون بیشتر همکاران این گروه دختر هستند.»

سارا عبدی، ندا سلیمانی، پناه فرهاد بهمن، هوتن ابوالفتحی، معصومه ناصری، محبوبه حقیقی و… از اعضای این گروه هستند که بعدها فریبا خانی و نفیسه مجیدی‌زاده نیز به آن‌ها پیوستند.

ارغنده‌پور همه را برای تیتر فردا بسیج کرده است. من دو-سه تیتر پیشنهاد کردم که هیچ کدام پذیرفته نشد. بهمن( احمدی امویی) این تیتر را پیشنهاد کرد:
«امیدهای ۸۰ در گره‌های سیزده‌بدر» که با اندکی تغییر تیتر اول روزنامه شد.

خرداد ۸۰ زمان برگزاری هشتمین انتخابات ریاست‌جمهوری بود و چشم امید مردم به آن دوخته شده بود. شاید این تیتر بیش از هر چیز به امیدهای مردم به ۱۸ خرداد و ریاست‌جمهوری دوباره آقای خاتمی اشاره می‌کرد.

لیلاز مثل همیشه پرشور و با هیجان با خبرنگارانش درباره چگونگی کار بحث و گفت‌وگو می‌کند، او که حرف‌هایش معمولاً با مثال، داستان و طنز همراه است، اغلب با شوخی‌هایش فضا را مفرح می‌کند. همکارانش در این گروه ابتدا علی فرحبخش، سیما رادمنش و بهمن احمدی امویی بودند که بعدها امیرحسین مهدوی نیز به آن‌ها پیوست.

با شنیدن نام شکوری‌راد منتظرم که علی شکوری‌راد نماینده مجلس ششم را ببینم که خیلی زود پی به اشتباه خودم می‌برم. او «محمد» فرزند علی شکوری‌راد است، که پشت میز گروه ورزش نشسته و به گفته خودش برخلاف پدرش هیچ علاقه‌ای به سیاست ندارد و عاشق فوتبال است.

محمد زمانی تنها عضو گرو ورزش بود، زمانی هم مهرداد شیخانی دبیرش شد و زمانی هم رحمانی سردبیر سابق تماشاگران.

کمی آن سو‌تر میز گروه اجتماعی «نوروز» قرار دارد که مثل همه روزنامه‌ها دوم خردادی بیشتر خبرنگارانش زن هستند. البته این‌بار به جز دبیر گروه، همه‌شان زن هستند: «سودابه رحمدل»، «اکرم دیداری»، «شهناز علی‌محمدی»، «آزاده مختاری»، «حمیده طاهری».

و در سوی دیگر تحریریه، یعنی روبروی گروه اجتماعی، همکاران گروه سیاسی نشسته‌اند: هنگامی شهیدی‌، اکبر منتجبی، محمد جوادروح و امیرعباس نخعی و البته امیر سیدین که روزی در «نوروز» همکارشان بود و حالا در روزنامه‌ای دیگر… و مهدی صداقت‌پور که در اخبار اینترنت و تلکس یاری‌شان می‌دهد.

و بعد هم گروه بین‌الملل با «روزبه بوالهری» و «کاظم رهبر».

بوالهری ناجی افسانه‌ای همکارانش در تحریریه به وقت گرسنگی است. او هر روز با دستی پر از خوراکی وارد تحریریه می‌شود، یک روز با جعبه شیرینی، یک روز با نایلونی پر از میوه و دیگر روز با انواع چیپس و شکلات.

و بعد هم گروه عکس با «نیوشا توکلیان» و «عباس کوثری». البته مجید سعیدی هم هر از گاهی با عکس‌هایش یاری‌شان می‌دهد.

کوثری و سعیدی هر دو عاشق افغانستانند و عکس‌های زیادی درباره افغانستان دارند. این هر دو در زمان حمله نظامی آمریکا به افغانستان آنچنان آرام و قرارشان را از دست داده بودند که تا پایشان به خاک افغانستان نرسید، آرام نگرفتند.

«حنیف مزروعی» هم که به قول کریم ارغنده‌پور برخلاف پدرش، علی مزروعی اصلاً لهجه اصفهانی ندارد، مسؤول ارتباطات مردمی و ستون دید و بازدید روزنامه است. «حمید زرنگ» هم امور مربوط به دفتر سردبیری را رتق و فتق می‌کنند.

رویا کریمی‌مجد نیز همچون وحید پوراستاد، آدم را به یاد گزارش‌های حقوقی می‌اندازد، او که از سال‌ها قبل خبرنگار قضایی است، در ایام محاکمه سعید جنایی، گزارش‌هایی خواندنی درباره جریان دادگاه او نوشت، که شاید هنوز خوانندگان زیادی مصاحبه او با سعید حنایی را به یاد داشته باشند، همچنان که احتمالاً مصاحبه عذرا فراهانی با همسر شهرام جزایری را فراموش نکرده‌اند.

و اما درباره گروه گزارش و گفت‌وگو که چوون مسؤولیتش با خودم است مجبورم این آخرها درباره‌اش بنویسم (چون می‌خواهم وانمود کنم که اصلاً اهل پارتی‌بازی نیستم) و از آنجا که هر چه درباره‌اش بنویسم ممکن است حمل بر تعریف از خود بشود، پس هیچ چیز نمی‌نویسم جز نام همکاران: «بنفشه سام‌گیس (که زمانی همکار ما بود)، «نسرین ظهیری»، «مریم بیژنی»، «شهرام شریف» و «نگار باقری».

در بخش گفت‌وگو نیز بیشترین کمک و مشاوره را از بهروز گرانپایه، مشاور شورای سردبیری، گرفته‌ایم. شاید به این خاطر که خیلی خوش‌اخلاق است.

از آنجا که گروه ادب‌وهنر در همسایگی گروه ما واقع است و باید حق همسایگی را در حقش به جا بیاورم، ناچارم بنویسم برخلاف اینکه یک روز عباس عبدی در یک جلسه به مهرداد فرید، دبیر این گروه گفت که «هیچ وقت صفحه‌شان را نمی‌خواند چون چندان جذاب نیست»، من همیشه این صفحه را می‌خوانم چون همسایه ما هستند و هر روز چشمم توی چشم همکاران این گروه می‌افتد یعنی توی چشم حسین سلطان‌محمدی، محمد ایوبی و این اواخر علی‌اصغر سیدآبادی که به تازگی دبیر گروه ادب‌وهنر شده و همکاران تازه‌ای را با خود به روزنامه آورده است: «احسان عابدی» و «حمیدرضا شهبازی». هادی حیدری، دبیر گروه طرح و کاریکاتور نیز معمولاً از همین میز ادب‌وهنر برای انجام کارهایش استفاده می‌کند.

این روزها که در واپسین روزهای سال ۱۳۸۰ هستیم، در تحریریه «نوروز» همه از هم می‌پرسند : آیا «نوروز» را در آستانه «نوروز» تعطیل می‌کنند؟ این سؤال از همان روزی که دادگاه «نوروز» شروع شد، بر زبان بچه‌ها جاری شد و با پایان دادگاه بیشتر تکرار شد و حالا پس از صدور رأی هیأت منصفه بیشتر از پیش تکرار می‌شود.

و من با شنیدن این سؤال همکارانم، به یاد نخستین روزهای انتشار «نوروز» می‌افتم که اصلی‌ترین سؤال آن روزهایشان نیز همین بود:

«آیا «نوروز» را تعطیل می‌کنند؟»

کسانی به نقل از آقای .. می‌گفتند «نوروز» در سومین شماره تعطیل می‌شود و این حرف دهان‌به‌دهان در تحریریه می‌گشت.

شاید به همین دلیل در آن روزها کمتر کسی در روزنامه «نوروز» برای کار خود و یا گروهش برنامه‌ریزی جدی و درازمدت می‌کرد، چرا که کسی امیدی به تداوم انتشارش نداشت. در چنین فضایی که همه نگران آینده روزنامه بودند، کار خیلی دشوار بود.

در همان روزها وقتی از سعید لیلاز که شغل اصلی‌اش مدیریت یک واحد صنعتی است، پرسیدم، «چه‌طور با این همه گرفتاری دبیری گروه اقتصاد را پذیرفته‌اید؟»، گفت: «چرا به خاطر یک هفته، دوستان را از خودمان برنجانیم.»

منظور لیلاز این بود که وقتی عمر روزنامه یک هفته است، چرا به دعوت دوستانش در سردبیری «نوروز» جواب منفی بدهد و آن‌ها را برنجاند.

در همان ایام وقتی «محسن امین‌زاده» به دیدن دوستانش در «نوروز» آمده بود، با نگاهی به لوگوهای طراحی شده برای روزنامه که روی میز قرار داشت، گفت: «امیدورام روزنامه‌تان نوروزی باشد اما عمرش نوروزی نباشد.»

حتی در همین آرزو هم واقعیتی تلخ نهفته بود: عمر «نوروز» ممکن است خیلی کوتاه باشد، به کوتاهی «نوروز».
تازه نخستین شماره «نوروز» منتشر شده بود که از محسن میردامادی، پرسیدم این درست است که عمر روزنامه ممکن است در یک هفته به پایان برسد.

میردامادی با لحنی جدی و رسمی گفت: «نه. این‌طورها هم نیست. عمر «نوروز» طولانی‌تر از این‌ها خواهد بود.»

و توضیح بیشتری نداد. میردامادی همیشه همین‌طور جدی و رسمی است و کمتر لبخند می‌زند. من که تا پیش از «نوروز» سابقه همکاری با او را نداشتم در همان نخستین روزهای «نوروز» به عذرا فراهانی گفتم: «آقای میردامادی زیادی از حد جدی و رسمی است و گاه حتس بداخلاق به نظر می‌رسد.»

عذرا فراهانی که سال‌ها در روزنامه سلام با او همکار بود، گفت:

«نه. جدی بودن جزو ویژگی‌های شخصیتی او است اما هرگز بداخلاق نیست.»

«نوروز» بعد از سه شماره تعطیل نشد، همچنان که بعد از یک هفته هم تعطیل نشد و از آن «نوروز» تا این «نوروز» ماند تا این‌بار از امیدهای ۸۱ برای شما بنویسد.

حاشیه :روزنامه نوروز مردادماه همان سال تعطیل شد

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours