بیست و سوم خرداد یا بیست و هشت مرداد

خیلی خسته هستم.هم از نظر روحی و هم از نطر جسمی.شب قبل از انتخابات و شب بعد از انتخابات حتی یکساعت هم نخوابیدم.هر لحطه خبرهای بد و دلهره آوری می رسید و پس از آن در همه چند روز گذشته حداکثر روزی دو ساعت خوابیده ام.جمعه شب از ساعت نه -ده شب با خبرهایی که می رسید ، مضطرب شدیم :چرا باید اس.ام.اس را قطع کنند؟مگر می خواهند چه کار کنند؟چرا باید به ستادهای میرحسین موسوی حمله کنند و برخی از هوادارانش را مجروح کنند.چرا تقریبا همه وب سایت های و راههای ارتباطی میرحسین را دارند می بندندد؟این ها و دهها سوال دیگر یک لحظه هم روز و شب قبل از انتخابات رهایمان نمی کرد .شب جمعه و رویدادهای دلهره آورش هم که جای خود را دارد…یک روزنامه نگار در گویانیور نوشته بود:

” من در حالی که پشت کامپیوترم اشک می ریزم ،این ایمیل را می نویسم
صدای مضطرب خیلی از دوستان جوان و غیرجوان را از پشت تلفن می شنوم که گریه می کنند.اغلب آنها مثل من لااقل ۲۴ ساعت است که هیچی نخورده اند .خیلی ها دو شب است که نخوابیده اند.خدایا چقدر کابوس؟چقدر؟ !
ما چه ملت بدشانسی هستیم که حتی وقتی در دایره محدود و تنگ نظام هم می خواهیم انتخاب کنیم دچار این همه فشار روحی و روانی می شویم.
می خواهند چکار کنند؟چرا تقریبا همه سایت های مدافع میرحسین را پلمب و برخی از اعضای آن را بازداشت کرده اند؟چرا چند روزنامه را توقیف کرده اند ؟چرا این همه نیروی ضد شورش در شهر مستقر کرده اند؟چرا به مهم ترین ستادهای های موسوی حمله کرده اند وتعطیل شان کرده اند ؟چرا به مردم گفته اند که تعرفه تمام شده است در حالی که خودشان قبلا گفته اند که ۱۲ میلیون تعرفه اضافی چاپ کرده اند؟چرا تلویزیون مدام به مردم می گوید هرکس که برنده شد ،با هم مهربان باشید؟چرا آقای خامنه ای گفت که مردم اغتشاش نکنند .مگر این ها می خواهند چکار کنند؟این ها نشانه یک کودتای نرم نیست؟
ما چرا اینقدر مردم سیاه روزی هستیم .که حتی به خاطر انتخاب میرحسین داخل نظام هم باید دچار کابوس و استرس شویم؟ما که چیز زیادی نمی خواهیم .می خواهیم؟”

ساعت دوازده و نیم شب جمعه بود که به همراه یکی از دوستانم به میدان فاطمی رفتم.موتورسوارهایی با عکس احمدی نژاد در میدان فاطمی ویراژ می دادند و می گفتد :”احمدی نژاد ۲۴ میلیون رای آورده…”مردم با بهت و حیرت به آنها نگاه می کردند.علاوه بر موتور سوارها عده ای لباس شخصی هم در گوشه و کنار میدان فاطمی ایستاده بودند و با قهقهه های مستانه احمدی نژاد را پیروز میدان می خواندند و شعار می دادند:

“بچه سوسول حیاکن !مملکت را رها کن”

چقدر این صحنه ها آشنا بود ،انگار قبلا بارها این صحنه ها را دیده بودم.کجا دیده بودم؟چه چیزی را برایم تداعی می کرد؟
بغض گلویم را گرفت .نمی توانستم حرف بزنم .بریده بریده به دوستم گفتم :چقدر همه چیز شبیه روایت هایی است که از کوتای بیست و هشت مرداد خوانده ایم .چقدر این آدم ها شبیه همان آدم هایی هستند که در تصاویر باقی مانده از حوادث تلخ بیست و هشتم مرداد در کنار شعبان بی مخ دیده ایم.”

فقط توانستم بگویم :”راستی شب کودتای بیست و هشت مردادماه مصدق و یارانش چه کشیدند؟چه شبی بوده آن شب.”

اشک امانم نمی داد.

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours