بازگشت بهمن به اوین داستانی ساده دارد

بهمن عزیزم دیروز ساعت پنج عصر به اوین بازگشت .با روحیه ای قوی و محکم .

بازگشت بهمن به اوین داستانی دارد ساده ، به سادگی خودش ،به سادگی و شفافیت قلب پرمهرش .به قول خودش به سادگی یک مرد لر

داستان این جوری شروع شد : هستم خردادماه ،مردی که خودش را ازماموران دادسرای اوین معرفی می کرد در یک تماس تلفنی به بهمن گفت :” باید امروز به اوین بازگردی و تا به حال هم دیر کرده ای .”

وقتی تلفن همراهش زنگ خورد در راه دندانپزشکی بود .بهمن آخرین بار که دو سه –هفته پیش بوده برای پیگیری وضعیتش به دادستانی تهران رفته و پرسیده بود چه وقت باید به زندان بازگردد؟ که آنها گفته بودند هروقت زمانش برسد خودمان به تو زنگ می زنیم ،لازم نیست شما مراجعه کنید.

و حالا آقای مامور دادستانی به بهمن زنگ می زند و می گوید همین حالا باید به اوین بازگردی و تا حالا هم دیر کرده ای !با خودم می گویم آن مامور که کاره ای نیست اما تصمیم گیران با خودشان چه فکری می کنند که حاضر نیستند مثلا یک هفته یا حتی دو- سه روز زودتر به یک زندانی خبر بدهند که مرخصی ات در فلان تاریخ تمام می شود .

البته چینن اتفاقی معمولا در باره زندانی های سیاسی می افتد و نه مثلا زندانی مواد مخدر و یا سرقت و یا اختلاس .

زندانیان غیر سیاسی می دانند که چه روزی به مرخصی می روند و چه روزی مرخصی شان تمام می شود .فقط این زندانی های سیاسی هستند که لابد از نظر دست اندرکاران ، زندگی و خانواده و برنامه ای ندارند .

آپارتمان کوچک ما مدتی بود که دچار مشکلات لوله کشی و نشت آب شده بود و به همین دلیل کف پوش خانه هم آسیب دیده بود .چند روز پیش وضعیت به گونه ای شد که تصمیم گرفتیم تعمیرات ضروری ساختمانی را انجام بدهیم.وقتی خانه را برای تعمیرات به هم ریختیم ،بهمن به این فکر افتاد که دیوارها را هم با صرف هزینه اندک کاغذ دیواری کند تا به قول خودش زندگی در آپارتمانی که خیلی کوچک است ،قدری دلپذیرتر شود

حالا فکرش را بکنید درست در روزهایی که خانه ما به هم ریخته است و کارگران مشغول کار، به بهمن زنگ می زنند که باید همین امروز به زندان بازگردی .در همین حال فردای همان روز من باید در دادگاه حاضر می شدم.بهمن تنها چیزی که به ذهنش رسید این بود که به مامور اوین بگوید من امروز نمی آیم و فردا می ایم.چرا که تصمیم گرفته بود که هرجور شده هم تا دادگاه مرا همراهی کند و هم به قول خودش وضع به هم ریخته خانه را خیلی سریع سر و سامان بدهد. به همین خاطر شب تا صبح روزی که باید به زندان بازمی گشت کار کرد و از کارگران ساختمانی خواست که فردا بیایند و با سرعت کار کنند تا بتواند قبل از عصر–نهم خردادماه –در حالی که خانه مرتب شده به زندان بازگردد.خیلی تلاش کرد اما متاسفانه موفق نشد.

بسیاری از دوستان تماس می گرفتند که به این دلیل برای خداحافظی به منزل تان نمی آییم که می خواهیم این ساعتهای باقی مانده را تنها باشید،چون معلوم نیست بهمن دوباره چه وقت بازگردد.من تشکر می کردم بی اینکه به آنها بگویم که در ساعتهای باقی مانده بهمن از این سو به آن سو می رود تا بنایی تمام شود ،ا زاین سو به آن سو می رود تا تند و تند وسایل خانه را جابجا کند ،که پرده ها را بزند ،که کارتن های کتاب را از این سو به آن سو می کشد که شاید قبل از رفتن بتواند در کتابخانه بچیند و خیلی کار های دیگر.

عرق می ریزد و در همان حال بارها به ساعتش نگاه می کند که نکند به موقع به زندان بازنگردد .چون به مامور دادستانی گفته ساعت شش نهم خردادماه بازمی گردم ،می خواهد قبل از اینکه عقربه ها از ساعت شش عبور کندمقابل در بزرگ اوین باشد.

آنقدر ساعت را نگاه می کند که نکند دیر شود که امیر کوچولو که برای خداحافظی با دایی بهمن اش آمده می گوید :”دایی بهمن زندان رفتن که این همه عجله ندارد .”

همه تلاش های بهمن برای سامان دادن خانه کوچک مان بی نتیجه می ماند و می گوید :”ژیلا جان !واقعا می بخشی که من می روم زندان و تو باید اینجا این همه زحمت بکشی ”

و من می مانم که چه جوابی به بهمن بدهم .بگویم که جوری پوزش می خواهی که انگار به گردش و تفریح می روی و من را با این همه کار تنها می گذاری؟!یا انگار خودت خواسته ای که من را تنها بگذاری.

می دانم که هیچ کدام از این حرفها قانعش نمی کند .فقط می گویم نگران نباش !اتفاقا انجام اینطور کارها این روزها سرگرمم می کند و تحمل نبودنت را راحت تر می کند.

[
گزارش تصویری بازگشت بهمن به اوین->http://www.zhila.org/spip.php?article271]

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن