بعضی وقت ها آدم نمی داند باید بخندد یا گریه کند
مثل وقتی که امیرکوچولوی هفت و نیم ساله دیروز به مادربزرگش گفته است :”فکر کنم به زودی من را هم بگیرن و ببرن زندان.”
این روزها امیر هم مثل خیلی دیگر از بچه ها اخبار بازداشت ها را می شنود و حالا احتمال داده به زودی نوبت خودش برسد!نوبت خودش برسد که هنوز هشت سالش تمام نشده و کلاس دوم دبستان است.
بعد از صدور حکم هفت سال و چهار ماه زندان برای دایی بهمن اش که خیلی هم دوستش دارد ،این روزها یکی از بازی های امیر صدور حکم برای اعضای خانواده است که هر بار باعث خنده همه می شود و من نمی دانم باید بخندم یا گریه !
آخرین احکامی که امیر صادر کرده است مربوط به همین دیروز است که من خانه شان بودم و به همه گفت ساکت !ساکت !حکم صادر کرده و می خواهد اعلام کند.روی یک کاغذ سفید با خط درشت نوشته بود و می خواند:
برای مادر بزرگم به جرم نفرین کردن که هر روز و هرشب می گوید خدایا از اینایی که بهمن را بی گناه انداختند زندان ،نگذر :هشتاد سال زندان.
برای خاله ام به خاطر خواندن شعر و سرود :هفتاد سال زندان
و از همه خنده دار تر به من که رسید گفت :
برای ژیلا بنی یعقوب به جرم جریان های سیاسی ،دویست سال زندان
در حالی که همه از شنیدن آخرین حکم قهقهه می زدند ،من پرسیدم:امیرجونم ،جریان های سیاسی یعنی چی؟
نمی دونم.از تلویزیون شنیدم!
راستی یادم رفت برای خودش هم حکم صادر کرده بود:
برای امیرمهدی ،کلاس دوم ابتدایی به جرم شعار دادن در کنار تلفن خونه شون ،سیزده سال زندان
فکرش را بکنید انگار شوخی شوخی او هم یاد گرفته حکم صادر کند و چقدر هم حکم های وحشتناک و سنگین !
+ There are no comments
Add yours