هدیه های شیوا و مسعود از اوین و رجایی شهر

لحظه ای که خانم شهرزاد کریمان ،مادر شیوا نظرآهاری دست کرد توی کیفش و یک دستبند صورتی رنگ به من داد،لازم نبود که بگوید این را شیوای عزیزم در سلول کوچکش در بند ۲۰۹ اوین درست کرده و برایم فرستاده است.چون برایم قابل حدس بود که این سوغات یک دوست دربند است که از آن سوی دیوارهای اوین به بیرون راه پیدا کرده است.

دست بندی را که شیوا با نخ هایی که یکی یکی و با زحمت ازحوله صورتش جداکرده و به هم بافته بود ،روی صورتم کشیدم و سعی کردم بوی شیوا را از لابلای نخ های حوله صورتی رنگش احساس کنم .اشک توی چشمهایم پر شده بود و می خواستم مادرش که مستقیم توی صورتم نگاه می کرد ،نفهمد که بغض کرده ام و دلم می خواهد گریه کنم .

گفتم :می دانم بافتن چنین چیزی در نبد امنیتی ۲۰۹ که هرلحظه تحت نظری چقدر باید برای شیوا سخت بوده باشد و سخت تر از آن حتما رساندنش به بیرون بوده

خانم کریمان گفت :شیوا گفته این دست بند را بدهم به تو و بگویم برای بهترین دوست دنیا!

شیوا جانم !چقدر خوشحالم که من را بهترین دوست خودت می دانی .این جمله بهترین هدیه ای بود که می توانستی به من بدهی .من چه دارم که به تو بگویم جز اینکه تو مقاوم ترین دوست دنیا هستی ،شجاع ترین دوست دنیا.

وقتی با هم در یک سلول بودیم بارها به من گفتی حاضری سالها به خاطر فعالیت های حقوق بشری ات در زندان بمانی بی اینکه یک آه بگویی !گفتی اما حاضر نیستی به خاطر اتهام بی اساس ارتباط با گروههایی که دوست شان نداری در زندان بمانی .گفتی حتی یک لحظه هم از فعالیت هایی که برای دفاع از زندانیان با هر فکر و ایدئولوژی انجام داده ای پشیمان نیستی

چند روز پیش نیز مهسا امرآبادی حامل هدیه ای از مسعود عزیز برایم بود .گردن بندی که با هسته های خرما و با زحمت زیاد درست شده بود.

مسعود! می دانم طاقت ات زیاد است اما دلم می خواهد دوباره به تو بگویم “طاقت بیار رفیق !این روزهای سخت می گذرد.نگران مهسا نباش .مهسایی که عاشقش هستی و عاشق ات است ، مثل همیشه قوی است و با روحیه.باور کن راست می گویم .”

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours