سفر به هرات، بخش اول، ژیلا بنی یعقوب

برای رسیدن به مرز شرقی ایران با افغانستان، باید اول به تایباد بروی و از آنجا تا مرز، چند کیلومتری بیشتر راه نیست.
هرچه از مشهد دور و به مرز نزدیک‌تر می‌شوی، شهرها غیر مدرن‌تر و مردم فقیرتر به نظر می‌آیند.انجام تشریفات قانونی برای گذر از مرز و ورود به افغانستان چندان وقت‌گیر نیست.

در صفی که برای خوردن مهر خروج بر گذرنامه‌ات به انتظار می‌ایستی، کمتر ایرانی‌ ا می‌بینی. بیشتر آنها افغانی‌هایی هستند که داوطلبانه یا به اجبار قصد بازگشت به وطنشان را دارند.ایرانی‌هایی که به هرات می‌روند یا تاجرند یا کارمندان اداره‌های دولتی ایران ازجمله وزارت خارجه که به ماموریت‌های کوتاه و یا بلندمدت می‌روند. یعنی خیلی بعید است که ایرانی‌هایی را ببینی که برای سیر و سفر به هرات می‌روند.

راننده تاکسی‌ای که ما را از مشهد به مرز می‌رساند و با سرعت زیاد رانندگی می‌کرد، بارها گفت که «اگر دیر برسید، باید شب را در تایباد بمانید و فردا صبح از مرز عبور کنید.»
وقتی به تایباد رسیدیم، فهمیدیم حق با اوست. مرز ایران با افغانستان فقط از ساعت ۸ تا ۱۶ هر روز باز است و اگر دیرتر از این ساعت برسی، چاره‌ای نداری جز اینکه در تایباد که نزدیکترین شهر به این مرز است، بمانی، آن هم در تنها مهمانسرای شهر و با حداقل امکانات رفاهی. البته اغلب افغانی‌های پشت مرز مانده از پرداخت هزینه اقامت در همین مسافرخانه هم عاجزند و به ناچار شب را در سالن شهرداری به صبح می‌رسانند که به گفته همان راننده تاکسی، شهرداری تایباد معمولائ پتو و آشامیدنی هم در اختیارشان قرار می‌دهد.

بعد از عبور از منطقه صفر مرزی، وارد خاک افغانستان شدیم. تابلوهای راهنما ی کنار جاده در این سوی مرز درست شبیه تابلوهای آن سوی مرز در ایران بود; هم در رنگ، هم در شکل و هم در نوع نگارش که به فارسی ایرانی روی آن نوشته بودند: «جاده هرات دوغارون»، «پلیس راه» و تابلوهایی که فاصله‌ات را تا هرات یادآور می‌شد… و یا تابلوهایی که تو را به خواندن نماز و یا دروغ نگفتن توصیه می‌کرد، درست شبیه به تابلوهایی که این روزها در اغلب جاده‌های ایران می‌بینی.

با خودم گفتم چرا حال‌وهوای این جاده در این سوی مرز در افغانستان تا این حد شبیه تابلوهای آن سوی مرز در ایران است؟ که خیلی زود به یاد آوردم که این جاده را ایرانی‌ها برای افغان‌ها ساخته‌اند و تابلوهایی را هم با شکل و شمایل تابلوهای ایران در کنار آن نصب کرده‌اند. لااقل نگفته‌اند که روی این تابلوها با فارسی افغانی بنویسند و نه فارسی ایرانی.
به عنوان مثال افغان‌ها به پلیس‌راه می‌گویند «پسته امنیتی» اما روی تابلوها نوشته شده «پلیس راه»، یا روی تابلوها نوشته اند «بازرسی» درحالی که افغان‌ها به آن می‌گویند «تلاشی» و یا نوشته‌اند «جاده» که در فارسی افغانستان می‌شود «سرک».

این موضوعی بود که در روزهای بعد مردم هرات در گفت‌وگوهایی که با آنها کردم به آن اعتراض داشتند. یک دانشجوی ۲۳ در این‌باره به من گفت: «ایران نباید با ساخت یک سرک [جاده] ۱۲۰ کیلومتری فرهنگش را هم به ما تحمیل کند. تابلوهای کنار جاده را به گونه‌ای طراحی کرده‌اند که انگار هرات بخشی از خاک ایران است و وقتی از مرز عبور می‌کنیم انگار نه انگار که وارد افغانستان شده‌ایم.»

* * *
حالا من در خاک افغانستان بودم و تابلوها اگرچه شبیه آن‌طرف مرز بود اما هیچ چیز دیگر نه.
خانه‌هایی که در دو طرف جاده می‌دیدم، هیچ شباهتی به خانه‌های آن سوی مرز نداشت; آلونک‌هایی بودند گلی بدون حتی یک پنجره. هوا رو به تاریکی می‌رفت و آلونک‌ها بیشتر از قبل در سیاهی شب فرو می‌رفت، حتی کورسویی هم نبود. همه این آلونک‌ها بدون روشنایی بودند; درواقع همه روستاهای بین‌راه.
محرومیت در این سوی مرز (افغانستان) با محرومیت در آن سوی مرز معنایی کاملا متفاوت دارد، معنا و شکل و شمایلی دیگر.
پیش از عزیمت به هرات، این شهر برای من یعنی خواجه عبدالله انصاری، پیر هرات ، که مناجات‌های عارفانه‌اش را بارها خوانده و شنیده بودم. و حالا آنچه در نگاه اول به عنوان هرات، شهر زیبای خواجه عبدالله در ذهنم می‌نشست، فقط فقر بود و محرومیت و فلاکت.

حجاب به سبک ایرانی

دومین پوشش زنان که بعد از برقع، بیشترین رواج را در استان بزرگ هرات دارد، چادر مشکی است که به همان سبک زنان ایرانی پوشیده می‌شود. پوششی که هم به خاطر هم‌مرزی با ایران و هم به خاطر بازگشت زنانی که سال‌هایی از عمر خود را در ایران سپری کرده‌اند، چنین رواج پیدا کرده است.

چادر سیاه، پوششی است که در دیگر شهرهای افغانستان یا اصلا وجود ندارد و یا اگر هم هست خیلی کم از آن استفاده می‌شود.

حتی کسانی در هرات معتقدند اگر زنان و دختران این شهر نسبت به سایر نقاط افغانستان از آزادی‌های اجتماعی و فردی بیشتری برخوردارند، تحت تاثیر فرهنگ ایران و رفت‌وآمد و مراودات زیاد مردم این شهر با ایران و ایرانیان است.
در هرات در هر گذر و خیابانش مردمانی را می‌بینی که خود یا خانواده‌شان حداقل چند سالی را در ایران سپری کرده‌اند.

هرات به دلیل همجواری با ایران، تاثیر زیادی از فرهنگ ایرانیان گرفته است، شهری که وقتی در خیابان‌هایش قدم برمی‌داری، به خوبی می‌توانی آثار فرهنگ و آداب‌ورسوم ایران را در آن ببینی.

ایرانی‌ها در نگاه مهاجران افغان

تأثیر فرهنگ و حرکت‌‌های سیاسی و اجتماعی ایران نیز به راحتی در هرات قابل تشخیص است و حتی می‌توان برخی از واژه‌‌های سیاسی و فرهنگی رواج یافته چند سال اخیر ایران را در محافل سیاسی و اجتماعی آنجا از زبان روشنفکران، جوانان، دانشجویان و روزنامه‌نگاران شنید.

محمدرفیق «شهیر»، رییس شورای متخصصان شهر هرات که یکی از مهمترین مراکز غیردولتی افغانستان محسوب می‌شود، بعضی از حرکت‌‌های اجتماعی و سیاسی را که در این شهر شروع شده، متأثر از ایران توصیف می‌کند: «حرکت‌های اجتماعی و فرهنگی‌ای که ما در هرات شروع‌‌ کرده‌ایم، متأثر از ایران است، دید و تفکر نسبت به دموکراسی، فرهنگ تحمل مخالف، تکثرگرایی، بحث‌‌های مربوط به آزادی‌های اجتماعی و سیاسی را ما از ایرانی‌ها یاد گرفته‌ایم. البته این پدیده‌ها از ضرورت‌های طبیعی جامعه افغانستان است که حالا ما پس از چند دهه، عقب‌تر از ایران و متأثر از آن، در حال اجرا و به جریان گذاشتن این مقوله‌ها در جامعه خودمان هستیم.»

با این همه اگر بگویم مهاجران افغانی تازه بازگشته از ایران، امروز مهمترین منتقدان کشورمان را در هرات تشکیل می‌دهند، خیلی دور از واقعیت نیست.

جوانانی که در ایران دیپلم گرفته و یا حرفه‌ای را آموخته‌اند، در این استان کم نیستند. اما بعد از چند جمله‌‌ای که درباره امکانات بهتر و رفاه بیشتر در ایران می‌گویند، خیلی زود انتقادهای تند و تیزشان را درباره کشوری که سال‌ها در آن مهمان بودند، بیان می‌کنند.

به راستی چرا مردمانی که این همه نزدیکی فرهنگی، زبانی و مذهبی با ایران دارند، سال‌ها در ایران زندگی کرده‌اند، تعدادی از فرزندان‌شان در آنجا به دنیا آمده‌اند و بسیاری از زنانش پوشش زنان ایران را برای خود انتخاب کرده‌اند، دیدگاهی انتقادآمیز نسبت به آن دارند؟ انتقادها و گاه حتی مخالفت‌های جدی مهمانان دیروز ایران ریشه در کجا دارد؟
یک خبرنگار افغانی که با او در شورای متخصصان شهر هرات صحبت کردم، با اندوه زیاد روزی را در اوایل زمستان ۸۳ در شهر مشهد به یاد می‌آورد که می‌خواست وارد یک داروخانه شود و برای همسر باردارش دارو بگیرد.
او همان موقع و در حالی که ویزای «ورود متعدد» ایران را در جیبش داشت، توسط پلیس‌های ایرانی بازداشت شد. وقتی از پلیس‌ها پرسید” که چرا مرا دستگیر می‌کنید، من ویزای ایران را دارم و سفرم به کشورتان کاملاً قانونی است” با خشم پاسخش را دادند که: «برو افغانی ]…[ او از وقتی به هرات بازگشته، گزارش‌‌های زیادی در انتقاد به برخوردهای ایرانی‌ها به ویژه پلیس‌های ایرانی با اتباع افغانستان نوشته و منتشر کرده است.

«محمد حدید»، روزنامه‌نگار چهل و چند ساله افغانی که در سال‌های اقامت طولانی‌اش در ایران دربخش‌ دری رادیو مشهد کار می‌کرد، هنوز هم خاطرات تلخ روزهایی را که ماجرای خفاش‌شب در ایران اتفاق افتاده بود، فراموش نکرده است: «وقتی آن مرد ]که «خفاش شب» نام گرفته بود[ بعد از کشتن ده‌ها دختر و زن ایرانی دستگیر شد، بسیاری از ایرانی‌ها در سر هر کوچه و خیابان به ما اهانت می‌کردند و حتی در آن روزها بعضی از هموطنانم را تا سرحد مرگ کتک زدند. چرا که شایعه شده بود، آن مرد افغانی است… یک روز در استودیوی رادیو مشهد، یکی از همکاران ایرانی یقه‌ام را گرفت و بدترین فحش‌ها را نثار من و بقیه افغانی‌ها کرد که شما اینجا مفت می‌خورید و آن‌وقت به دختران سرزمین ما تجاوز می‌کنید و آنها را به قتل می‌رسانید. در آخر هم به من گفت: «همه شما طالبان ]…[ هستید» که گفتم: ما به خاطر جنایت‌های طالبان است که آواره سرزمین شما شده‌ایم و… اما این حرف‌ها چه فایده‌ای داشت و چه اثری بر او و افرادی مثل او. آنها تصمیم خودشان را از قبل گرفته بودند، ما خفاش شب بودیم و طالبان. بالاخره هم معلوم شد خفاش شب ایرانی بوده و نه افغانی. اما چه کسی به خاطر آن همه اهانتی که به ما شد و کتک‌هایی که خوردیم از ما دلجویی و یا عذرخواهی کرد؟»

«ملال هلالی»، دختر ۲۲ ساله افغانی که در دانشگاه هرات در رشته کامپیوتر تحصیل می‌کند، هرگز خود و یا خانواده‌اش در ایران نبوده‌اند، اما دوستان و همکلاسی‌های زیادی دارد که چند ماه و یا چند سالی را در ایران سر کرده‌اند. او ساعت‌ها و حتی روزها شنونده خاطرات تلخ و شیرین این مهاجران از ایران بازگشته، بوده است: «در سال‌‌های جنگ نیازمند کشوری بودیم که به مهاجران ما پناه بدهد و ایران درکمال سخاوت این پناه را به ما داد. سخاوتی که هرگز نباید فراموش کنیم .البته محدودیت‌ها و مشکلات زیادی هم برای مهاجران ایجاد کرد که شاید دولتمردان ایران پاسخ و دلایل کافی برای اقدامات خود داشته باشند، دلایلی که هرگز برای ما بیان نکردند و ما از آن بی‌خبریم.»

ملالی از دوستان تازه از ایران برگشته‌اش، بسیار شنیده که برخورد ایرانی‌ها با آنها نامناسب و حتی توهین‌آمیز بوده، آن چنان که بعضی از آنها مجبور به کتمان هویت افغانی خود می‌شدند: «بعضی از مهاجران در ایران حتی نام خانوادگی‌شان را تغییر می‌دادند تا کسی نفهمد که افغانی‌ هستند.»

با همه اینها، ملالی می‌گوید که آن دسته از دانشجویان افغانی که تحصیلات مدرسه و دبیرستان را در ایران پشت سر گذاشته‌اند، امروز در دانشگاه موجب افتخار هستند: «بهترین دانشجویان ما کسانی هستند که در ایران دیپلم گرفته‌اند، تقریباً در همه درس‌ها از ما جلوترند، به ویژه در ریاضی. البته آنها در یک درس خیلی ضعیف هستند و آن زبان انگلیسی است و من نمی‌فهمم چه دلیلی دارد که سطح آموزش همه درس‌ها در ایران این‌قدر بالاست و در زبان این‌قدر پایین. شما می‌دانید؟»

بعد هم هاج و واج نگاهم می‌کند و وقتی هیچ نمی‌گویم دوباره می‌پرسد: شما می‌دانید چرا؟
با خودم می‌گویم این وضع بد آموزش زبان انگلیسی در مدارس ایران هم عجب معضلی شده است.
ملالی می‌گوید: «فکر می‌کنم چون جمهوری اسلامی ایران با فرهنگ غرب مخالف است، از آموزش مناسب زبان انگلیسی به دانش‌آموزانش خودداری می‌کند.»
می‌گویم: «نه! بیشتر به ناکارآمدی سیستم آموزش و پرورش در ایران بازمی‌گردد.»
انگار قانع نشده است که می‌گوید: “اما واقعاً عجیب است ما که از دبیرستان‌های افغانستان فارغ‌التحصیل شده‌ایم درحد قابل‌قبولی قادر به صحبت به زبان انگلیسی هستیم. اما دوستان ما که در ایران دیپلم گرفته‌اند، به راحتی نمی‌توانند چند جمله به انگلیسی بگویند.”

رؤیا محبوبی، دانشجوی دانشگاه هرات که در ایران متولد شده و همان جا هم دیپلم گرفته، خاطرات تلخی را از زابل با خود به هرات آورده است، خاطراتی که بارها و بارها برای دوستانش تعریف کرده:

«بعضی از ایرانی‌ها جوری به ما نگاه می‌کردند که انگار افغانی بودن به خودی خود جرم است و آدم‌های اضافی هستیم.
محبوبه که پدرش در دانشکده کشاورزی دانشگاه آزاد اسلامی درشهر ایرانشهر تدریس می‌کرد، می‌گوید: «ما قاتل و دزد نبودیم، حتی بی‌فرهنگ هم نبودیم. اما برخی از ایرانی‌ها هر بار که جنایتی در شهرشان اتفاق می‌افتاد، به تک‌تک ما به عنوان جنایتکار نگاه می‌کردند. یک بار یک دختر ایرانی به طرز بدی در زابل کشته شد که فوری یک جوان افغانی را به اتهام قتل او بازداشت کردند و با انواع فشار از او می‌خواستند تا به قتل این دختر اعتراف کند، بعد از تحمل آن همه شکنجه بالاخره قاتل اصلی که یک ایرانی بود، پیدا شد.اما هیچ کس از او پوزش نخواست.”

محبوبه دوستان صمیمی‌اش را فقط از میان کسانی انتخاب می‌کرد که دید بهتری (نسبت به بقیه) به افغانی‌ها داشتند: «فقط به دوستان نزدیکم می‌گفتم که افغانی‌ام و از بقیه دوستان، همکلاسی‌ها و همسایه‌ها افغانی بودنم را پنهان می کردم.»
بعضی از افغانی‌های بازگشته از ایران شکایتی از مردم ایران ندارند و تنها دلخوری‌شان اخبار و گزارش‌های رسانه‌های ایران است، مثل این دانشجوی روزنامه‌نگاری در هرات: «مردم ایران خوب بودند و اکثر آنها مهربانانه با ما رفتار می‌کردند، اگر هم نگرش منفی به ما داشتند، به خاطر تبلیغات رسانه‌های ایران به ویژه صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود. یک هفته قبل از حمله آمریکا به افغانستان از نظر بیشتر این رسانه‌ها ما دزد بودیم و قاتل و شرور… و در طول یک هفته در زمان حمله آمریکا به افغانستان، ناگهان خوب و مظلوم و دردمند معرفی شدیم و براساس همین تبلیغات آن همه کمک برای مردم ما جمع‌آوری شد. بنابراین مقصر اصلی رسانه‌های ایران بودند نه مردم ایران.”

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن