دوشنبه که به ملاقات بهمن می رفتم، [ترانه->http://www.facebook.com/profile.php?id=1261856230] از من خواهش کرد هرجور شده مطلب کوتاهی را که در باره اش در صفحه فیس بوک نوشته، برایش بخوانم.من هم هول هولکی برایش خوندم این نوشته ترانه را
شرمنده ام بهمن
امروز ژیلا در وبلاگش مطلبی نوشت درباره روزهای بارانی و حال و هوای زندانیان من هم مثل ژیلا خوب می دانم که بهمن در این لحظات چه حسی دارد او که عاشق طبیعت است و باران و برف و پر از احساس و عاطفه.
اما من می دونم که ژیلا در این لحظات چه حسی دارد او که همیشه می خندد او که روحیه بالایش این روزها زبانزد خیلی از دوستهایمان شده او در روزهای سخت و خیلی سخت هم خم بر ابرو نیاورده و همیشه ایستاده است .اما می دانم در این لحظات او هم غمگین است و چند دقیقه ای رو در اون بالکن کوچک خانه شان به بیرون و باران خیره می شود …در همان بالکنی که بهمن عاشقش بود و به خاطر همان بالکن کوچک این خانه را انتخاب کرد . تا باران و برف را بهتر ببیند .شنیده ام این روزها در اوین هم پنجره ای را انتخاب کرده تا تپه های اوین را بهتر ببیند .
می دانم ژیلا ، تو در این لحظات غمگین می شوی و لحظه ای بغض گلویت را فشار دهد ،اما خوب می دانم که با چند آه کوچک خیلی فوری بر این غم ها فائق می آیی و برمی گردی پشت آن کامپیوتر کوچکت و دوباره با روحیه و محکم کار می کنی و کار …و من چقدر شرمنده ام که در این لحظات تنهایی در کنارت نیستم تا لااقل درد دلهایت را بشنوم آن طور که به بهمن قول دادم
این روزهای بارانی خیلی غمیگنم .
غمگین و شرمنده
+ There are no comments
Add yours