مبارزان آرواره آهنی و مبارزه ای آشنا برای ما

تغییر برای برابری

در ابتدا می خواستم “نقدی” بر فیلم “فرشتگان آرواره آهنی” بنویسم. اما با دیدنش به نوعی خودمان را در آنها دیدم و احساس کردم همزمان باید درباره خودمان نیز بنویسم.

“تحویل دادن مادرهای سالم به جامعه”، “کاهش ساعت کاری زنان”. چقدر این جملات فیلم برای ما آشناست. اگرچه صد سال پیش در آمریکا گفته میشد. زنان فیلم حق رای می خواستند تا در قوانینی که برایشان تصویب میشود دخالت داشته باشند. مسئله به همین سادگی بود. خواسته هایشان واضح بود. “کجایش نیاز به توضیح داشت؟” واضح نبود؟ آنچه به عنوان یک شهروند به یک مرد داده شده بود را می خواستند. نه به این دلیل که مرد شوند و انسانیت خود را با ملاکی به نام “مرد” بسنجند. زنان فقط در رنجها شریک بودند. در امتیازات سهمی نداشتند. زمانیکه مردان قانون می نوشتند، بیش از حد “مردانه” نوشتند. دنیا را بیش از حد “مردانه” ساختیم و زنان را جا گذاشتیم. قانون جنگل را حکم فرما کردیم و به حکم زور بازو، “خویشتن را انکار کردیم”.

حمایت ها و دلسرد شدن هایشان نیز آشناست: “زیر دامنتان چیست؟! برو به خانه ات؛ پیش مادرت!” زنان چه می خواستند زمانیکه مردان سیاست نمیخواستند تمرکز مجلس را از مسایل اقتصادی منحرف کنند؟! آنها را تحقیر کردند و شجاعت را در زنان مریضی دانستند. مریضی یا شجاعت، هر چه نامش باشد آنها ایستادند؛ و از میان توده ها آغاز کردند؛ و از “ایجاد آگاهی”. و گاهی با زنان نیز جنگیدند! با زنانی که نمی خواستند شوهرانشان را شرمنده کنند؛ گویی مبارزه برای حقوق انسانی شرمنده گی است! آنها زن را به عنوان انسان می خواستند؛ نه به عنوان مادر صرف، یک خانه دار صرف یا یک احمق صرف. چه کسی مرد را پدر صرف می خواهد؟ آنها زن را زن میخواستند؛ همانند یک انسان. نه با انکار خویش؛ که با ساختن خویش. آنها واقعیت را واقعیت دادند و از این جنیه انسانیت انسان را در خویشن پروراندند. آنها باید از قوانینی تبعیت میکردند که در تصویب آن نقشی نداشتند؟! و برای خواسته خود شب و روز مقابل دولت مردان و در مقابل کاخهایشان ایستادند؛ اگرچه این روزها دیگر خبری از کاخهای پادشاهان نیست. اما امروز بیش از همیشه کاخها استوار و بالای سر مردم ایستاده اند. به راستی آنها در مقابل جهل ایستادند: “بیرون از تاریکی. شب را پشت سر گذارید. به سوی روشنایی.” زمانیکه بازداشت شدند پرسیدند به چه جرمی؟ و زمانیکه زندان را پذیرفتند دادگاه را تحقیر کردند. دادگاه چه چیز را پذیرفت؟ اتحاد آنها انکار دادگاه بود.

مبارزات فیلم برای ما آشناست. ما نیز از میان توده ها و با توده ها به قانون اعتراض داریم. صبر وضع ما را بدتر کرد! امیدی جز به خودمان نیست. ما برای انسانی کردن انسان، برای واقعیت دادن به واقعیت مبارزه میکنیم. اگر کمپین را از ما بگیرند، حرکت دیگری ترتیب میدهیم؛ اگر جنبش زنان را در کل سرکوب کنند می نویسم. اگر نوشتن را هم بگیرند با رفتار اعتراضیمان، مبارزه میکنیم. آن را هم بگیرند چیز دیگری می یابیم. فقط اینرا میدانیم که تا آخرین لحظه دست از مبارزه برای حقوق برابر برنمیداریم. وجود ما با اعتراض درآمیخته است؛ و اعتراض، برای یکی پایان است و برای دیگری آغاز. ما آغاز نسلی هستیم که شجاعت مبارزه برای حقوق برابر را مرض نمی داند. اگر چه من مرد هستم و شجاعتم را مرض نمی دانند.

زمانیکه همسر سناتور فیلم به “قانون” رسید، فهمید که دوست داشتن قانون معتبری برای حمایت، آزادی و برابری نیست. همسرش او را همچون برده ای در برابر ارباب تحقیر کرد. ما به اندازه کافی تحفیر نشده ایم؟ زنان فیلم ایستاده اند و با جهل دون کیشوت های زمانه می جنگند. آنها خود الگوی خود بودند، همانطور که ما هستیم. در فیلم احمقی میگفت “بیشتر زنان باهوش و تحصیل کرده حق رای را نمی خواهند.” اگر چه در کمپین بحث حق رای نیست، اما آیا درباره خواسته هایمان جملاتی متناظر با اینرا به کار نمی برند؟ و در این میان سکوت آزار دهنده است. مبارزان فیلم میگویند “نه تنها پاسخگوی عمل، که پاسخگوی عدم عمل نیز هستیم. عدم حمایت با مخالفت علنی فرقی ندارد.” ما نیز از سکوت، و از کودک مطیع بودن بیزاریم. صبر برای بهبود از بالا، برای ما جز عقب گرد نداشت. لایحه حمایت از خانواده را با افتخار به سینه زدند! چرا که ما سکوت کردیم. اگرچه زمانیکه اعتراض کردیم ناگهان همه انکار کردند. در فیلم، نادانی هر چند به شوخی گفت ” لایحه (حق رای زنان) را به این دیلی رد کردند که زنان به اندازه کافی سرشان با کودکان گرم است.” بیچارگان امروز ما چه میگویند؟

پراکسیس جمعی آنها چگونه شکل گرفت و چه محتوایی داشت؟ پراکسیس جمعی آنها بیش از هر چیزی عملگرا بود؛ اما نه عملگرایی صرف. زمانیکه شعارهای رییس جمهور را عیناً در پلاکاردهای خود به کار بردند، هیچ کس به راحتی نمیتوانست با آنها مخالفت کند. چرا که به آن شعارها رای داده بودند! عمل آنها شدیداً آگاهانه بود و به درستی تشخیص داده بودند که باید کجا را هدف قرار داد. حرکت مسالمت آمیز آنها –یعنی ایستادن شب و روز در مقابل کاخ سفید- و ترکیب آن با ضربه زدن به موقع، نوعی به کارگیری تاکتیکهای انقلابی رایج در آن دوره در شکل اصلاح طلبی آن بود. یعنی یادگیری عقب نشینی موقت و ضربه زدن به موقع؛ و این ضربه زدن به موقع مطرح کردن شعارهای آقای رییس جمهور بر علیه خود او بود؛ یعنی شعارهایی که در ظاهر برای مردم بود اما با رای مردان مشروعیت می یافت! آنها را “فقط شریک سختی هایشان کردند و نه امتیازات”. و بدین صورت بود که شعور زنان نادیده انگاشته می شد. جنبش اعتراضی آنها از دل همین نادیده انگاشتن های علنی رشد کرد. دیالکتیک درونی اجتماع و محصولات پراکسیس جمعی، نادیده انگاشتن زنان و دست بالا گرفتن مردان را به ضد خود بدل کرد. همین شعور نادیده انگاشته شده فهمید که باید ادامه داد و هزینه های متقابلی را تحمیل کرد. هزینه هایی که در یک تغییر کیفی گریزناپذیر است. آنها می دانستند که اینک نیاز به یک تغییر کیفی است و تغییرات کمی مرهمی است بر زخم نادیده انگاشته شدن. تغییر کمی در مرحله از رشد خود، به آهستگی تغییر خواهد کرد و نیازمند تحول در محتوای خود است. دیگر تعدیل نمیخواستند. کیفیتی نو از زیستن میخواستند. به درستی می پرسیدند “ما شهروندیم یا گوسفند؟!”. پرسش خنده داری است؛ اما فقط در وهله اول خنده دار است. براستی زنانی که قرارداد ۹۹ ساله دارند، به راستی انسان اند یا ملک اجاره ای؟ صد البته که انسان اند!

اما قانون همانقدر که آنها را از گوسفند تمیز نداده است، تفاوت انسان را نیز از ملک اجاره ای تشخیص نداده است! بگذریم که در نگاه رفقمایمان و در اعماق اعتقاداتشان و در ورای روشن فکری ریاکاری و تهوع آورشان، زن چیزی جز ملک اجاره ای نمی تواند باشد. در هر صورت گوسفند، ملک اجاره ای یا انسان، پراکسیس همه روزه آنها –همانند پراکسیس ما- انکار قوانین بود. همه روزه آنرا نقض می کرد و سنت روزینه آنها، زندگی کردن با همین تناقضات و انکارها بود. اما آنها به درستی تشخیص دادند که از کجا باید آغاز کرد. توده های زنان لزوماً نمی دانستند که همه روزه انکار می شوند. اگرچه آنرا حس میکردند، اما نمی دانستند چه چیز –یا چه چیزهایی- برای رفع این انکار روزینه لازم است. حوزه ضرورتها را حس کرده بودند؛ اما نمی دانستند چیست. عامل عینی پیش رفته بود، اما عامل ذهنی که ملازم با آگاهی است رشد مطلوبی نداشت. یعنی واقعیات پراکسیس جمعی شان ایجاب میکرد “تغییر کیفی ای لازم است”. برای رشد عامل ذهنی متناسب با عامل عینی از هر چه داشتند استفاده کردند. عامل ذهنی نه تنها با نمایش پوسیدگی قوانین فعلی، که با نشان دادن آنچه می خواهیم پرورش می یابد و بدین صورت خواست سابقاً نهان را به خواستی آگاهانه و عیان بدل می کند. توده های زنان –و البته مردان- شاید به درستی ندانند که از چه در رنج اند. فقط می دانند که در رنج اند. چیستی آنرا به طور ناآگاهانه می دانند؛ اما چرایی آن و چگونگی رفع آنرا نه! بنابراین می توان استباط کرد که عامل ذهنی و به طور مشخص آگاهی، از عامل عینی عقب مانده است. کمپین اگرچه عملگراست، اما بیشتر عامل ذهنی را هدف قرار داده است. امضا کردن بیانیه نوعی آگاهی ذهنی و عیان کردن خواسته است.

خواسته ای که سابقاً در اذهان توده ها و در پسِ پشتِ وساطت های اجتماعی نهان شده بود؛ و با امضا کردن، یک قدم به تحقق هدف نزدیک تر می شود. این یعنی رشد عامل ذهنی و آگاهی ملازم با آن در کنار عامل عینی سابقاً شکل گرفته، اما ناقص و نا آگاهانه. آگاهی فقط بخشی از عامل ذهنی است. باید آمادگی ذهنی پذیرش تغییر را پروراند. گندیدگی و سکون فعلی را نشان داد و حقیقت این واقعیت را عیان کرد. یک عقیده زمانی بیان میشود که به حقیقت خود واقعیت می دهد. شانس ما این است که حقیقت سکون فعلی عرضه شده! آنچه اینک لازم است به آن پرداخته شود، آمادگی ذهنی توامان با تغییر است. چراکه اگر توده ها آمادگی پذیرش تغییر را نداشته باشند، کاری از پیش نخواهیم برد. دانستن قوانین زن ستیز، همان چرایی گشایی قسمتی از رنج های آنهاست. کمپین، ایجاد یک آگاهی لزوم تغییر است. یک پایه برای آموختن چگونگی رفع ایستایی فعلی است. یک ایده آل یا آرمان نیست؛ کمپین یک آغاز است.

همانقدر که میتوان از وجوه مختلف رای دادن صحبت کرد، از وجوه مختلف رای ندادن نیز می توان صحبت کرد. ساده تر بگویم: همانطور که داشتن حقی، در جامعه خصلت بازتولید کنندگی دارد، نداشتن آن نیز به همان صورت و نه لزوماً با آن کیفیت خصلت بازتولید کنندگی پیدا می کند. اگرچه داشتن حق طلاق، بدون توجه به پیش شرطهای تحقق واقعی آن، عملاً یک حق فرمالیته است؛ اما خصلت بازتولید کنندگی آن پیش شرطهای خود را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. مثلاً اگر زنان با طلاق گرفتن همه هستی خود را در خطر ببیند، حتی با داشتن آن حق نیز نمی توانند به درستی از آن استفاده کنند. اما با کسب این حق، خصلت بازتولید کننده آن، روی پیش شرطهای تحقق حقیقی آن (مثلاً داشتن استقلال مالی) تاثیر گذاشته و یک قدم به سمت واقعی شدن آن حرکت می کند. در واقع اگر اجتماع به صورت یک کل ساختار یافته درک شوند که اجزا آن در یک ارتباط دیالکتیکی با هم قرار دارند، آنگاه اجزا مختلف آنرا نمیتوان در انتزاع قرار داد. در این صورت اجزای مختلف این کل ساختار یافته را باید شناخت و نظام مندی آنرا درک کرد؛ و متناسب با آن باید چگونگی مبارزه را شناخت. مبارزه خود دارای نظام مندی درونی است و بی جهت به بیراهه کشانده نمی شود. به همین جهت مبارزات حق رای زنان در آمریکا به تدریج شکل وسیعتری به خود گرفت.

از تجمع ها و ایجاد آگاهی یعنی مبارزه توده ای گرفته تا فشار بر دولت. “فشار بر دولت” باز هم مبارزه ای است که در کلیت خود به لحاظ فرمی جدا از کلیت مبارزه در سایر وجوه نیست. یعنی باز هم خصلت توده ای خود را حفظ کرده و ارتباط تنگاتنگی با پیش زمینه این خواسته دارد. در مبارزات ما نیز این امر، یعنی توجه به انسجام فرمی کلیت مبارزه، اهمیت والایی دارد. چراکه با گسسته شدن فرمی مبارزه، محتوا به ناچار تحت تاثیر قرار گرفته و با بازتولید شدن فرم-محتوای مبارزه، معنای جدیدی در ماهیت مبارزه مستتر میشود. ساده تر بگویم؛ ارتباط دیالکتیکی درونی مبارزه و به طور مشخص ارتباط فرم-محتوا (یا به بیان دیگر صورت-ماهیت) یک کلیت به هم وابسته است که نمیتوان دوسویگی آنرا انکار کرد. خصلت مبارزه ما به عنوان سرآغاز، یک فرآیند توده ای است. و این به هیچ عنوان به این معنا نیست که نباید با مجاری قدرت (نه برای کسب قدرت) رابطه ای برقرار کرد. منظورم این است که شکل و ماهیت توده ای مبارزه را باید حفظ کرد و با قدرت یابی مبارزه، آنرا در وجوه دیگری به کار انداخت. اگر چه “چرایی” مبارزات مسالمت آمیز ما (خواسته های کمپین) کمتر دستخوش تغییر میشود، اما جایگاه و وزن آن به عنوان اجزای کل ساختار یافته و نظام مند اجتماع دائماً دستخوش تغییر میشود. گاهی حق خاصی –یا مجموعه حقوق وابسته به آن- بیشتر طلب میشود و گاهی کمتر. با در نظر داشتن این مسئله، و با تغییرات مکرر “چگونگی” مبارزاتمان، “چیستی” آن همواره به عنوان یک کلیت مرتبط با اجتماع بازتولید میشود. این ارتباط سه گانه چرایی-چگونگی-چیستی به ما می آموزد که دائماً باید در حال تغییر باشیم و از سکون بپرهیزیم. روشهای پیشروی را بشناسیم و در وجوه اثرگذار حرکت کنیم. این است که معتقدم مبارزه را باید به عنوان فرآیند فهمید و در این فرآیند نقاط تغییر و تحول و سیر تکاملی آن را شناخت.

