سه سال گذشت
سه سال گذشت، سه سال از روزی که من و همسرم( بهمن احمدی امویی )را در منزلمان بازداشت کردند. سی خرداد بود.شب بود.همسایهها بعدها گفتند ادامه…
سه سال گذشت، سه سال از روزی که من و همسرم( بهمن احمدی امویی )را در منزلمان بازداشت کردند. سی خرداد بود.شب بود.همسایهها بعدها گفتند ادامه…
باز هم شب تولد تو، بدون تو…باز هم تو در بند ۳۵۰ اوین و من در خانه کوچک مان صفحه ی سفید را روی لب ادامه…
سارا در مسیر بازگشت از سالن ملاقات اوین از من میپرسد:با موضوع نبودن بهمن در خانه کنار آمده ای؟با زندان بودنش؟ میگویم : بعد از ادامه…
باز هم دوشنبه، باز هم روز ملاقات زندانیان سیاسی در اوین، روز ملاقات کابینی …و این بار به دلیل کمبود جا عده ای از ما ادامه…
دیروز، دوشنبه بود و نخستین ملاقاتم با بهمن در سال جدید، بهمن را از پشت یک شیشه مات و دو جداره دیدم.شیشه ای که نسبت ادامه…
چند روز دیگر که بگذرد، دقیقا دو سال میشود که بهمن پایش را از آن زندان بیرون نگذاشته است، زندان اوین را می گویم، حتی ادامه…
وقتی میخواستم این نامه را برایت بنویسم، خیلی فکر کردم با چه عنوانی خطابت کنم:آنچنان که این روزها مرسوم شده بانوی سبز؟ یا زهره جان، ادامه…
گاهی مجید دری، زندانی سیاسی محبوس در زندان بهبهان به من تلفن می زند، تا هم حالی از خودم بپرسد و هم حال بهمن و ادامه…
امروز دوشنبه بود، روز ملاقات با [ بهمن->www.amouee.net] …باز هم ملاقات کابینی، بازهم از پشت شیشه دیدمش و از پشت سیم های تلفن صدایش را ادامه…