این روزها دوستان خوبم با مهربانی های بی پایانشان من را شرمنده خود می کنند .از روزی که آزاد شده ام هر روز خانه خیلی کوچکمان پذیرای دهها نفر از دوستان خوبم بوده است .خیلی ها هم تلفن زده اند و خیلی ها هم مدام ایمیل می زنند و حال بهمن را جویا می شوند .یک حرف همه شان که کاملا احساس می کنی از صمیم قلبشان است این است :”در نبود بهمن برای کمک به تو کاملا آمده ایم .روی ما حساب کن .”از همه این دوستان خوبم که من را تنها نگذاشته اند متشکرم.
امروز دوستی از راه دور با فرستادن ایمیلی که خواب دم صبحش را برایم نوشته بود سعی کرده بود دلداری ام بدهد که به زودی خبری خوب از بهمن می رسد.و من امیدوارم خبری خوب از بهمن و همه دوستان در بندمان به ما برسد.
ایملیش را با شما شریک می شوم و از این دوست و همه دوستان دلسوزم که این روزها لحظه ای تنهایم نگذاشته اند و این همه به فکرم هستند ، یک دنیا متشکرم.
این هم ایمیل دوست خوبم
امیدوارم یه روزی همه خوابهای خوبمون تعبیر بشه. می دونی دم دمای صبح امروز خواب می دیدم که مادرم و خواهرهام از شهرستان اومدن خونه ما اما خونه من خیلی شکلش نغییر کرده. خواهرم پنجره رو باز کرد که کمی هوای خوونه عوض بشه بعد یکهو احساس کردم از خونه روبرو و از پشت درختی که جلوی پنجره اش بود کسی از خونه ما عکس گرفت اومدم جلو دیدم تو و یه دختر دیگه که ترانه بود (البته من هیچ وقت ترانه رو ندیدم) کنار پنجره وایستادید، و تو بودی که عکس گرفتی. بغل ترانه هم یه بچه چند ماهه بود که اونجا حس می کردم این بچه ی توِ است. از دیدنت با خوشحالی فریاد زندم ، که ژیلا تو اینجا چی کار می کنی. که تو انگشتت رو گذاشتی جلوی بینی ات و گفتی آروم تر. با هم اصلا صحبت نکردیم اما تو دلم می گفتم الهی بمیرم که ژیلا ۲ ماه از بچه اش دور بوده.
از خواب که بیدار شدم یاد حرف مامانم افتادم که می گفت خواب بچه خبر خوش. امیدوارم اون پنجره زیبایی که پشتش وایستاده بودی با اون درخت و رگه های نور که از لا به لاش بیرون میزد، به حقیقت بپیونده و بهمن عزیزت هر چه زودتر به خونه ات برگرده
+ There are no comments
Add yours