اما این سیر مبارزه چگونه اصالت خود را حفظ خواهد کرد؟ در حقیقت مرز باریک سیالیت و منفعت طلبی و سودجویی کجاست؟ این چنین دید سیالی به روشهای مبارزه می تواند اسیر سودجویی و توجیه های وسیله-هدف شود. تفکیک وسیله (که در اینجا میتواند چگونگی تفسیر شود) و هدف (که در اینجا میتواند غایت چرایی تفسیر شود) سم مهلکی است که به راحتی می تواند یک جنبش نیرومند را از پا درآورد. به عبارتی فراموش کردن ارتباط متقابل وسیله و هدف اولین قدم در جهت تفسیر منفعت طلبانه از جنبش ماست. حقیقت امر این است که آنچه در نهایت اصالت ما را در این مسیر حفظ خواهد کرد محتوای حرکت ماست. وسیله هایی که به لحاظ محتوایی چیستی ما و مبارزاتمان را از اصالتهای آن جدا کند بدون شک گرایشی انحرافی است و نمی توان از آن به عنوان ابزاری در جهت تحقق هدف نام برد. توجه به محتوای حرکت خط مشی هایی دارد که جزو اصول موضوعه است و لزوماً در هر سندی از آن ذکر نمیشود.

اگر به درستی به سه گانه گی چرایی-چگونگی-چیستی توجه کنیم و بدانیم که محتوا در دل روابط درونی اینهاست، آنگاه انتزاع هر یک را انحراف میدانیم. کلیت معنایی این سه و روابطی درونی ای که باهم برقرار میکنند، محتوا را سیال میکنند. اما این سیالیت به معنای آن نیست که هر محتوایی از درون روابط آن مد نظر ماست. چرا که در آن صورت محتوای باری به هر جهت را پذیرفته ایم و اصالت خود را نابود کرده ایم. ما در کمپین فقط به دنبال یک میلیون امضا نبوده ایم و اساساً نمیتوانیم این چنین باشیم. چرا که در آن صورت هر وسیله ای برای تحقق این هدف کارآمد می بود و ذات تحول خواه و آگاهی دهنده مان را که لازمه اش صداقت در رفتار است را فراموش میکردیم.

هدفهای بزرگتر در دل خود هدفهای کوچکتر به وجود می آورند که شرط تحقق هدف اصلی است. و خود هدف اصلی در روند تکاملی مبارزه به وسیله ای –هر چند در لایحه های زیرین- برای تحقق هدفهای آتی میشود. کمپین خود بخشی از روند مبارزات زنان است و در مقیاس کلان تر، آن نیز خود بخشی از مبارزات عدالت خواهانه است. و این ترکیب های در هم تنیده و شدیداً متقابل، نیروی عظیم مبارزات همه جانبه جامعه علیه بی عدالتی است. در این مسیر بدون شک دروغ و تحریف و ریا در بین اعضا از یک سو و در ارتباط ما با توده های از سوی دیگر، نمی تواند ابزار مناسبی برای تحقق هدفهای حتی کوتاه مدت باشد. به بهانه عملگرا بودن و تغییر روشها “هر روشی” را نمی توان تجویز کرد. از طرفی کمپین خود یک سازماندهی برای هدفهای طولانی تر ورای یک میلیون امضا است. بسیاری از این اعضا در جنبشهای آتی زنان حضور خواهند داشت. بدیهی است که به کار بردن “هر وسیله ای” به قیمت دور افتادن کنشگران فعلی در مبارزات آتی است.

مرز باریکی است میان سیالیت و حرکتهای موزیانه منفعت طلبانه

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours