مدتی می شود که به سراغ وبلاگم نیامده ام.اما امشب این باران ناگهانی تهران و بوی خاک باران خورده که از آن سوی پنجره وارد اتاقم می شود، من را یاد وبلاگم انداخت که یکبار دیگر مثل [دو و نیم سال->http://www.zhila.net/spip.php?article190] قبل بنویسم :من عاشق بوی خاک باران خورده هستم و وقتی ریه هایم از آن پر می شود به وجد می ایم.
و این عطر دوست داشتنی خاک مرطوب شده، یادم آورد بهمن که در کنارم بود پس ازهربارانی، چای درست می کرد و می گفت :ژیلا!بیا برویم توی بالکن چای بخوریم …و من و او در بالکن خیلی کوچک متصل به اتاقی که کامپیوتر و کتابهای مان در آن قرار دارد، چای می خوردیم و بهمن تند و تند نفس های عمیق می کشید و می گفت :ژیلا!تو هم نفس های عمیق بکش، چنین هوایی در تهران به ندرت گیرت می آید…
و من سعی می کردم با تنفس هایی عمیق بوی خاک باران خورده را بیتشر جس کنم.
بالکن خانه ما خیلی کوچک است ، مثل خانه مان که خیلی کوچک است و ما به سختی در بالکن جا می شدیم…در همین باکن چند گلدان زیبا داریم، همان گلدان هایی که در تمام این مدت خیلی مواظبشان بوده ام تا موقع بازگشت بهمن همچنان باطراوت بمانند.
و فکر می کنم بهمن و سایر دوستانش الان در اوین چه می کنند، آیا همچنان [به قول خودش->http://www.zhila.net/spip.php?article349] هر کدام در سکوت به صدای شر و شر باران گوش می سپارند و از خود می پرسند الان آنها که دوستشان داریم، در این باران چه می کنند و به چه فکر می کنند؟
عطر بوی خاک باران خورده، یادم می آورد که میرحسین موسوی در مصاحبه ای در روزهای قبل از انتخابات گفته بود که بوی خاک باران خورده را خیلی دوست دارد….
بوی خاک باران خورده یادم می آورد که در یک شب بارانی به همراه زهرا رهنورد و تعدادی از خانواده های زندانیان به دیدار خانواده یک زندانی سیاسی کمتر شناخته شده می رفتیم و رهنورد از شیشه اتومبیل به قطرات تند بارانخیره شد و در سکوتی عمیق فرو رفته بود و …من با خودم فکر می کنم آیا این باران در کوچه اختر هم امشب باریدن گرفته است و بوی خاک باران خورده را میرحسین استشمام کرده است؟و رهنورد توانسته مثل قبل از پشت شیشه خانه اش، قطره های باران را در سکوتی عمیق نظاره کند یا اینکه دیگر حتی پنجره ای هم در آن خانه باقی نمانده….
+ There are no comments
Add yours