تولد عمادالدین باقی / احساسی که بی نام است و بی نام می ماند

هیچ وقت به جشن تولدی رفته اید که صاحب اصلی آن جشن در آن حاضر نباشد؟یعنی کسی که برایش تولد گرفته اند ،غایب باشد؟

در ماههایی که گذشت بارها در چنین مراسمی حضور داشته ام.در جشن تولد زندانی هایی که خودشان دربند بوده اند و خانواده و دوستانشان برای آنها جشن تولد گرفته بودند.حس عجیبی است !هم تلخ و هم شیرین !نه !اصلا تلخ و شیرین نمی تواند چنین حسی را توصیف کند.هم تلخ هست و هم نیست !هم شیرین هست و هم نیست.راستش نمی توانم واژه مناسبی برای توصیف چنین حسی پیدا کنم .فقط باید خودتان تجربه کنید.حسی که نمی توانید نامی برایش بگذارید.

چند ماه پیش تولد محمد قوچانی ، روزنامه نگار با استعداد و موفق روزنامه های ایران بدون حضورش برگزار شد و امروز هم جشن تولد پدرهمسرش ،عمادالدین باقی ،مدافع سرشناس حقوق بشر و روزنامه نگار بدون حضور صاحب جشن برگزار شد…و به قول دوستی :انگار همیشه باید عضوی از خانواده باقی در زندان باشد.

امروز در مواجهه با همسر و دختران عمادالدین باقی می ماندی که چه بگویی؟ در نگاه مریم و مینا و منیره چیزی بود ،چیزی مثل همان حسی که از حضور در چنین تولدی به تو دست می دهد ، چیزی که بی نام است و بی نام می ماند.

همان حسی که در خنده های فاطمه کمالی احمد سرایی ،همسرباقی بود و باز نمی توانی توصیفش کنی !بی نام است و بی نام می ماند.

مثل همان نگاه مهربانی که در نگاه عمادالدین باقی موج می زد ،وقتی در مراسم تولد محمد قوچانی در مقابل اوین دیدمش ،حال بهمن را می پرسید که در زندان بود و می گفت بارها می خواسته با خانواده به دیدن من بیاید و اما تصمیم گرفته روزی بیاید که بهمن هم ازاد شده باشد.حس نافذی که نمی توانم توصیفش کنم ،بی نام است و بی نام می ماند.

بهمن آزاد شد و عمادالدین نبود که به دیدنش بیاید،بهمن خانواده هر زندانی را که می دید و می بیند ،حس عجیبی داشت و دارد ،حسی که باز هم واژه ای نمی تواند توصیفش کند ،بی نام است و بی نام ….

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours