پنج سال ایستادگی سبزش

وقتی اواخر سال ۸۹ پس از تحمل آن همه فشار روانی و فیزیکی از زندان آزاد شد، به دیدنش رفتم، با غمی عجیب گفت:من نتوانستم مقاومت کنم، نتوانستم.. و من.یادم آمد در روزهایی که به ملاقات بهمن می رفتم یکی از نگرانی هایش عبدالله مومنی بود، سلول انفرادی اش روبروی سلول او بود. می گفت نمی دانی چقدر عذابش می دهند،. خیلی تحت فشار است.. .می گفتم می دانم. می گفت نه!نمی دانی، حتی نمی توانی تصورش را کنی. و بعدها فهمیدم حق با بهمن بود، من در آن روزها نتوانسته بوده تصور دقیقی از فشارهایی که بر عبدالله رفته بود داشته باشم.بعدها خودش در نامه ای از داخل زندان گوشه هایی آز آن را نوشت.

عبدالله باز می گفت:ببخشید، من نتوانستم مقاومت کنم.

و من به یاد می آوردم آدمهایی را که یک صدم او تحت فشار نبودند اما خود را قهرمانانی بزرگ جلوه می دهند. یادم آمد بهمن از مقاومت عبدالله می گفت، از صداقتش و از مهربانی هایش.

عبدالله در همان مرخصی نشان داد که آن طور که خودش می‌گوید، نیست. همان روزها بود که فهمیدیم همچنان ایستاده است، وقتی برخلاف همه تهدیدها با میرحسین موسوی و زهرا رهنورد دیدار کرد. وقتی از او خواستند یا باید همان کند که آن‌ها می‌گویند یا برمی‌گردد به زندان…او اما می‌خواست همان باشد که خودش می‌خواهد. او را به زندان بازگرداندند و او ایستاد، ایستاد تا روز آخر زندانش…پنج سال ایستادگی سبز.

برادر عزیزم، عبدالله خوب، تولدت مبارک

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours