چرا بازجو از کارهای خوبش پشیمان می شود

دوشنبه توانستم با [بهمن->www.amouee.net] ملاقات کنم . روحیه اش خوب بود و گفت در یک سلول کوچک به همراه دو نفر دیگر زندانی است .به او گفتم هرچقدر سلول کوچک باشد و تنگ، از انفرادی که بهتر است و خوشحالم که پس از تحمل طولانی سلول انفرادی مدتی است که به یک سلول چند نفره منتقل شده .

هفته قبل دوباره و سه باره چند کتاب برایش برده بودم .کتابهایی که هر بار مامور زندان به دستور بازجو از من قبول نمی کرد.اما هفته قبل در کمال ناباوری کتابها را پذیرفتند و به بهمن دادند که دو کتاب را در سه روز خوانده و تلفنی از من درخواست کتاب جدید کرده بود .به او گفتم اولا بهتر است کتابخوانی را هم جیره بندی کنی نه اینکه ظرف سه روز دو کتاب را تمام کنی !این دوشنبه نیز برایش کتاب بردم اما این بار هرچه به مامور زندان اصرار کردم که کتابها را بگیرد قبول نکرد و گفت :بازجو اجازه نداده است.
گفتم :اما هفته قبل اجازه داده بود که گفت :این هفته اجازه نداده است.

من نمی دانم چرا این آقای بازجو از کارهای خوبی که انجام می دهد ،پشیمان می شود.به هرحال به بهمن گفم که این هفته نیز برایش کتاب آورده بودم اما تحویل نگرفتند .معلوم بود که خیلی متاسف شده که کتابی برای خواندن نخواهد داشت اما گفت :مهم نیست !

مهسا امرآبادی نیز برای مسعود باستانی ،شوهرش لباس گرم آورده بود .گفت مسعود از اوین زنگ زده و گفته هوا سرد شده و این روزها خیلی سردش می شود.گفتم :عجب وضعی است تا چند روز پیش هوا گرم بود و باید غصه می خوردیم در سلول تنگ و کوچک گرمشان می شود حالا باید غصه بخوریم که دمای هوای تهران به طور ناگهانی سرد شده و حالا در سلول کوچک شان احساس سرما می کنند،که مهسا خنده اش گرفت.متاسفانه هرچه اصرار کرد لباس های گرم مسعود را تحویل نگرفتند.گفتند اجازه نداریم .
مهسا بارها و بارها خواهش کرد که لباس ها را قبول کنند که فایده ای نداشت .

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours