هتل بغداد؛ ماموران احتمالی سیا و «زهرا کاظمی»،سفر به عراق-بخش ششم

روزنامه وقایع اتفاقیه *

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۳

ژیلا بنی‌یعقوب

یکی از چیزهایی که در بغداد و همین‌طور دیگر شهرهای عراق برای من و همکارم خیلی جالب آمد این بود که تقریبا کسی و یا نهادهای مانع انجام کار ما به عنوان روزنامه‌نگار نمی‌شد.

این در کشوری مثل عراق که به قول یک پیرمرد بغدادی در روزگاری نه چندان دور پلیس‌های بعثی حتی دوربین‌های بسیاری از توریست‌ها را نیز به اتهام‌های واهی ضبط می‌کردند، این روزها نه فقط برای روزنامه‌نگاران خارجی که حتی برای عراقی‌ها نیز شگفت‌آور است. شما در بغداد تقریبا می‌توانید با هرکس که مایل باشید گفت‌وگو و از همه‌کس و همه چیز عکاسی کنید بدون این‌که نیازمند مجوز ویژه‌ای باشید و البته برای ورود به مراکز حساس‌تر کارت خبرنگاری خیلی زود به یاری‌تان می‌آید و دچار مشکل ویژه‌ای نخواهید شد.

پلیس‌های عراقی نیز هرگز مانع آن نشدند که از آن‌ها و مراکزشان عکاسی کنیم و هرگی برای این‌که پاسخ پرسش‌های متعدد ما را بدهند از ما نخواستند که از مدیریت و یا احیانا روابط عمومی مرکز پلیس اجازه مخصوص بگیریم. این تجربه‌ها شاید برای شما که خوانندگان غیرروزنامه‌نگار این مطالب هستید، چندان مهم نباشد اما برای آن‌ها که در ایران گزارشگر و یا خبرنگارند احتمالا بسیار مهم است.

اگر شما یک خبرنگار باشید خیلی خوب می‌دانید که در ایران حتی برای مصاحبه با چند پلیس راهنمایی و رانندگی و انجام یک گفت‌وگوی کوتاه درباره برگه‌های جریمه‌ای که می‌نویسند چندین روز باید این دروآن در بزنید تا شاید بتوانید یک مجوز مخصوص برای این کار بگیرید.

شما اگر عکاس و یا خبرنگار باشید حتما می‌دانید اگر بدون مجوز از یک ساختمان پلیس و یا حتی یک اتومبیل پلیس عکس بگیرید، چقدر مورد بازخواست قرار خواهید گرفت. البته این فقط مخصوص مراکز نظامی ما نیست و تقریبا تمام سازمان‌ها و مراکز دولتی در ایران قوانین دست و پاگیری در این باره دارند و روزنامه‌نگاران برای نزدیک شدن به حریم آن‌ها باید راه‌های طولانی و پرپیچ و خم را بپیمایند. تنها جایی در بغداد که دچار مشکل شدیم روبه‌روی هتل بغداد در خیابان «سعدون» بود که چندی قبل انفجار بزرگی در آن روی داده و تعدادی از نیروهای آمریکایی و همین‌طور عراقی کشته شده بودند.

من و همکارم در حوالی عصر یک روز پاییزی بود که از مقابل این هتل که گفته می‌شد مقر اصلی نیروهای سیا (CIA) در بغداد است، عبور کردیم.

نگاهی به دیوار بزرگ و بلند بتونی جلوی هتل انداختم که بعد از انفجار ایجاد شده بود به گونه‌ای که نه در ورودی هتل دیده می‌شد و نه حتی طبقه‌های نخست آن. هم انفجاری که به تازگی در آن به وقوع پیوسته بود و هم دیوار بلندی که به هتل حالتی کاملا اسرارآمیز می‌دادف این وسوسه را در من به وجود آورد که یک عکس از ساختمان بلند هتل بغداد بگیریم؛ ساختمانی با یک دیوار بتونی بلند و تانکی که در کنارش قرار داشت و دوربین‌هایی که روی پشت بامش نصب بود و البته همه این ویژگی‌ها این را هم اضافه کنید که گفته می‌شود آنجا مقر سازمان سیا است.

بعد از این‌که زاویه نسبتا مناسبی را انتخاب کردم، دکمه دکلانشور دوربین را فشار دادم و هنوز یک دقیقه بیش‌تر نگذشته بود که چهار.پنج نفر از نیروهای آمریکایی به طرف ما هجوم آوردند و ما را در محاصره خود گرفتند.

یکی از آن‌ها با لحنی جدی و تقریبا خشن پرسید که «چه کسانی هستیم و چرا و با چه هدفی از این ساختمان عکس گرفتیم؟»
و قبل از این‌که منتظر پاسخ ما بماند، دوربین را از دستم گرفت و یکی دیگر از آن‌ها نیز با حالتی غیردوستانه و عصبانی کیف‌های من و همکارم را مورد بازرسی قرار داد.

نفر اول دوباره سوالش را تکرار کرد:

«پرسیدم که چرا از این ساختمان عکس گرفتید؟ چرا پاسخ نمی‌دهید؟»

اگر همه آنچه را که وسوسه‌ام کرده بود، بر زبان می‌آوردم احتمال داشت وضع بدتر شود. به همین خاطر هم فقط گفتم: «ما روزنامه‌نگار هستیم، روزنامه‌نگارانی که از یک کشور دیگر برای تهیه گزارش به این کشور آمده‌ایم، بنابراین ممکن است هر کس و هرجایی در اینجا برای ما یک سوژه جالب باشد، به ویژه اگر ساختمانی باشد که قبلا در آن یک انفجار مهم رخ داده است. ما از دیگر ساختمان‌هایی نیز که در حمله‌های بمب‌افکن‌ها و یا انفجارهای انتحاری آسیب دیده بودند، در این چند روز فراوان عکس گرفته‌ایم.»

مامور که هنوز هم نمی‌دانم آیا واقعا مامور سیا بود یا نه، دوربین را به دستم داد و گفت: «خودت فیلم را از توی دوربین خارج کن و به ما بده.»

گفتم:

«عکسی که از ساختمان هتل بغدد گفتم، اولین فیلم یک حلقه ۳۶ عددی بود بنابراین فقط همان را جلوی خودتان نور می‌دهم.»

این بار با لحن خشن‌تری گفت:‌ «همه فیلم را خارج کن و به من بده.»

وقتی دوباره گفتم که «شما به همه فیلم من چه کار دارید، من فقط یک عکس گرفته‌ام و همان را هم نور می‌دهم.» طاقتش تمام شد و با فریاد گفت: «خانم! با من بحث نکنید لطفا!»

گفتم: «درخواست‌تان غیرمنطقی است، من از شما قبول می‌کنم که عکاسی از هتل بغداد ممنوع بوده و ما توجهی به آن نکرده‌ایم اما شما هم به نور خوردن همان یک عکس رضایت بدهید…»

که حرفم را قطع کرد و با عصبانیت زیاد و در حالی که دست‌هایش را در هوا تکان می‌داد، گفت: «شما در کشورتان «زهرا کاظمی» را به خاطر عکاسی کشتید! اما من فقط به تو می‌گویم که فیلم را از دوربین‌ات خارج کن و در اختیارم بگذار، بدون این‌که حتی دقیقه‌ای تو را بازداشت کنم.

این بار طاقتم تمام شد و صدایم را بلند کردم و گفتم:‌ «مگر زهرا کاظمی را من کشته‌ام که این جوری درباره‌اش با من حرف می‌زنی؟!ما روزنامه نگاران ایرانی توسط همان کسانی که زهراکاظمی را کشتند ، بازداشت می شویم و به زندان می رویم.روزنامه هایمان را هم هر روز توقیف می کنند.”

مرد این بار با تعجب نگاهم کرد و عصبانی‌تر از قبل گفت: «من اصلا معنای حرف‌هایت را نمی‌فهمم. فقط این را می‌دانم که در کشور شما زهرا کاظمی را به خاطر گرفتن یک عکس کشته‌اند و حالا درخواست من فقط این است که فیلمت را به من بدهی و تو در برابر آن مقاومت می‌‌کنی. من که نمی‌خواهم تو را به قتل برسانم.»

می‌خواستم جوابش را بدهم که همکارم خیلی آرام به من گفت: «حماقت بعضی‌ها و شرمندگی ما… تو را به خدا بیش‌تر از این با آن‌ها جروبحث نکن. فیلم را جمع کن و به آن‌ها بده.»

وقتی فیلم را توی دست آن مرد گذاشتم، گفت: «دیگر هرگز از این ساختمان عکس نگیرید، هرگز!»

از ساختمان هتل بغداد و ماموران احتمالی سازمان سیا که دور می‌شدیم، به همکارم گفتم: «می‌بینی! در خارج از مرزهای خودمان قتل زهرا کاظمی را به همه ایرانی‌ها نسبت می‌دهند و آدم می‌ماند که چه بگوید. به قول تو حماقت دیگران و شرمندگی ما.»!

*چاپ این سفرنامه که با توقیف روزنامه یاس نو نیمه کاره مانده بود ،چند ماه بعد با انتشار روزنامه تازه وقایع اتفاقیه در این روزنامه ادامه یافت.

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن