ملاقات با بهمن عزیز

خوشبختانه دیروز بالاخره آقای بازجو اجازه داد بهمن را در اوین ملاقات کنم. روحیه اش خوب بود اما از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بود .البته آثار انفرادی طولانی در چهره اش به خوبی مشهود بود ،یعنی چهره خسته ای داشت و انگار نسبت به سابق تمرکزش کم شده بود . مطمئن بودم که از نامه ام با عنوان غم را به قدرت تبدیل کنیم بی خبر است. به او گفتم که نامه ای با چنین عنوانی برایت نوشته ام که لبخندی زد. لبخندی که انرژی زیادی به من بخشید.ملاقات کابینی بود و از پشت شیشه ای که ما را از هم جدا می کرد ،کتابهایی را که برایش آورده بودم نشانش دادم و گفتم اگر مامور ۲۰۹ همین جا کتابها را از من قبول کند چند درصد ی احتمال دارد که بعد بازجو یت قبول کند که کتابها را به دستت برساند.اگر نه تقریبا راه دیگری وجود ندارد .بهمن که از دیدن کتابها ذوق زده شده بود فوری موضوع را به مامور همراهش گفت که پاسخ شنید :باید به مسول پذیرش در سالن پایین تحویل بدهد . با وجود ی که می دانستم فایده ای ندارد اما پس از پایان ملاقات بیست دقیقه ای با بهمن عزیزم ، یک ساعتی در صف طولانی ایستادم و عاقبت ماموری که از توی یک پنجره پاسخم را می داد گفت :”نمی توانم کتابها را از شما بگیرم چون بازجویش اجازه نداده است.”چرا ؟مگر چه اشکالی دارد یک زندانی در سلولش چند جلد کتاب داشته باشد؟آن هم پس از ۷۶ روز که در بازداشتگاه موقت زندانی است ؟آیا کسی هست که به این پرسش من پاسخ بدهد؟

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours