بیست و دوم تیرماه ۱۳۷۸ ماه وقتی از روزنامه به قصد دانشگاه تهران حرکت کردم.سهیلا گفت :می خواهم با توبیایم.در این چند روز هیچ فرصتی دست نداده که به کوی دانشگاه و یا دانشگاه تهران بیایم
با هم سوار تاکسی شدیم و به راه افتادیم.به حوالی دانشگاه تهران رسیدیم .با چند روز گذشته خیلی فرق می کرد.همه جا پلیس ضد شورش با کلاه و کاسکت ایستاده بودند و اجازه نمی دادند وارد دانشگاه شویم.همه راههای ورودی به سوی دانشگاه را مسدود کرده بودند.چاره ای نبود به طرف خیابان قدس در نزدیکی دانشگاه تهران رفتیم.در وسط خیابان کفن پوشانی که همگی هیکل تنومند داشتند ،تظاهرات می کردند.چماق های چوبی بلند در دست داشتند،آن را به دور سر خود می چرخاندند و فریاد می زدند:حزب الله! ماشاالله
هرکس را که تیپ دانشجویی داشت و با کلاسور و کتاب از مقابلشان رد می شد ،متوقف می کردند و جیب هایش را می گشتند ،اگر کارت داشجویی در جیب و یا کیفش پیدا می کردند چند نفر به او حمله ور می شدند و کتکش می زدند.کارت دانشجویی انگار خبر از مجرم بودن آن فرد می داد.
وقتی جوانی را به سختی کتک زدند و از سر و رویش خون جاری شد،سهیلا که خیلی احساساتی شده بود ،فریاد زد:
کثافت ها چرا می زنیدش ،چرا هیچ کس چیز نمی گوید؟
یکی از لباس شخصی ها که سوار بر موتورسیکلت بود ،به طرف ما آمد و با فریاد پاسخ سهیلا را داد:خفه شو و زود از اینجا دور شو .اگرنه دهانت را پر از خون می کنم.
پیرمردی به سهیلا گفت :دخترم از اینجا دور شو..اینها رحم و مروت ندارند
مردم در بهت در دو سوی خیابان نظاره گر این صحنه ها بودند و هیچ نمی گفتند. امروز و دیروز با چند روز گذشته خیلی فرق کرده بود.در روزهای گذشته -هجده و نوزده و بیستم -مردم با دانشجویان همراهی می کردند و گاه همراه با آنها بر ضد استبداد شعار می دادند.امروز انگار شهر در یک شوک بزرگ فرو رفته بود و کسی نمی دانست باید چه واکنشی نشان دهد.
من آن روز خیلی در خیابان نماندم.[بهمن->http://www.amouee.net/spip.php] روایتی نسبتا کامل از ماجرا های بیست و یکم و بیست و دوم تیرماه نوشته است که می توانید[ اینجا->http://www.amouee.net/spip.php?article229] بخوانید.
+ There are no comments
Add yours