یک-مفهوم واژه ی روشنفکری چیست؟وآیا میتوان مقوله ای به نام روشنفکری دینی را جدی گرفت؟آیا روشنفکران دینی شخصیت و تشخص هویتی شان را از جامعه ی عقل محور گرفته اند؟از همه مهمترآیاما باید برای رسیدن به مدرنیته ای ایرانی “روشنفکری”ای از نوع ایرانی داشته باشیم؟وآیا لازمه ی این روشنفکری، سکولار بودن است؟(مقصود از سکولار بودن اینجا به معنی قوی کلمه است، نه به معنی ضعیف آن. سکولار ضعیف یعنی خواهان جدایی نهاد دین از نهاد سیاست و به این مفهوم خود من سکولار هستم. اما سکولاریته به این مفهوم که انسان ذهنش را از هر گونه موضوع مقدس پاکسازی کند، سکولاریته به مفهوم قوی است.) پرسشی هم که در پیاش می آید این است که آیا روشنفکر باید ذهنش را از دین پاک سازی کند؟که در این صورت مفهوم روشنفکری دینی مفهومی پارادوکسیکال میشود.بهتر است اول ببینیم اصلا تعریف مفهوم روشنفکری چیست؟
اندیشمندان مختلف تعاریف مختلفی از روشنفکری ارائه داده اند،گرامشی با نگاهی بدبینانه روشنفکران را کارشناسان مشروعیت بخشی میداند که ضرب آهنگ تحولات اجتماعی را کنترل و اقتدار سرآمدان حکومتی را حقانیت میبخشند.الوین گولدنز آنان را جمعیتی “گفتاری” میداند که یک فرهنگ گفتمان انتقادی را در جامعه رواج میدهند.مانهایم روشنفکران را ایدئولوگهای طبقات مختلف میداند که یک “طبقه ی در خود” به شمار نمیروند.ماکس وبر میگوید آنها کسانی اند که به سبب ویژگیهای شان دسترسی خاصی به دستاوردهای مشخصی که ارزشهای فرهنگی هستند دارند و رهبری جامعه ی فرهنگی را غصب کرده اند.ادوارد سعید میگوید :روشنفکر کسی است که در برابر قدرت از حقیقت دفاع میکند.اما شایدوجه مشترک همه آنان را که “روشنفکر” نامیده می شوند را “طلب و جستجوی مدام معرفتی و کوشش مستمر برای دستیابی به ظرفیتهای معنایی و اندیشه ای جدید”(به تعبیر علی پایا) در نظر گرفت در این صورتبندی مفهوم روشنفکر مثل همه ی مفاهیم دیگر یک “دال” شناور و تهی است که میتواند در بستر و زمینه ی گفتمانهای مختلف تکرار شود و به مدلول های مختلف دلالت کند(در تعبیری لاکلاوی).چرا که در طول تاریخ یکی از نقشهای مهمی که روشنفکری برای بشریت انجام داده “سنتز سازی” است یعنی متبلور کردن تجربه ی یک جامعه و ایجاد یک سنتز فکری که وقتی افراد جامعه به آن نگاه میکنند بتوانند خلاصه و کلاسه ای از تجربه ی خودشان را در آن سنتز ببینند.این تکاپوی دائم و تلاش برای دستیابی به ظرفیتهای معنایی و این سنتز سازی به شیوه های مختلف تحقق می یابد و جلوه های نظری و عملی متنوعی بخود می گیرد. شماری از کسانی که به صفت روشنفکر موصوف می شوند عقل نقاد را در تکاپوهای معرفتی بر صدر می نشانند و با مدد گیری از توانائیهای آن همه امور از جمله توانائیهای خود عقل نقاد را مورد وارسی و موشکافی قرار می دهند و می کوشند با عرضه مدلهایی واقعیات پیچیده را فهم کنند و راههای برون شد از تنگناها و بن بستها و دشواریها را بیابند. برخی دیگر از روشنفکران احیانا، در عین آنکه برای عقل اهمیت قائلند، به آنچه که از رهگذر تجربه های شخصی کسب می کنند وزن معرفتی بیشتری می بخشند. گروهی از روشنفکران به طغیان علیه عقل برمی خیزند و عواطف و احساسات و اراده را راهنمای عمل خود قرار می دهند.
اما روشنفکران، در معنای دقیق کلمه، حاملان و نمایندگان مرجعیت اجتماعی به شمار می آیند و به این اعتبار در برابر سیاستمداران و “متخصصان” جای می گیرند که مراجع سپهر تعاملات سیاسی و سپهر دانشها و فنون تخصصی هستند. روشنفکر در تلاش است تا فهم بهتر و عمل بهتر و اراده نیک را محقق کند و “روشنفکر دینی” کسی است که روشنفکری و دینداری را به شیوه ای متلائم با یکدیگر همراه کرده است. اما از آنجا که هم “روشنفکری” و هم “دینداری” به انحاء مختلف تعریف می شوند می توان انتظار داشت که اصناف متنوعی از “روشنفکری دینی” به منصه ظهور رسیده باشد .البتهاطلاق عنوان “روشنفکر دینی” امری دلبخواهی نیست و به عبارت دیگر “روشنفکری دینی” لفظی نیست که شباهت میان مصادیق آن از سنخ “شباهت خانوادگی” آنگونه که ویتگنشتاین می گفت باشد. رشته هایی واقعی میان روشنفکران دینی پیوند، برقرار می کند و آنان را با این مشخصه های اصلی می توان از دیگران بازشناخت. از جمله این مشخصه ها آنکه روشنفکران دینی در تکاپوی مستمر برای گسترده تر ساختن ظرفیتهای نظری خود هستند. این افراد دغدغه های اصیل انسانی دارند و می کوشند با توانائیهای ذهنی و ادراکی خود پاسخهایی درخور برای این دغدغه ها ارائه دهند. به عنوان نمونه آن دسته از روشنفکران دینی که به ظرفیتهای عقل نقاد توجه دارند بر آموزه اخلاقی ترویج امید و پرهیز از پراکندن روحیه ضعف و ناامیدی و بی عملی تاکید دارند در این نگرش بیش از آنکه بر تمامیتی قدسی تکیه شود بر خوانشهای مختلف بر امر قدسی تاکید میشود.درک این گروه سیال ،عصری،و تارخی،نسلی و تکاملی از پدیده ها مقولات و مفاهیم است.و فهمی نو شونده از وحی ارائه میشود(مانند نگرش سروش)در این منظر جامعه و انسان مدام باید خودش را با سطح معرفت عصری از دین تناسب دهد. .
گروهی دیگر بر ظرفیت وحیانی توجه دارند سعی دارند انسان عصر مدرن را مانند پیشتر ها در برابر یک واقعیت قدسی قرار دهند ،یعنی همان چیزی که پدیدارشناسی “اتو” میگوید.در این فضا وابستگی مطلق ،شور و شوق به بیکرانه (به تعبیر ماخر)و امر قدسی و مینوی (به تعبیر اوتو)با نوعی وارستگی از تعقل غیر قدسی همراه میشود.در این فضای گفتمانی تعقل نهایتا یک امر قدسی شمرده میشود و معرفت نیز به طور قطع با امر قدسی و تحقق آن در وجود شخص متعلم مربوط میشود.در چنین فرا گفتمانی نمی توان به انسان در برابر جهان و جهان در برابر انسان فکر کرد.نمیشود به رابطه ی بی واسطه ی سوژه و ابژه اندیشید.نمیتوان در گزاره های جدی آن تردیدی روا داشت و در مدعیات آن تجربه و آزمون را جاری کردو بی طرفانه و غیر عاشقانه و عاقلانه با جهان رابطه برقرار کرد.(.این برداشت به نظرم با این که با توجه به کاستیهای عقل به وجود آمده اما بهتر است در ساحت فردی باقی بماند چراکه قابل تسری به همه ی جامعه نیست وبه غایت فردیست. .)
در همینجاست که مسئله ی زمینه و شکل زندگی و تاثیرش بر دین وسنت و مدرنیته و تجدد و ایجاد سنتزی از آن دو بروز میکند.وبرای رسیدن به پرسشهایی که در باب روشنفکری دینی در ابتدای بحث عرض شد بهتر است تمهیدی نظری از ویتگنشتاین برای روشنتر شدن قضیه،عنوان کنیم…
دو-لودویگ ویتگنشتاین در دوره ی دوم تفلسفش توجه بسیارژرف و دقیق خود را صرف نقشى که زبان در شکل دادن به شخصیت آدمى و در تعامل میان افراد یک جامعه بازى مى کند، معطوف داشت.طوری که کل محتواى «پژوهش هاى فلسفى»ویتگنشتاین بررسى در باب ماهیت زبان و جامعه وفرهنگ و ارتباطات پیچیده ی میان آنهاست. آموزه هاى او در «پژوهش هاى فلسفى» را مى توان بدین صورت خلاصه بندى کرد:
که واژگان مثل ابزارها هستند. همانطور که ابزارها براى کارکردهاى مختلف به کار برده مى شوند، واژه ها یا بیان هاى زبانى نیز براى کاربردهاى مختلف به کار گرفته مى شوند بنا بر این زبان همانند ابزار یا آلتى است که مى تواند براى مقاصد بى شمارى استفاده شود پس هر تلاشى براى تعیین چگونگى کارکرد زبان به کمک تنظیم تعداد اندکى از قواعد، مثل آن است که بگوییم ابزارى نظیر پیچ گوشتى فقط براى باز کردن و بستن پیچ کاربرد دارد و از یاد ببریم که پیچ گوشتى به خوبى مى تواند در باز کردن در قوطى ها یا چفت کردن پنجره ها هم به کار رود.زبان به کارهای ما ؛ارتباطهای بی شمار انسانی ما ،شکلهای متنوع زندگی هر روزه ی ما ،واکنشهای درونی و ذهنی ما و توانمندی تاویل آفرینی ما وابسته است.نمیشود آنرا فقط به یکی از این موارد کاهش داد و بعد مدعی فهم آن شد. زبان کاملا با زمینه و فرهنگ و روابط اجتماعی در ارتباط است.به طور کل ویتگنشتاین متاخر بر نفس(روح؛سوژه ؛فرد؛جنبه ی عملی؛جسم)و جامعه(زبان؛بازیهای زبانی،شکلهای زندگی)تمرکز ویژه ای دارد.و البته تمام این نکته ها و تفاوتهای مفهومی؛در مباحث امروزین درباره ی سیاست ؛اخلاق و الهیات بسیار مورد توجه قرار گرفته اند .اما تاکیدی که من در این نوشتار بر آن دارم بر مفهوم “شکلهای زندگی”است.شکل زندگی مفهوم مهمیست که نشان میدهد ما چه رابطه ای میان معنا ؛فهم؛کاربرد؛قاعده و قانون قائل میشویم و چه توافق جمعی ای درباره ی همه ی آنها وجود دارد.فهم عبارت، یعنی فهم بازی زبانی ؛و کاربرد ماهرانه ی قاعده یعنی درگیری در فعالیت جمعی ای که پیروی از قاعده را ممکن میکند .به معنای دیگر توافق جمعی ای لازم است تا معنا ،کاربرد و قاعده مطرح شونداین توافق باید میان کاربران زبانی خاص در جامعه ای خاص صورت گیرد.این سان توافق در مورد امور حقیقی و نادرست نیز باید در میان همین افراد جامعه ی زبانی صورت گیرد .بنابراین ما برای فهم معنای پدیداری خاص باید به آن شکل زندگی ای که موجب رشته ای از بازیهای زبانی ای میشود که پدیدار به آنها تعلق دارد ،متعلق باشیم و در بازی زبانی خاصی هم در گیر شده باشیم.بیرون آن شکل زندگی و بی خبر از بازیهای زبانی ای که پدید می آورد شناخت درستی حاصل نخواهدشد.چرا که هر یک از بازیهای زبانی از یک نحوه ی حیات و شیوه ی زیستن خاص،سرچشمه میگیرد.
بنا براین گفتارروشنفکران یک جامعه باید شناخت کافی از بافت و ساختار ذاتی سنت گذشته ی جامعه و فرهنگی که در آن زندگی میکنند پیدا کنند و بر چگونگی این سنت و عواملی که برآن تاثیر داشته اند و ساختارش را شکل داده اند ،اشراف داشته باشند.روشنفکر باید بداند معضل سنت و مدرنیته در جامعه اش چیست؟و با توجه به این معضل چگونگی قرائت از سنت و دین را گزینش کند تا از این طریق گریزی بزند به مدرنیته ی آن سنت خاص.(شاید در تاریخ ایران ناب ترین تجربه ی اینچنینی را ما در عصر مشروطه شاهدیم که متاسفانه نیمه کاره رها شد.در عصر مشروطه انگار مدرنیته ی ایرانی با توجه به زمینه و فرهنگ جامعه ی ایرانی متولد شد اما در همان کودکی مرد ).پس روشنفکران دینی به اقتضای حضور در یک “شکل زندگی” خاص و وابستگی به یک سنت تاریخی با شعائر و شیوه ها ومعانی و مضامینی مالوف هستند که مثلا روشنفکران غربی و سکولار( در معنای قوی کلمه )فاقد آنند ،عکس این قضیه نیز صادق است.
پس بنا، بر این تمهید نظری کوتاه و با پذیرش این چهار چوب نظری حال میتوان گفت مقوله ی روشنفکری دینی در جامعه ای مانند ایران بسیار قابل تامل است و باید جدی اش گرفت.گرچه باید عنوان کرد روشنفکران دینی ما به درک واقعی از شرایط جامعه ی در حال گذار نائل نیامده و در فضایی سرشار از بازیهای گفتمانی گوناگون و متضاد سرگردان اند گروهی دعوت به بازگشت به هزاران سال پیش میکنند و گروهی با توسل به شعر خوانی و پرداختن به عرفان سعی درارائه ی راه حل در باب سنتز ذکر شده میباشند .و این با فضای فعلی جامعه ی ایران همخوانی ندارد.(این شخصی بنده است).
در حالیکه این واقعیت اجتماعی-تاریخی و معرفتی غیر قابل چشم پوشیست که تحقق هر نوع گذار به تراز های معرفتی-رفتاری کمال یافته تر در گرو بهره گیری سنجیده از سنت (دین) وهمچنین کوشش در پالایش نقادانه آنست. روشنفکر دینی باید باور داشته باشد که در خلا معرفتی نه می توان اندیشید و نه می توان عمل کرد. او باید خود را عضوی از سنت دینی جامعه خود به شمار آورد و به اهمیت این سنت و نقش بالقوه آن در تبدیل شدن به یک فرصت (در برابر عمل کردن به منزله یک تهدید) توجه داشته باشد، و همه کوشش خود را مصروف آن می کند که با شناخت بهتر امکانات و ظرفیتهای موجود در این سنت و نیز درک و فهم عمیق شرایط جهانی و آشنایی جدی با پیشرفتهای معرفتی جدید، از بهترین الگوها برای انجام فرایند گذرو ایجاد سنتز، به نحو بهینه بهره بگیرد
+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.
افزودن