جزییات ترور سعید حجاریان از زبان احمد حکیمی‌پور

روزنامه صبح امروز

گفت‌وگو: ژیلا بنی‌یعقوب

پنج شنبه ، یازدهم اردیبهشت ماه۱۳۷۹

وقتی چند روز قبل از بازداشت «احمد حکیمی‌پور» با تلفن همراهش تماس گرفتم و از او درخواست مصاحبه کردم، گفت که اصلا قصد مصاحبه ندارد وقتی خیلی اصرار کردم، گفت: «برای ایام تاسوعا- عاشورا قصد سفر به شهرمان رادارم. وقتی از زنجان برگشتم در خدمتتان هستم.»

و من گفتم: «آقای حکیمی‌پور! هیچ معلوم نیست که بعد از سفر بهانه دیگری نیاورید. اجازه بدهید همین فردا مصاحبه انجام شود…» که پذیرفت.

حکیمی‌پور پیش از آن که در دفترش در شورای شهر گفت‌وگو را آغاز کنیم. گفت: «در چنین شرایطی واقعا قصد مصاحبه نداشتم. آدمی مثل من این روزها هم حرفی که بزند. بالاخره یک جوری علیه‌اش استفاده می‌شود» و بعد برایم تعریف کرد که از روزنامه «رسالت» در این مدت اصرار زیادی به او کرده‌اند تا مصاحبه‌ای با او داشته باشند، می‌گفتند هرچند صفحه بخواهی در اختیارت می‌گذاریم تاحرف‌هایت را بزنی»

پرسیدم: چطور رسالت؟

با لبخندی گفت: «آقای مرتضی نبوی از دوستان ما در مجلس چهارم بودند. لابد در این شرایط که اتهاماتی متوجه من شده، می‌خواهد کمک کند.»

حکیمی‌پور، همچنان که از مصاحبه‌اش برمی‌آید. انسان کاملا خوش‌بینی است و با نگاه مثبت و خوش‌بینانه‌ای همه حوادث و مسایل را تحلیل می‌کند.

آقای حکیمی‌پور! شما در لحظه ترور آقای حجاریان جلوی شورای شهر تهران حضور داشتید و شاهد ماجرا بودید. گرچه ماجرای آن روز بارها توسط اشخاص مختلف نقل شده است. ولی بد نیست شرح ماجرا را یک بار هم از زبان شما بشنویم. اول بگویید چطور شد که از ترور مطلع شدید. چون ظاهرا در لحظه‌ ترور جلوی در اصلی شورا نبودید و قصد داشتید از در پشتی داخل شورا شوید؟

اطلاعاتی را که درباره ترور آقای حجاریان داشتم در اولین فرصت به مقامات مسوول قاضی پرونده و برادران وزارت اطلاعات منتقل کردم.
در روز حادثه من ساعت حدود هشت و ۳۵ دقیقه جلوی در شورای رسیدم. چرا می‌گویم حدود هشت و ۳۵ دقیقه، چون در خیابان حافظ اخبار ساعت هشت و نیم رادیو پیام را گوش کردم. جلوی شورا دنبال محل پارک می‌گشتم که آقای مقدمی را همراه چند نفر دیگر که منتظر بودند، دیدم.

گفته می‌شود موتور حاصل ضارب از قبل در آنجا بود. آیا شما وقتی به آنجا رسیدید، آن موتور ۱۰۰۰ و راکبان آن را دیدید؟

بنده چیزی ندیدم، چون حواسم کاملا به سمت راست بود. تا جایی برای پارک اتومبیلم پیدا کنم وقتی داشتم ماشین را در کوچه کناری شورا پارک می‌کردم، آقای مقدمی به همراه یکی از اقوام‌شان به داخل کوچه آمد و گفت: من از اول صبح اینجا هستم اما آقای حجاریان هنوز نیامده‌اند. آیا امروز می‌‌آیند یا نه؟ من به او گفتم که جلسه ما ساعت ۹ شروع می‌شود. اگر بخواهند بیایند تا ساعت ۹ حتما می‌آیند. مقدمی ظاهرا مرخصی ساعتی گرفته بود. به همین خاطر می‌خواست از آمدن آقای حجاریان مطمئن شود تا در غیر این صورت برود. به همین دلیل به او گفتم اگر الان کار دارید، می‌توانید بروید و بعد از جلسه بیایید تا من هماهنگ کنم که با ایشارن ملاقات کنید. مقدمی گفت: من الان می‌روم جلوی در شورا می‌ایستم، تا اگر ساعت ۹ آمد ببینمش و بروم. این را گفت و رفت.

وضعیت روحی‌اش چگونه بود؟ آیا در رفتارش هیچ چیز غیرعادی مشاهده نکردید؟

نه. خیلی عادی بود.

اضطراب نداشت؟

خیر.

نمی‌دانید چرا برای دیدن آقای حجاریان، شورا را انتخاب کرده بود. مثلا چرا برای دیدنش به ساختمان مشاوران و یا مرکز تحقیقات استراتژیک نرفته بود؟

به خاطر این‌که نامه را دوشنبه قبل از ترور از من گرفته بود. و ظاهرا چندبار مراجعه کرده بود و نتوانسته بود آقای حجاریان را ببیند، عاقبت به شورا مراجعه کرده بود.

قبلا به کجا مراجعه کرده بود؟

من به مقدمی گفته بودم می‌تواند به دفتر روزنامه صبح‌امروز و یا نهاد ریاست جمهوری مراجعه کند، منظورم بیش‌تر ساختمان مشاورین بود.

مقدمی یک شب قبل از ترور یا دو شب قبل از ترور- حالا دقیقا به یاد ندارم- به من زنگ زد و گفت من پنج- شش بار تلاش کرده‌ام اما نتوانستم آقای حجاریان را در جاهایی که گفته‌اید. ببینم. می‌خواهم برای ملاقات با ایشان به شورا بیایم. من گفتم که ما یکشنبه‌ها و سه‌شنبه جلسه داریم. آن هفته آخرین هفته کاری ما در سال ۷۸ بود و من به او گفتم می‌توانید یکشنبه یا سه‌شنبه تشریف بیاورید و من هماهنگ می‌کنم که ایشان را ببینید. به همین دلیل آن روز صبح به شورا مراجعه کرده بود. البته این نظر من است و دادگه باید مشخص کند که چه کسی مقصر بوده و چقدر مقصر بوده است. پس از رفتن مقدمی، با فرد دیگری که به من مراجعه کرده بود مشغول صحبت شدم. ماشین را پارک کرده بودم ولی هنوز از ماشین پیاده نشده بودم. حتی یادم هست که به آن فرد گفتم: آقا! همین که به شورا می‌رسیم به ما مراجعه می‌کنید و ما یک دفعه همه کارهایمان را فراموش می‌کنیم. خواهش می‌کنم یک لحظه صبر کنید و بعد کنار روزنامه یکسری ازکارهایی را که می‌ترسیدم. فراموش شود یادداشت کردم: نزدیک به ۵۰ تا ۶۰ ثانیه تمرکز کردم تا کارهایم را به خاطر بیاورم و آن فرد هم در کنارم ایستاده بود و من هم در ماشین نشسته بودم. خلاصه معطلی من در کوچه یک دقیقه تا یک دقیقه‌ونیم طول کشید که یک دفعه آقای مقدمی سراسیمه و در حالی که زبانش به لکنت افتاده بود سررسید، نمی‌توانست خوب صبحت کند. داد می‌زد: «حاج‌آقا! حاج‌آقا! «حاج‌سعید» را زدند. آقای حجاریان را زدند. دو نفر بودند» و خیلی هم آشفته حال بود. من از ماشین پیاده شدم و به اتفاق مقدمی دوان‌دوان رفتیم بالای سر آقای حجاریان ایشان غرق به خون بودند.

پس در واقع وقوع ترور را مقدمی به شما اطلاع داد؟

بله. من اصلا متوجه صدای تیر نشده بودم. وقتی رسیدم آقای حجاریان روی زمین افتاده بود و همان موقع متوجه شدم که به گونه‌ چپ‌اش تیر خورده است. هفت، هشت نفری هم بالای سرش جمع شده بودند و همه‌شان هم شوکه شده بودند.

پس وقتی شما رسیدید موتور ضارب و همراهش را ندیدید؟

خیر. من اصلا ندیدم. در آن شرایط تنها چیزی که به نظرم رسید این بود که هرچه سریع‌تر باید او را به بیمارستان منتقل کنیم. شاید امکان تعقیب ضاربان هم بود ولی در آن لحظه به تنها چیزی که فکر می‌کردیم نجات جان حجاریان بود.

شنیده‌ایم آقای مقدمی در نقل‌وانتقال آقای حجاریان به بیمارستان به شما کمک کرد، همین طور است؟

بله. آقای مقدمی در نجات آقای حجاریان به ما کمک کرد. من اتومبیلم را از کوچه به خیابان آوردم و مقدمی کمک کرد و آقاسعید را در صندلی عقب اتومبیل گذاشتیم.

آقای مقدمی و همان فردی که جلوی اتومبیل با من صحبت می‌کرد- آقای موسوی‌نسب- به کمک یک نفر دیگر آقای حجاریان را در عقب اتومبیل من گذاشتند. مقدمی جلوی اتومبیل نشست و آقای موسوی‌نسب عقب و سرآقای حجاریان را هم روی زانو گذاشته بود.

مقدمی گرچه جلو نشسته بود اما نگاهش به عقب بود و خیلی نگران و مضطرب به نظر می‌رسید و من دنبال این بودم که نزدیک‌ترین بیمارستان کجاست البته «سینا» در ذهنم بود اما آنقدر نگران بودم که ناخودآگاه دنبال یک مرکز درمانی نزدیک‌تر می‌گشتم. آقای «موسوی‌نسب» سرآقای حجاریان را گرفته بود و گریه می‌کرد و در همین لحظه که مشغول رانندگی بودم، موبایل من زنگ زد. تلفن را دادم به آقای موسوی و گفتم ببین چه کسی است. بعد هم گفتم: تلاش کن یک کسی را پیدا کنی، حالا خسرو تهرانی یا تاج‌زاده بالاخره یک نفر را پیدا کنی.

آن کسی که به ما زنگ زده بود، آقای میرزاابوطالب، معاون وزیر مسکن و شهرسازی بود. آقای موسوی‌نسب خبر را به او داد. تا زمان رسیدن به اورژانس موسوی هرچه تلاش کرد موفق نشد با آقای تاج‌زاده صحبت کند که من به او گفتم: پس لااقل دفتر آقای وزیر را بگیر! که همان موقع گفت آقای خسروتهرانی را پیدا کرده است. ساعت در حدود هشت و ۳۸ یا شاید هم هشت و ۴۰ دقیقه بود که به اورژانس رسیدیم.

یعنی پنج تا شش دقیقه طول کشید به بیمارستان برسید؟

بله، البته ساعتی که اورژنس زده است هشت و ۴۵ دقیقه است. در آنجا باز مقدمی خودش را فعال نشان داد به عنوان مثال دوید و برانکارد را از دست یک پرستار گرفت.مقدمی فریاد می‌زد می‌دانید چه کسی را زده‌اند آقای حجاریان است. پرسنل بیمارستان هنوز نمی‌دانستند چه اتفاقی افتاده است و نمی‌دانستند چه باید بکنند.

منظورتان این است که در لحظه ورود همکاری لازم را نکردند.

در بیمارستا‌ن‌ها که می‌دانید چه خبر است. مثلا می‌پرسند: «چه خبر شده است؟ اگر برانکارد می‌خواهید باید پول بدهید. دفترچه بدهید. کارت بدهید.» از این جور چیزها را به ما هم گفتند. به همین دلیل در آن لحظه یک کمی با آن‌ها – بیمارستانی‌ها- حرفمان شد. بالاخره هر طور بود ایشان را به اورژانس، رساندیم و کادر درمانی سریع کار را شروع کردند. در همان لحظه آقای تهرانی تماس گرفت که به او گفتم موفق شدیم ایشان را در اورژانس بستری کنیم. در آن لحظه‌ها این دغدغه‌ را هم داشتیم که ممکن است تروریست‌ها احساس کنند امکان نجات هست و به بیمارستان بیایند و بخواهند در آنجا هم کاری بکنند. نگران بودم چون هیچ‌گونه وسیله دفاعی نداشتیم، کسی هم نبود و خلاصه تنها بودیم به همین دلیل به آقای تهرانی گفتم: «خواهشم می‌کنم خیلی سریع خودتان را برسانید اینجا» البته بعد از این اعضای شورا یکی یکی سررسیدند.

پس اولین کسانی که به بیمارستان سینا آمدند اعضای شورا شهر بودند؟

بله.

دقیقا چه کسانی؟

خانم جلایی‌پور، آقای خسروی، آقای حقیقی، آقای علیزاده هم بود. اگر کسان دیگری هم آمدند من الان به یاد ندارم. تا وقتی آقای حجاریان در اورژانس بود، من در کنارش بودم. وسایل و لباس‌هایش را به من دادند و من همه را جمع کردم تا بعد تحویل رییس دفترشان بدهم. رفتار آقای مقدمی خیلی طبیعی بود. مثلا نتیجه آزایش خون را او فوری از دست پرستارها گرفت. از آن‌ها می‌پرسید گروه خونش چیست.

مقدمی تا چه وقت در بیمارستان سینا بود؟

یک نیم‌ساعتی در بیمارستان بود و بعد گفت اگر با من کار ندارید. من می‌خواهم بروم «یگان»؟ من خوب می‌دانستم او یکی از شهود ترور محسوب می‌شود به همین دلیل به او گفتم:«پس اگر می‌روید حتما با ما تماس بگیر، بیا شورا و مسایلی را که دیدی و اطلاعاتی را که داری به مسوولان برسان.

مقدمی رفت. من در بیمارستان ماندم تا اقدامات اولیه مثل سیتی‌اسکن و … انجام گیرد. حدود یکی – دو ساعت بعد مقدمی به موبایل من زنگ زد. البته تلفن دست من نبود دست دفتردارم بود که آن موقع در بیمارستان حضور داشت و به من گفت آقای مقدمی است، گوشی را گرفتم و صحبت کردم خیلی مضطرب بود، چطور آدم وقتی یک چیز غیرمنتظره می‌بیند، دست و پایش را گم می‌کند، مقدمی همانطور بود. خودش را خیلی عصبی و نگران نشان می‌داد. حتی یادم هست گفت: «از شدت ناراتی دارم قرص اعصاب می‌خورم. حالم ناجور است.» من گفتم: حالا اتفاقی است که افتاده. خدا انشاءالله نجاتشان می‌دهد. مقدمی مدام می‌پرسید: حالشان چطور است. به هرحال بعدازظهر همان روز آمد شورا و ماجرا را برای اعضای شورا هم تعریف کرد.

در جلسه شورا صحبت کرد؟

نه. جلسه که نبود، من در دفتر آقای خسروی بودم و چند نفر از اعضای هم بودند.

پس در یک جلسه غیررسمی صحبت کرد؟

بله. جلسه ما که تمام شد، کمیته تحقیق را تشکیل دادیم و کارها شروع شد تعدادی از دوستان در بیمارستان کارها را پیگیری می‌کردند. تعدادی هم در شورا و جاهای دیگر عملا یک وضعیت فوق‌العاده حاکم بود. در چنین شرایطی مقدمی آمد و داستان را شرح داد و گفت داشتم به طرف در شورا می‌رفتم که آقای حجاریان را دیدم که به طرف شورا می‌آمد. همین که به طرف ایشان رفتم تا نامه را بدهم. صدای شلیک را شنیدم…

چطور صدا را شنیده بود؟ گفته می‌شود برای اسلحه از صدا خفه‌کن استفاده کرده بودند؟

ظاهرا چون خیلی به آقای حجاریان نزدیک شده بود، توانست صدا را بشنود.

آیا موفق شده بود به آقای حجاریان نزدیک شود و نامه را به ایشان بدهد؟

این طور که خودش می‌گفت در حال دادن نامه به آقای حجاریان بوده و تازه می‌خواسته بگوید این نامه‌ای است که حکیمی‌پور به من داده که یک دفعه صدایی می‌شنود و بعد آقای حجاریان را می‌بیند که روی زمین افتاده… حتی این سوال دکترها را هم از او پرسیدیم که ایشان چطور افتاد یکهو یا به تدریج؟ ظاهرا چگونگی افتادن می‌توانست شدت ضربه را برای پزشکن مشخص کند.
که گفت: یکهو افتاد. بعد درباره خودش صحبت کرد که من در ستاد فعال بودم. عکسی را از جیبش درآورد و به ما نشان داد. عکسی بود که در خانه‌اش با بچه‌های محلشان بعد از انتخابات گرفته بودند. گفت همه من را می‌شناسند و سوابق فعالیت‌های مرا می‌دانند.

چرا این توضیحات را می‌داد. آیا احساس می‌کرد شک و تردیدی نسبت به او به وجود آمده است آیا شما و یادیگران چیز خاصی در این باره از او پرسیده بودید؟

ما هیچ احساسی نسبت به ایشان نداشتیم.

پس چرا این توضیحات را می‌داد؟

به هرحال مضطرب بود. بسته‌ای را از جیبش درآورد و به ما نشان داد که قرص آرام‌بخش بود و گفت روزی دو تا قرص می‌خورم… آنقدر مضطرب بود که ما دلداریش دادیم. ظاهرا هرگز جبهه هم نرفته بود و می‌گفت تا به حال چنین صحنه‌هایی را ندیده‌ام.

آقای مقدمی چند سال دارد؟

دقیقا نمی‌دانم. اما فکر می‌کنم بیت بیست و دو تا بیست و سه سال دارد. بعد از این‌که آقای مقدمی ماجرای ترور را شرح داد، اعضای شورا به عنوان کسی که درنجات آقای حجاریان نقش داشته از او تشکر کردند. یک نفر هم از ریاست جمهوری برای ثبت اظهارات شهود معرفی شده بود و ما هم مقدمی را به او معرفی کردیم که پیش این فرد برود و اظهاراتش را بگوید.

فرد دیگری را هم که به ما در رساندن آقای حجاریان به بیمارستان کمک کرده بود ، به نماینده ریاست جمهوری معرفی کردیم. او از صبح در بیمارستان بود و رفته بود لباس‌هایش را عوض کند چون لباس‌هایش خونی شده بود. او هم آنچه را دیده بود، تعریف کرد. فردی به نام«اکبرخان میرزایی» هم پس از ترور به آقای مقدمی پیش ما آمد او در زمان گرفتن نامه نیز همراه آقای مقدمی به دفتر من آمده بود بعد از ترور هم که با آقای مقدمی به شورا آمد، گفت که بچه‌محلشان است و خیلی به آقای مقدمی نزدیک است و چون آقای مقدمی یک مقدار از نظر روحی مشکل دارد من همراهش هستم. و گفت هر وقت با آقای مقدمی کاری داشتید به موبایل من زنگ بزنید که البته کار خاصی پیش نیامد و ما هم تماسی نگرفتیم. البته یکبار مقدمی خودش فردای آن روز به من زنگ زد و حال آقای حجاریان را پرسید که من گفتم: بحمدالله بهتر هستند و علایم امیدواری زیاد شده است مکالمه ما در همین حد بود و مطلب دیگری گفته نشد. تا این‌که من در مسافرت بودم که این خبر را شنیدم که خان‌میرزایی هم جزو دستگر شده‌هاست.

پس وقتی که آقای مقدمی برای گرفتن نامه به دفتر شما آمد، آقای خان‌میرزایی همراهش بود، آن موقع حرفی نزد، مثلا نگفت چرا به همراه مقدمی آمده؟

سه نفر برای گرفتن نامه به من مراجعه کردند. مقدمی برادرش و همین خان‌میرزایی که همراهشان بود. چیز خاصی نگفت، به عنوان کسی که از دوستان مقدمی است، او را همراهی می‌کرد.

خان‌میرزایی هم سن و سال مقدمی بود؟

تقریبا. حالا شاید یکی دو سال بزرگتر.

چه نوع لباسی پوشیده بودند؟ لباس نظامی… از آن جهت که در یگان حفاظت بودند، می‌گویم.

نه؛ لباس‌های عادی پوشیده بودند.

آخرین باری که خان‌میرزایی به شما زنگ زد، کی بود؟

میرزایی اصلا به من زنگ نزد، مقدمی زنگ زد. او گفته بود: «اگر با مقدمی کاری داشتید به من زنگ بزنید او با من است و من به او دسترسی دارم.» و من هم اصلا زنگ نزدم. البته من به مقدمی گفتم که شما به عنوان یک شاهد ارتباط خود را با شورا قطع نکن چون ممکن است هر لحظه به شما نیاز داشته باشند، چون ما نه آدرسی از او داشتیم و نه تلفنی.

ما شنیده‌ایم که همه اعضای شورا برای حفظ مسایل امنیتی از در پشتی رفت‌وآمد می‌کردند و فقط آقای حجاریان از در اصلی رفت و آمد می‌کرد. آیا همین طور است؟

خیر. این طور نبود. اعضای شورا تا قبل از ترور هم از در اصلی رفت‌وآمد می‌کردند.
در مواردی مثلا رییس شورا چون اتومبیل خود را در پشت شورا پارک می‌کرد از در عقب می‌آمد. اما اعضای شورا همه از در اصلی رفت‌وآمد می‌کردند. اما الان همه از در پشتی می‌روند.

چرا آقای مقدمی با وجود این‌که نامه‌ای از شما در دست داشت دم در شورا منتظر حجاریان ایستاده بود؟ یعنی چرا به داخل ساختمان شورا نرفت و آنجا منتشر نشد؟

در روزهای جلسه معمولا چون مراجعه‌کنندگان می‌دانند که اعضا حتما سر یک ساعت مشخصی به شورا می‌آیند، از همان صبح دم در منتظر می‌مانند تا فرد مورد نظرشان را همان جلوی ساختمان ببینند. در این مدت یک ساله همیشه وضع همین طور بوده و معمولا هم جلوی ساختمان شورا شلوغ می‌شود و این چیز خاصی نیست. یعنی همه هم آقای حجاریان و هم بقیه اعضای شورا از همان وقتی که اتومبیل‌شان را پارک می‌کردند، تا زمانی که داخل شورا می‌شدند، ارباب‌رجوع دورشان را می‌گرفتند. علی‌رغم این‌که می‌گفتیم حالا منتظر باشید، اما خب کسی گوش نمی‌کرد.

مگر مراجعان برای دیدن شما نمی‌توانند وارد ساختمان شورا شوند؟

چرا. اما همین که ما می‌آمدیم. آن‌ها برای این‌که اعلام حضور بکنند از همان‌جا صحبت با ما را شروع می‌کردند و دنبال ما می‌آمدند. خب، همیشه مردم برای راه افتادن کارشان عجله دارند.

به هرحال، این سوال برای من هنوز وجود دارد که چرا آقای مقدمی با وجود این‌که نامه‌ای از شما داشت برای دیدن آقای حجاریان به دفتر آقای حجاریان مراجعه نکرد؟ آیا برای شما این موضوع عجیب نبود؟

چرا. به دفتر آقای حجاریان هم مراجعه کرده بود و گفته بود که من با حکیمی‌پور قرار داشتم که بیایم و آقای حجاریان را ببینم که اعضای دفتر آقای حجاریان به مقدمی گفته بودند که پایین باشید، ایشان هنوز نیامده‌اند.
این موضوع در شورا خیلی متداول بود.

شما گفتید آقای مقدمی یک شب یا دو شب قبل از حادثه به شما تلفن کرده و گفته بود که هنوز نتوانسته آقای حجاریان را ببیند و از شما کمک خواسته بود. میزان آشنایی شما با ایشان چقدر بود که به راحتی به شما تلفن می‌کرد و از شما کمک می‌خواست؟ سابقه آشنایی‌تان با مقدمی زیاد بود؟

نخیر. من روحیه‌ام این جوری استکه با مردم خیلی صمیمی و راحت برخورد می‌کنم و شما البته این موضوع را باید از دیگران درباره من بپرسید، واقعا من بیشترین مراجعین را در شورا دارم. حالا یا به لحاظ سلیقه و روحیه‌ام است، یا به دلیل مسوولیتی است که در شورا دارم. آقای مقدمی به هرحال شماره تلفن همراه مرا داشت. موبایل من، از آن موبایل‌هایی است که از روز اولی که آن را گرفتم یعنی از حدود پنج سال پیش اصلا عوض نشده است و شماره‌اش دست همه هست. گاهی اوقات از یک روستای دورافتاده زنجان به من زنگ می‌زنند. بنابراین خیلی عجیب نبود که مقدمی شماره تلفن بنده را به دست آورده باشد. ایشان به این دلیل به من زنگ زده بود که بگوید با نامه‌ای که به او داده بودم هنوز نتوانسته آقای حجاریان را ببیند و اکنون می‌خواهد ایشان را در شورا ملاقات کند.

می‌دانید برای دیدن آقای حجاریان کجاها رفته بود که موفق نشده بود؟

به من در این باره چیزی نگفت. وقتی دستگیر شد، من موضوع را پیگیری کردم که ببینم راست گفته یا دروغ؟ مسوول دفتر آقای حجاریان گفت بله، چند بار تماس گرفت و می‌خواست برای دیدن آقای حجاریان مراجعه کند که من گفتم اگر کارتان مربوط به شوراست، باید به آنجا مراجعه کنی و اگر نه بیا من ببینم نامه‌ات چیست و چه کار داری؟ آقای حجاریان وقت ندارد شما را اینجا ببیند. ظاهراً خیلی سخت گرفته بود.

چه کسی؟ مسوول دفتر آقای حجاریان در ساختمان مشاوران؟

نه. فکر می‌کنم مرکز تحقیقات استراتژیک.

پس مقدمی هرگز به طور حضوری به دفتر مشاوران یا مرکز تحقیقات استراتژیک مراجعه نکرده بود و فقط تلفن زده بود؟

نمی‌دانم. در این مورد باید پیگیری شود. من فقط آنچه را که خودم می‌دانم می‌گویم. حالا این‌که داستان واقعا چه بوده و اتهام ایشان چیست، دادگاه باید مشخص کند. اما این سوال برای خودم مطرح است که اگر ایشان موفق می‌شد، در یکی از این تماس‌ها آقای حجاریان را ببیند، مثلا در دفتر روزنامه صبح امروز یا ساختمان مشاوران چه اتفاقی می‌افتاد؟ مثلا می‌خواست در ساختمان مشاوران نامه را بدهد حجاریان را معطل کند و چند نفر بیایند او را ترور کنند. مثلا با پنج نفر می‌‌خواست داخل دفتر حجاریان شود یا خودش تنهایی می‌خواست برود و بزند. واقعا چه اتفاقی می‌افتاد اگر مقدمی موفق به دیدن حجاریان می‌شد. یا مثلا آن روز صبح که با مسوولان دفتر من صحبت کرده بود و دفتردار من به او گفت آن پایین منتظر بمان نمی‌گفت، پایین منتظربمان. بلکه می‌گفت: «بیا بالا» آن وقت چه اتفاقی می‌افتاد؟ به هرحال این جور سوالات وجود دارد. الان هم که ایشان را تعزیر کردند…

یعنی شما می‌خواهید بگویید مقدمی را تعزیر کرده‌اند که مطلب خاصی را بگوید؟

ایشان راتعزیر کرده‌اند. خوب حالا حتما مطلب خاصی بوده که ایشان را تعزیر کرده‌اند. در هرحال من قصد ندارم کسی را تبرئه کنم یا محکوم کنم بلکه منظورم است که ماجرا بالاخره یک جوری باید به هم بخواند.

