بدون قضاوت : یک مکالمه جالب با کارمند دادستانی تهران

به تازگی برای پیگیری درخواستی که برای ملاقات حضوری خطاب به دادستان تهران نوشته بودم ،به دادستانی تهران زنگ زدم.می دانید که برای اینکه بتوانم بعد از مدتها بهمن را برای بیست دقیقه به صورت حضوری ملاقات کنم باید ایشان اجازه بدهند .تا به حال دوبار به دادستانی تهران که در سبزه میدان تهران است و خیلی هم با خانه ما فاصله دارد، رفته ام و فرم ملاقات حضوری را پر کرده ام اما خب خبری نشده که نشده .البته اصلا قصد ندارم در این مطلب به اینکه ملاقات حضوری حق من و همسرم است و دادستان هم بارها اعلام کرده که ملاقات های حضوری همچنان در جریان است بپردازم.فقط می خواهم مکالمه تلفنی خودم را با یکی از کارمندان دادستانی بنویسم .بدون هیچ قضاوتی این مکالمه را می نویسم

-سلام.دادستانی تهران؟

چی کار داری؟

-می بخشید من شماره را درست گرقتم .اونجا دادستانی است؟

-گفتم چی کار داری؟

-می بخشید می خواستم ببینم پاسخ نامه ام برای ملاقات حضوری با همسرم چه شد؟

چرا به جای اینکه سوالت رو بپرسی ،پرسیدی دادستانی ؟

-خب من باید از کجا بدانم آنجا دادستانی هست یا نه؟ببخشید حالا جواب نامه من چی شد؟

مخالفت شد

-شما از کجا می دانید که درخواست من رد شده است .شما حتی اسم زندانی من را نپرسیدید؟

حالا بگو اسمش چیه؟

-بهمن احمدی امویی

-مخالفت شده

-یعنی شما الان براساس نامه کتبی این را می گویید

-خانم !وقت ندارم

و تلفن را قطع کرد

یادش به خیر تا یکی -دو ماه پیش خانمی به نام بردبار در دفتر دادستان تهران پاسخ تلفن های ما را می داد که به قول خودش اگر نمی توانست برای ما کاری بکند ،لااقل می توانست با روی خوش و با حوصله جواب تلفن های خانواده های زندانیان را بدهد.یادش به خیر!

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours