شما زندانی می شوید و ما خود نمایی میکنیم

برای کوهیار ، برای مجید ، برای حسین ، برای علی ، برای رضا و برای همه شما که امروز در بندید

برای برادرانی مینویسم که بیش از هر چیز نفس هایم را به آنها مدیونم ، برای برادرانی که ایستاده اند تا من بزدلانه فرار کنم و این سوی آب ها در آرامش ژست بگیرم.

برادرانم میدانید امروز که شما در اعتصاب هستید ما چه میکنیم ؟ میدانید وقتی که زیر فشار بازجوئی ها خم به آبرو نمی آوردید ما کجا بودیم ؟! ما این سو در آرامش اگر چه نه در ساحل امن آرامش اما نه در زیر مشت بازجویان چه میکردیم؟

کوهیار وقتی تو از حق انسانیت حرف میزدی و زیر مشت و لگد بازجوها پوز خند میزدی ما ریختیم ، تمام شدیم ، گله کردیم ، ناله کردیم و در حبس کشورهای آزاد بیشتر از تو ناله کردیم ، مجید وقتی تو تحقیر شدی ما بزرگ شدیم ، از شجاعت تو برای خودمان فخر فروشی کردیم و همه زبان تو شدیم ، حسین و علی ،وقتی شما ایستاده بودید استوار ، ما گله میکردیم از کم بودن دستمزد هایمان ، وقتی تو بازپرست را به تمسخر میگرفتی ما میکوبیدیم بر سر هم که وای چرا فلانی بیش از من پول میگیرد ، رضا تاجیک وقتی به تو هتک حرمت شد میدانی ما کجا بودیم ؟ ما همه خبرنگار شده ایم ، ما همه یدک میکشیم و پز میدهیم روزنامه نگار بودنمان را و تو می ایستی تا یاد بدی که ما نیستیم آنچه فکر میکنیم. برادرانم از روزی که شما در بند شده اید ما خودنمائی میکنیم ، ما همه مهم شده ایم و همه ، راه بر و نه همراه ، تو نامت لرزه بر تن استبداد می اندازد و ما حتی از شنیده شدن نام مان میلرزیم همه مستعار شده ایم.

تو از سلول انفرادیت گله نمیکنی و ما از غربتمان ضجه میزنیم ، تو حتی غذا هم نمیخوری و ما گله میکنیم که چرا مشتری فلان رستوران نیستیم ، تو بت استبداد را می شکنی و ما آبروی همکارمان را میریزیم ، وقتی با تو با حبس تو با زجر تو بزرگ میشدیم ، از مهمانی های شبانه مان نوشتیم و استاتوس الکل های خورده مان را به رخ کشیدیم و از کنسرت های رفتمان عکس یادگاری گرفتیم ، تو خبر ساختی و ما بر سر هم کوبیدیم تا خبر تو را و شجاعت تو را سند بزنیم به نام خودمان.

شما بمانید ، بمانید که شما ماندنی هستید در دل تاریخ ، شما ساخته اید و میسازید تاریخ را و ما دزدانی که روایت میکنیم شما را تا بزرگ شویم تا خودنما ئی کنیم ، شما با بازجوها بجنگید و ما با هم ، شما بت استبداد بشکنید و ما همدیگر ، بگذار باشد ، بگذار بگذرد تا بیش از این بفهمم که:

من چه حقیرم و تو چه بزرگ

دوستی دوست داشتنی و روزنامه نگاری ماندنی از تجمعی در مقابل سفارت ایران در ترکیه میگفت:

یک نفر شعار میداد و همه عکس می انداختند…. این است حال و روز ما برادرانم به ما امیدی نیست.

وبلاگ آرش حسینی پژوه

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours