مدتی بود به این موضوع فکر می کردم که سیستم امنیتی و قضایی ایران از زندانی کردن همسرم، بهمن و چند صد زندانی سیاسی دیگر چه هدفی را دنبال می کند؟و تاکتون چه میزان از هدفی را که در این باره برای خود تعریف کرده اند، متحقق شده.؟
چندروز پیش یاد خاطره ای افتادم. خاطره ای که به من نهیب زد که خیلی هم در فکر هدف آنها و درک آن نباشم.
چندسال پیش که تازه، همکار مان آقای اکبرگنجی بعد از پنح سال از زندان ازاد شده بود، من به خاطر پوشش خبری یک تظاهرات مسالمت آمیز زنان در تهران بازداشت شدم و دو هفته ای مورد بازجویی قرارگرفتم.دریکی از همین بازجویی ها از آقای بازجو یا آن طور که خوشان می گفتند اقای کارشناس پرسیدم:
«راستی! دستاورد پنج سال زندانی کردن آقای گنجی برای سیستم شما چه بود؟جز آن همه هزینه ای که به خاطر زندانی کردنش به خودتان وارد کردید؟جز آن همه تبلیغاتی که بسیاری از رسانه های بین المللی و سازمان های حقوق بشری علیه شما انجام دادند؟گنجی که از قبل هم مشهورتر و در اهدافش هم مصم تر از قبل شده.
آقای بازجو فکری کرد و گفت : «درعوض، پنج سال تمام نگذاشتیم گنجی زندگی کند!»
عجب استدلالی!نگذاشتیم پنج سال زندگی کند!
گفتم:«آقای بازجو!من سعی می کنم از منظر شما این موضوع را ببینم.واقعا شما منافع ملی یک نظام را که به ظاهرا این همه به آن علاقه دارید این جوری معامله می کنید که نگذارید پنج سال یک نفر زندگی کند؟این هم شد دستاورد برای شما و نظام.؟»
این جوری، شاید امروز بهتر بتوانم بفهمم که چرا بازجوها و سیستم امنیتی می خواهند بهمن و عبدالله و مسعود و احمد و مهدی و نسرین و بهاره و مهدیه و وحید و عاطفه و خیلی های دیگر در زندان بمانند.نمی خواهند بگذارند که آنها زندگی کنند.
گاهی برخی از دوستانم از من می پرسند که چرا آنها اجازه یک ملاقات بیست دقیقه ای حضوری را به تو و بهمن نمی دهند و شما فقط حق دارید به صورت کابینی با هم ملاقات کنید؟مگر استفاده از این حق برای یک زندانی که چندسال را در زندان سپری کرده، چه امتیاز ویژه ای به حساب می آید؟
و من حالا می توانم بهتر از قبل پاسخ بدهم: چون می خواهند نگذارند بهمن و من « زندگی » کنیم و اصلا هم برای شان مهم نیست که در برابر محرومیت هایی که به ما می دهند، هیچ نصیب خودشان و دولتی که دوستش دارند، نمی شود.
اما بگذار فکر کنند که نمی گذارند ما زندگی کنیم.آنها از این فاصله ها چه می دانند؟از فاصله هایی که دیوارهای بلند زندان اوین میان من و بهمن ایجاد کرده ؟چه می دانند که این فاصله ها ما را به یکدیگر نزدیک تر از قبل کرده و آنچنان معنایی به زندگی ما بخشیده که تا پیش از این از یافتن چنین معنایی عاجز بودیم. .انها چه می دانند که ما حتی با نشاط تر و هدفمندتر از قبل زندگی می کنیم.
بگذار فکر کنند «زندگی» را از ما گرفته اند، بگذار! دل خوش به این باشند که نمی گذارند زندگی کنیم.اما ما زندگی می کنیم، من و بهمن، بهاره و امین، نسرین و رضا و …..
شاید هیچ کس به اندازه ما که این فاصله ها را تحمل می کنیم نمی داند که ما هیچ وقت دلمان به حال خودمان نمی سوزد، اما گاهی دلمان برای آنها که ما را به زندان انداختند می سوزد…. چون مطمئن هستیم که ما «زندگی» می کنیم، اما نمی دانیم آنها هم «زندگی » می کنند یا نه؟
+ There are no comments
Add yours