برای همیشه از غربت به وطن باز می گردد

به [بهمن->http://www.amouee.net/] عزیزم نگاه می کنم که در خودش می شکند .که هرلحظه بیشتر اندوه او را در خود فرو می برد.به او که یکی –دو هفته ای بود به قول خودش اصلا سرحال نبود .که مدام شعر اخوان ثالث را زیر لب زمزمه می کرد که هوا بس ناجوانمردانه سرد است.

می گویند اینطور وقتها انگار چیزی به انسان الهام می شود.انگار فاجعه قبل از اینکه اتفاق بیفتد امواجش را به قلب ما می فرستد.

انگار بهمن امواج رفتن برادرش را زودتر از پرواز جسم خاکی او از روی زمین حس کرده بود که اینقدر بی دلیل احساس غم می کرد و سردش بود.

قربان احمدی ،از فعالان سیاسی که مثل خیلی های دیگر در اوایل دهه شصت ناچار به ترک وطن شده بود ،دو روز پیش در استراسبورگ فرانسه برای همیشه ازمیان ما رفت. دو روز پیش که نه !مدتها بود که از میان ما رفته بود ،مدتها بود که از کنار خانواده اش رفته بود .اما رفتنی که دل ما به شنیدن گاه و بی گاه صدایش از پشت تلفن خوش بود و این اواخر چند باری هم به ایران آمد. نخستین لحظه هایی را که پس از بیست سال دوری به وطنش باز گشته بود و مادرش را در آغوش می کشید ، برای بهمن و همه خواهران و برادرانش فراموش ناشدنی است.

دو روز پیش ، از این زمین خاکی هجرت کرد و ما امروز صبح خبر را شنیدیم.وقتی در غربت باشی حتی رسانه های دیجیتال هم نمی تواند خبر مرگت را زودتر از این به خانواده ات برساند.و تازه ما سپاسگزار مسعود ، دوست گرامی قربان در استراسبورگ هم هستیم اگر نه ممکن بود بعد از دو ماه هم از این فراق با خبر نشویم.

می خواست یک روزی برای همیشه به ایران بازگردد .روزی که نمی دانست دقیقا چه وقت می رسد؟ وقتی که مجید شریف که از دوستان صمیمی اش بود،به ایران بازگشت امیدوارتر از قبل نسبت به این بازگشت شده بود اما مجید خیلی زود در فهرست قربانیان پروژه قتل های زنجیره ای قرار گرفت و او دوباره از زندگی در ایران ناامید شد.
حالا برای همیشه به ایران بازمی گردد ، خوابیده در یک جعبه چوبی .

قربان عزیز!قرار نبود اینگونه به ایران بازگردی .قرار بود؟

یکی از آرزوهایش این بود که یکی از کتابهای مجید شریف را- که حالا اسمش را فراموش کرده ام- در ایران چاپ کند .اما تلاشش به جایی نرسید .یعنی همه به او گفتند این کتاب فعلا در ایران قاب چاپ نیست و شاید که تا سالها هم نباشد.

منصوره شجاعی عزیز که سالها قبل برادرش را دور از وطن از دست داده ، با غمی که در صدایش موج می زند به من می گوید که فعلا نمی تواند با بهمن صحبت کند ،چون می داند که غم از دست دادن برادری که دور از وطن بوده ،چقدر سنگین تر است و تحملش سخت تر.

و دوست دیگری همراه با تسلیت به من می گوید :”یکی از هرینه هایی که پس از پیروزی انقلاب مردم پرداخت کرده اند ،همین تکه تکه شدن خانواده ها بوده ا ست.تا چه وقت قرار است عزیزانمان را در غربت از دست بدهیم؟”

“قربان” سالها پیش در ایران دبیر آموزش و پرورش بود و در فرانسه نیز پس از سالها دوباره به شغل معلمی اش بازگشته بود. همین چند ماه پیش بود که با خوشحالی از دانش آموزانش برایم می گفت که پسربچه هایی شاد و شیطان هستند.معلمی را خیلی دوست داشت ،چون که عاشق بچه ها بود.

با انجمن فرهنگی فروغ نیز در استراسبورگ همکاری داشت.هرچند که از اختلاف ها و بی اعتمادی های ایرانی ها نسبت به یکدیگر خیلی شاکی بود و نگران ،اما این انجمن را دوست داشت.شاید چون فروغ را دوست داشت ،شاید هم چون این انجمن بد یا خوب هرچه بود نمونه ای کوچک از ایرانش بود.با همه خوبی ها و بدی های ایران و ایرانیان.

و تازگی ها از سوی حزب سوسیالیست ها ی فرانسه به عنوان کاندیدای شورای شهر استراسبورگ معرفی شده بود . از این بابت نیز خوشحال بود چون فعالیت اجتماعی و شهروندی را دوست داشت .همیشه دوست داشت ، از همان دوران خیلی جوانی که در اندیمشک زندگی می کرد و بعدها در شهر درود ،تا حالا که تازه چهل و هشت سالش شده بود …

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours