ژیلا بنی یعقوب
روزنامه صبح امروز
۱۴ مرداد ۱۳۷۸
در شماره های پیشین این گزارش برای شما نوشتیم که پس از هجوم شبانه گروه فشار و شبه نظامیان به کوی دانشگاه تهران، فرستادگان دولت خاتمی در شامگاه منتهی به نوزدهم تیرماه، به میان دانشجویان رفتند و آنها را دعوت به خویشتنداری کردند.
مردان خاتمی تلاش زیادی کردند که دانشجویان مضروب و خشمگین را که در خیابان امیرآباد شمالی تجمع کرده بودند، به داخل خوابگاه هایشان بازگردانند (به اتاق هایی سوخته با تخت های شکسته) اما دانشجویان راضی نمی شدند.
همچنین آوردیم که در ساعت های پایانی شامگاه منتهی به نوزدهم تیرماه، یک مرد از جناح راست نیز به کوی دانشگاه تهران آمد تا با دانشجویان گفت و گو کند، اما دانشجویان حاضر به پذیرفتن او نشدند و او را «هو» کردند. او کسی نبود جر دکتر حسن غفوری فرد، نماینده مجلس شورای اسلامی.
غفوری فرد به من و چند خبرنگار دیگر انتقاد کرده بود که چرا فقط با دانشجویان مصاحبه می کنیم. او گفته بود:« چرا با آن طرفی ها مصاحبه نمی کنید… انصار هم مجروح شده اند… » غفوری فرد ما را به میان انصار برد، اما آنها حاضر نشدند به پرسش های ما پاسخ بدهند، فقط علیه ما شعار دادند:« مرگ بر جاسوس اسرائیل» (من هنوز نفهمیده ام چرا آنها چنین شعاری می دادند. آیا از نظر آنها ما جاسوس اسرائیل بودیم؟) تا آنجا که می دانیم، پس از غفوری فرد هیچ مرد یا زنی از جناح راست به کوی دانشگاه نیامد (آیا آنها از این هراس داشتند که دانشجویان آنها را نیز «هو» کنند!)
دانشجویان هنوز راضی نشده بودند
صبح نزدیک می شد؛ صبح نوزدهم تیرماه.دانشجویان همچنان در خیابان امیرآباد شمالی تجمع کرده بودند: در پشت نرده های سبزرنگ.
نیروهای انتظامی و پلیس ضدشورش نیز همچنان از مواضع استقرار خود پاسداری می کردند. دانشجویان می گفتند که گروه های مهاجم و فشار در پشت پلیس ضدشورش سنگر گرفته اند.
دانشجویان هنوز حاضر نبودند به خوابگاه های خود بازگردند. تلاش بی وقفه دکتر فرهادی، وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی، دکتر معین وزیر فرهنگ و آموزش عالی، دکتر خاتمی معاون وزیر بهداشت، مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور و دیگر فرستادگان دولت خاتمی برای آرام کردن دانشجویان هنوز نتیجه نداده بود.
خشم دانشجویان آنقدر زیاد بود که هنوز هیچ دعوتی نتوانسته بود آن را فروبنشاند.
دانشجویان با کینه زیاد درباره مهاجمان و شبه نظامیان سخن می گفتند.
دانشجویی با پای پانسمان شده می گفت:
«ما ضاربان خود را می شناسیم. آنها بارها به تجمع های قانونی ما یورش آورده اند و ما را مضروب کرده اند. آنها در پارک لاله ما را کتک زده اند… آنها قبل از دوم خرداد نیز ما را مورد ضرب و شتم قرار داده اند. ما از فردای دوم خرداد، شادمانه در انتظار برخورد جدی با آنها بودیم… اما انگار امید بیهوده ای بود… آنها که از حماسه دوم خرداد زخم خورده بودند، عملیات ضرب و شتم خود را وارد فاز تازه تری کردند. ما انتظار داشتیم دولت خاتمی بتواند گروه های فشار و شبه نظامیان ناشناس را مهار کند و سر جای خود بنشاند… اما نه فقط این اتفاق نیفتاد، که آنها هر روز گستاخ تر از روز قبل، به کارهای خلاف قانون خود ادامه دادند… ما نمی دانیم چرا دولت خاتمی نتوانسته است برای مهار آنها کاری از پیش ببرد. ما باید بدانیم که چه کسانی از گروه های فشار حمایت می کند… ما می خواهیم بدانیم آنها با چه کسانی ارتباط دارند»
لقمه های نان و پنیر و اتوموبیل های مدل بالا!
دانشجویان گرسنه بودند. بیش از بیست و چهار ساعت بود که چیزی نخورده بودند.
دانشجویی می گفت:
– درهای غذاخوری را به روی ما بسته اند و آشپزها را هم از کوی دانشگاه بیرون انداخته اند.
– بچه ها! چه کسانی غذاخوری را بسته اند؟
– ما دقیقا نمی دانیم آنها چه کسانی بودند. صبح روز هجدهم تیرماه، مهاجمان ناشناس آشپزها را بیرون کردند و به آنها گفتند حق ندارید برای اینها (دانشجویان) غذا درست کنید.
* ساعت به پنج صبح نزدیک می شد که یک وانت وارد جمعیت شد. جوانانی ایستاده بر پشت وانت برای دانشجویان بسته های کوچک غذا پرتاب می کردند. بسته ای که شامل یک تکه نان تافتون، یک تکه کوچک کالباس و یک عدد خیارشور بود. بسته های غذا به همه نرسید… تعداد دانشجویان خیلی زیاد بود… دقایقی بعد لقمه های نان و پنیر که هدیه همسایگان بود نیز میان دانشجویان دست به دست می شد. همسایه ها برای دانشجویان آب خنک نیز آوردند: در تنگ های شیشه ای.
چند روز پس از فاجعه کوی دانشگاه، نشریه جبهه ارگان انصار حزب الله خبر داد که در شب پس از حادثه، اتوموبیل های مدل بالای خارجی بارها برای دانشجویان کنسرو غذا، نوشابه های خارجی و … آوردند. متاسفانه(!) ما این ماشین ها و کنسروهای خارجی را ندیدیم. ما فقط لقمه های کوچک نان و کالباس را دیدیم که آن هم توسط وانت توزیع می شد نه اتوموبیل های خارجی.
* در یکی از کوچه های فرعی امیرآباد شمالی که توسط نیروی انتظامی مسدود شده بود، گفت و گویی میان دانشجویان و نیروی انتظامی در جریان بود.
دانشجویی فریاد زد:
– چرا از اینجا نمی روید…؟
هیچ کس از میان نیروی انتظامی پاسخش را نداد.
– ما دانشجو هستیم. چرا در برابر ما صف آرایی کرده اید. چرا؟
(و باز هیچ کس پاسخی نداد)
– برای چه به دست شما باتوم و سپر داده اند… شما می خواهید ما را بزنید؟… ما که برادران شما هستیم؟
– من دانشجوی پزشکی هستم، فردا که برای معالجه به نزد من آمدید، مجبورتان می کنم یکساعت در برابرم خبردار بایستید.
دانشجویانی که در نزدیک او بودند، به دوست خود پرخاش کردند. یکی از آنها گفت:
– این جوری حرف نزن. این ها چه تقصیری دارند؟ مگر نمی بینی همه شان سرباز وظیفه هستند. همه شان هم شهرستانی هستند. این طفلک ها اصلا نمی دانند اینجا چه خبر است؟
دانشجویی با سر پانسمان شده گفت:
– بله، این بیچاره ها چیزی نمی دانند، اما به پشت سرشان نگاه کن… آنها فرماندهانشان هستند… اینقدر سوال می کنیم تا شاید از آن عقب کسی پاسخمان را بدهد.
سربازان روی زمین نشسته بودند و صورت هایشان را پشت سپرها پنهان کرده بودند. آنها نیز ساعت ها بود که در اینجا حضور داشتند و حالا حتما از خستگی زیاد بر زمین نشسته بودند… هر وقت که دانشجویان به آنها نزدیک می شدند، در یک واکنش سریع از جا می پریدند و با حالت تهاجم در برابر دانشجویان می ایستادند.
یک دانشجو رو به سربازانی که با سپر و باتوم نشسته بودند گفت:
– شما برادران ما هستید، ما هم برادران شما… ما با شما هیچ دشمنی نداریم، ما دانشجو هستیم…
صدایی از آن عقب شنیده شد، از پشت سر سربازان نیروی انتظامی:
– شما اگر دانشجو هستید در خیابان چه می کنید؟ دانشجو باید الان در خوابگاه مشغول درس خواندن باشد…
مردی که این حرف ها را می زد، آرام آرام جلو می آمد. لباس شخصی بر تن داشت و یک بی سیم در دست:
– شما دانشجو نیستید، دانشجو در خیابان «ولو» نیست، دانشجو در کتابخانه درس می خواند.
دانشجویی پاسخش را داد:
– اتاق هایمان را دیده اید؟ کاملا سوخته است… کتابخانه را دیدید؟ کتابها و جزوه هایمان را در آتش سوزاندند… برخی از ما مشغول درس خواندن بودیم که مهاجمان حمله کردند و ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. ما نمی خواستیم به خیابان بیاییم، ما را مجبور کردند. به داخل خوابگاه برویم که دوباره به ما حمله کنند؟
و دانشجوی دیگری گفت:
– بودجه دولت باید برای مبارزه با دشمنان اسلام صرف شود، نه برای مبارزه با دانشجویان… ما سرمایه های این کشور هستیم، ما دانشجو هستیم و با هزینه این ملت مشغول تحصیل هستیم تا فردا به آنها خدمت کنیم… چرا به طرف ما گاز اشک آور پرتاب می شود. چرا؟
و باز همان مرد که لباس شخصی پوشیده بود و بی سیم در دست داشت، گفت:
– شما دانشجو نیستید، اگر دانشجو بودید باید الان در دانشگاه بودید و تزتان را می نوشتید نه در خیابان… شما که دانشجو نیستید.
دانشجویان به خشم آمدند و شعار دادند.
دلم می خواست از سربازان نیروی انتظامی درباره این واقعه و علت حضورشان در اینجا سوالاتی بکنم. براستی آنها درباره حادثه کوی دانشگاه چه می دانستند. به طرف آنها رفتم و پرسیدم:
– شما می دانید اینجا چه اتفاقی افتاده است؟ از حادثه دیشب چیزی می دانید؟
کسی پاسخم را نداد.
– شما از چه وقت اینجا هستید؟
– …
– چرا حرف نمی زنید، می دانید اینها که اینجا تجمع کرده اند و شما در برابرشان صف آرایی کرده اید، چه کسانی هستند؟
– …
– شما می دانید اینها دانشجو هستند و دیشب مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند؟… می دانید؟
بالاخره یک سرباز به سخن درآمد:
– اینها دانشجو نیستند، اینها خرابکارند.
– چه کسی به شما گفته اینها خرابکارند؟
تا آمد جواب بدهد، صدایی رسا و خشن مانعش شد: کسی جوابشان را ندهد. هیچ کس حق ندارد با «آن طرفی ها» حرف بزند.
(آیا منظورش از «آنطرفی ها» دانشجویان بودند؟)
و من دوباره از همان سربازی که پاسخم را داده بود، پرسیدم:
– تو می دانی دیشب در اینجا چه اتفاقی افتاده است؟
– خانم! با من حرف نزنید. مگر نشنیدید جناب فرمانده چه گفت.
با لهجه غلیظی حرف می زد. لهجه ای که نفهمیدم مال کجاست.
– تو اهل کجایی؟
– ما حق نداریم با شما حرف بزنیم.
– چرا؟
– …
همان مرد از دور فریاد زد:
– خانم! از اینجا بروید، حق ندارید با اینها صحبت کنید، بروید! خیلی زود از اینجا بروید! همین حالا!
تا صبح ماندند
صبح نوزدهم تیرماه آغاز شده بود: شنبه نخستین روز هفته کاری، فرهادی، معین، تاج زاده و رضا خاتمی هنوز مشغول گفت و گو با دانشجویان بودند. همه خسته بودندریال چشم های پر از خوابشان را به زحمت بیدار نگه داشته بودند.
دیشب وقتی دانشجویان از فرستادگان دولت خاتمی خواسته بودند که به آنها تضمین بدهند که دیگربار شبه نظامیان به خوابگاه حمله نکنند، اینطور پاسخ شنیده بودند: ما تا صبح همین جا در کنار شما می مانیم تا اگر دوباره حمله کردند، جزو کشته شدگان باشیم… و آنها تا صبح در کنار دانشجویان ماندند.
رضا خاتمی و معین در خیابان امیرآباد جلوی در اصلی کوی دانشگاه بر زمین نشسته بودند… چشم هایشان از شدت خستگی سرخ شده بود.
یکی از مسوولان کوی دانشگاه برای دانشجویان خبر آورد:
– بچه ها! قرار بر این شده که شما عقب نشینی کنید تا نیروهای انتظامی و انصار هم عقب بروند.
( آیا اینجا میدان جنگ بود؟ )
… نیروی انتظامی عقب نشینی کرد. دانشجویان نیز نرده های سبزرنگ و سطل های آشغال را که با آن مواضع خود را مشخص کرده بودند، عقب کشیدند و در نزدیکی در اصلی کوی دانشگاه مستقر شدند.
مردم نمی دانند بر ما چه رفته است
مصطفی تاج زاده با آخرین گروه دانشجویان که در بیرون کوی مستقر بودند، گفت و گو می کرد تا آنها را مجاب کند نرده های آهنی را به داخل کوی ببرند و خودشان هم به داخل خوابگاه بازگردند:
– بچه ها، شما باید خیابان را باز کنید. الان ساعت شش صبح است، تا ساعتی دیگر رفت و آمد اینجا زیاد می شود، کارمندان سازمان انرژی اتمی ساعتی دیگر باید به سر کار خود بروند. انرژی اتمی همین بالاست… خیابان را مسدود نکنید، رفت و آمد برای مردم سخت می شود.
و دانشجویی به تاج زاده گفت:
– اتفاقا باید خیابان را بسته نگه داریم تا مردم که به سر کارهایشان می روند، بفهمند اینجا بر ما چه رفته است… مردم باید بفهمند فرزندانشان را در خواب به خاک و خون کشیده اند… آقای تاج زاده! چند ساعت پس از فاجعه کوی دانشگاه، در خیابان جلال آل احمد در همین نزدیکی ها، مردانی را دیدم که برای همسرانشان گل خریده بودند، پدرانی را دیدم که دست در دست فرزندانشان به گردش می رفتند، دختران و پسران جوانی را دیدم که شادمان از یک روز تعطیل جست و خیز می کردند و از ته دل می خندیدند… و کمی این سوتر دوستان من مجروح و مضروب بر زمین افتاده بودند و حتی کسی نبود آبی به گلوی آنها بریزد… هیچ کس. آقای تاج زاده! مردم تقصیری نداشتند، آنها از همه چیز بی خبر بودند، آنها نمی دانستند چه فاجعه ای در کوی رخ داده… آقای تاج زاده! همان موقع که مردم شادمانه به کوه و دشت و دمن می رفتند، فرزندانشان خسته و مجروح در کوی به کمک آنها نیاز داشتند. ما خیابان را مسدود نگه می داریم… صداوسیما که اخبار را به مردم منتقل نمی کند. ما باید خود اطلاع رسانی کنیم. مردم که از اینجا عبور می کنند، وقتی خیابان را مسدود ببینند، می پرسند اینجا چه اتفاقی افتاده… و آن وقت ما برای آنها همه چیز را تعریف خواهیم کرد. همه چیز را… صداوسیما این بار نیز مثل همیشه جناحی عمل خواهد کرد، از بیت المال استفاده می کنند، اما اخبار فاجعه ای را که بر ما رفته، منعکس نمی کنند.
– آقای تاج زاده! ما به تحصن خود ادامه می دهیم تا به خواسته های قانونی خود برسیم…. ما تا پاسخ خود را نگیریم، به تحصن پایان نمی دهیم.
– از نخستین ساعت پس از حادثه، تمام شبکه های خبری دنیا بارها اخبار این فاجعه را گزارش کرده اند. اما صداوسیمای ما یکی دو بار اخبار وارونه و ناقصی را از ماجرا منتقل کرده است و بارها این صحنه را نشان داده است که دانشجویان خطاب به وزیر کشور شعار داده اند: «استعفا، استعفا»… اما قبل و بعدش را نشان نداده است که دانشجویان به موسوی لاری می گفتند وقتی نیروی انتظامی تحت فرمان شما نیست، همان بهتر که مثل آقای نوری بروید… آقای لاری وقتی شما به یک رسته نیروی انتظامی نمی توانید فرمان بدهید که امنیت ما را حفظ کنند، استعفا بدهید بهتر است… به او گفتیم آقای لاری! شما نیروی انتظامی را در اختیار ندارید، اما کارهای آنها به نام شما نوشته می شود، پس بهتر است در این وزارتخانه نمانید. اما تلویزیون به گونه ای این ماجرا را نشان داد که انگار مشکل اصلی دانشجویان با وزیر کشور است. اما اینطور نبود. ما همین جا می مانیم تا به خواسته های خود برسیم… عاملان و آمران جنایت کوی دانشگاه باید معرفی و مجازات شوند… یکبار برای همیشه باید تکلیف «انصار» معلوم شود، باید روشن شود چه کسانی از آنها حمایت می کنند.
و تاج زاده همچنان دانشجویان را به خویشتنداری و آرامش دعوت می کرد:
– بچه ها! برخورد احساسی نکنید… بچه ها! منطقی باشید و دوراندیش… شما باید با شیوه های منطقی خواسته های خود را دنبال کنید… دوستان من۱ شما باید به داخل خوابگاهتان بازگردید. تجمع در خیابان به نفع شما نیست، نه به نفع شما و نه به نفع دولت خاتمی… این را فراموش نکنید.
– آقای تاج زاده! ما تقاضاهای منطقی و مشخصی داریم. بالاخره باید کسی پاسخگوی این فجایع باشد. ما همین جا می مانیم.
– بچه ها! عزیزان من! من از دیشب تا بحال بارها تکرار کرده ام که اهداف جامعه مدنی ایران در یک محیط آرام و به دور از تشنج قابل حصول است. فراموش نکنید «خشونت» مهم ترین دشمن توسعه سیاسی است… معجزه گفت و گو را به یاد داشته باشید.
– آقای تاج زاده! ما تا چه وقت باید تحمل کنیم. ما باید از خشونت پرهیز کنیم و آن وقت آنها بیایند و ما را مجروح کنند، ما گفت و گو کنیم و آنها ما را مضروب کنند.
– بچه ها! شما باید از روش های قانونی مطالبات خود را پیگیری کنید. ما فاجعه کوی دانشگاه را پیگیری می کنیم. ما عاملان جنایت را معرفی می کنیم، ما به شما قول می دهیم.
– آقای تاج زاده! سر ما را اینطوری گرم نکنید، به ما وعده های انجام نشده همیشگی را ندهید. شما چه وقت می خواهید تکلیف انصار را یکسره کنید… حالا که شما حریف آنها نمی شوید، بهتر است خودمان وارد عمل شویم.
و باز تاج زاده دانشجویان را به آرامش دعوت کرد:
– بچه ها! مراقب باشید، شما باید حواس تان را جمع کنید، دشمنان جامعه مدنی می خواهند هر طور شده است در جامعه تشنج ایجادکنند. آنها در فضای خشونت آمیز و پرتشنج به اهداف خود می رسند، بچه ها مواظب باشید که شما را تحریک نکنند… مخالفان خاتمی خوشحال می شوند اگر شما دست به خشونت بزنید… بچه ها! افراط و تندروی دشمن جامعه مدنی و توسعه سیاسی است. بچه ها! شما باید به داخل کوی بازگردید و آرامش خود را حفظ کنید.
تاج زاده از عصر دیروز تا صبح امروز – نوزدهم تیرماه – یکسره مشغول گفت و گو با دانشجویان بود. او ساعت ها بود که تلاش می کرد دانشجویان را آرام کند و آنها را به داخل کوی دانشگاه بازگرداند. به همین دلیل دانشجویان بارها از تاج زاده از عصبانی شدند. آنها می خواستند در خیابان بمانند و به تحصن خود ادامه بدهند.
اما محمدرضا باهنر یکی از عناصر جناح راست در مجلس شورای اسلامی، چند روز پس از حادثه کوی دانشکاه گفت: وزارت کشور که بالاترین مسوولیت برگزاری امنیت کشور را به عهده دارد، در این مجموعه حرکت ها نه تنها اقدام موثری در جهت حل قضیه نکرد، بلکه مشخصا آقای تاج زاده معاون سیاسی وزیر و شخص آقای موسوی لاری، بعضا در پی غامض تر کردن ماجرا برآمدند. تعدادی از عناصر سیاسی آن جناح به طور مرتب در کوی دانشگاه رفت و آمد داشته و به جای دعوت دانشجویان به آرامش، آنان را به مقاومت دعوت کرده اند.
«محمد جواد لاریجانی» نیز هفته ای پس از فاجعه کوی دانشگاه، در روزنامه کم تیراژ ابرار نیز معاون سیاسی وزیر کشور را متهم کرد. او نوشته بود: «اینکه سیاسیون و گروه های سیاسی در دانشگاه ها دنبال پایگاه باشند و از دانشجویان برای اغراض خود بهره بگیرند، هم موضوعی عجیب یا منحصر به کشور ما نیست. اما آنچه عجیب و قابل تامل است، نقش دولت در آشوب دانشجویی اخیر است… تشویق های معاون سیاسی وزارت کشور و مشاوران رئیس جمهوری که با حضور خود در میان دانشجویان معترض، اصرار بر ادامه حرکت تا تعیین تکلیف نیروی انتظامی! قانون مطبوعات! و قس علی هذا همه حکایت از تشویق دارند…»
من در دفترم هستم
ساعت از هفت صبح گذشته بود که مصطفی تاج زاده سوار بر موتورسیکلت از دانشجویان خداحافظی کرد و به دفتر کارش در طبقه هجدهم وزارت کشور رفت.
وقتی می رفت به دانشجویان گفت:
«بچه ها من در دفتر کارم در وزارت کشور هستم. اگر کاری داشتید تماس بگیرید… حتما تماس بگیرید»
یادتان نرود!
دانشجویی خبر آورد که از سوی دفتر تحکیم وحدت، ده روز عزای عمومی اعلام شده است و قرار شده دانشجویان به نشانه عزا، بازوبند سیاه و پیشانی بند سیاه ببندند.
او در آخر گفت:
– بچه ها، قراراست فردا ساعت ۱۱ صبح در دانشگاه تهران تجمع کنیم. دانشجویان دانشگاه های دیگر هم می آیند. یادتان نرود!
وقتی خیابان امیرآباد شمالی را به سمت روزنامه ترک می کردم، دانشجویی به من گفت:
– بنویسید فاجعه است، در کشوری که پیشنهاد دهنده گفت و گوی تمدن ها در سال ۲۰۰۱ است، چنین حوادثی خجالت آور است.
یک دانشجوی دیگر نیز گفت:
– بنویسید که می خواهند با این کارها بگویند دولت خاتمی بی کفایت است. می خواهند دولت خاتمی را تضعیف کنند، ما همه چیز را می دانیم.
یک دانشجو که هم پایش پانسمان شده بود و هم سرش گفت:
مهاجمان وقتی ما را کتک می زدند، من فریاد زدم: «تو را به حضرت زهرا نزنید» با تعجب گفت: زهرا، مگر شما زهرا را می شناسید… ببینید چه تبلیغاتی علیه ما شده است، ببینید ما چگونه به آنها معرفی شده ایم. چه کسی مسوول ایجاد چنین تفکری درباره ما است؟ چرا انحصار طلبان این گونه درباره ما فکر می کنند؟
نوزدهم تیر ماه، ساعت ۸ صبح
رفت و آمد مردم شروع شده بود. مردم با تعجب زیاد به نرده های سبزرنگی نگاه می کردند که خیابان با آن مسدود شده بود. تعجب مردم وقتی بیشتر شد که در اطراف کوی دانشگاه، دانشجویانی را دیدند که با سر و صورت زخمی و دست و پایی پانسمان شده و با لباس زیر، به آنها نگاه می کردند.
بعضی از دانشجویان روی آسفالت خیابان دراز کشیده بودند، خستگی زیاد رمق ایستادن و حتی نشستن را از آنها گرفته بود. بسیاری از آنها خوابشان برده بود. سوال های مردم شروع شده بود:
بچه ها! اینجا چه خبر است، چه اتفاقی افتاده است…
+ There are no comments
Add yours