آقای حکیمی‌پور! سابقه آشنایی شما با آقای مقدمی از کجا بوده است. برخی از روزنامه‌های جناح راست سی کرده‌اند القا کنند که جنابعالی در نامه‌تان به نوعی آقای مقدمی را تایید کرده‌اید شما چطور ایشان را می‌شناسید؟

آن نامه یک نامه رسمی نبود. یادداشتی بود که من خودم با خودکار نوشتم و حتی تایپ هم نشده بود و این جور یادداشت نوشتن‌ها یک کار بسیار متداول است. مقدمی را از مجلس چهارم که نماینده بودم می‌شناختم. او عضو یگان حفاظت مجلس بود. هرکسی که نماینده مجلس بوده یا در جاهای دیگر مشغول خدمت بوده می‌داند که آدم در رفت‌وآمد با پرسنل اداری یا نظامی به هرحال با آن‌ها سلام و علیک پیدا می‌کند. مقدمی را من در دوره چهارم که نگهبان ورودی مجلس بود. دیده بودم و می‌شناختم فقط در همین حد و هیچ ارتباط دیگری با او نداشتم. تمام نمایندگان مجلس با پرسنل و کسانی که آنجا کار می‌کنند یک رابطه معمولی و سلام و علیک دارند. آدم که نمی‌تواند سرش را بیندازد پایین و همین‌طور برود و بیاید و سلام و علیکی با پرسنل نکند. پس روابط انسانی چه می‌شود؟ پرسنل اداری- نظامی معمولا هم اگر کاری داشته باشند. به نماینده‌ها مراجعه می‌کنند هرچند که برایشان ممنوع است. البته در مورد مقدمی واقعا یادم نمی‌آید که هیچ وقت برای انجام کاری به من مراجعه کرد یا نه؟ در دوره پنجم هم که من در مجلس نبودم اصلا رابطه‌ای با او نداشتم یکی دو بار بیش‌تر به مجلس نرفتم آن هم برای معرفی کابینه آقای خاتمی بود.
مقدمی را پس از مدت‌ها حدود یکی دو ماه قبل از انتخابات مجلس ششم دیدم. از خیابان پاستور با ماشین عبور می‌کردم که دیدم یکی از نگهبان‌های شب سلام و علیکم با من کرد. من نشناختمش وقتی خودش را معرفی کرد تازه فهمیدم مقدمی است. گفت که کاری با من دارد. گفتم اگر کاری داری دوشنبه یا چهارشنبه بیا شورا شهر. یکی از این روزها آمد و گفت من دوره خدمتم در حال اتمام است و باید بهمن‌ماه تسویه حساب کنم. دنبال این بود که بعد از پایان دوره خدمتش یک کاری برایش جور شود و من پرسیدم مال کدام منطقه تهران هستی. گفت منطقه ۱۷. گفتم تسویه‌حساب که کردی بیا شاید در همان منطقه خودت در شهرداری کاری برایت جور کردیم. روزهایی که در شورا جلسه داریم، خیلی‌ها مراجعه می‌کنند. مردم مشکل دارند می‌خواهند لااقل کسی دردشان را بشنود و شاید کمکی به آن‌ها بکند.

آیا همه کسانی که به شما مراجعه می‌کنند از قبل یک جوری شما را می‌شناسند؟

نه. بعضی‌ها هم برای اولین بار و بدون هیچ آشنایی قبلی مراجعه می‌کنند. مشکلی دارند یا به هرحال کسی آن‌ها را به ما معرفی می‌کند.

خب از آقای مقدمی می‌گفتید؟ دیگر نزد شما نیامد؟

انتخابات که تمام شد مقدمی به همراه برادرش و خان‌میرزایی نزد من آمد و درباره مشکلات خانوادگی و کاری‌اش صحبت کرد. من یکهو به ذهنم رسید که چون قبلا در مجلس کار کرده، شاید این امکان برای او فراهم شود در دوره بعد با توجه به مدرک و سابقه‌اش جایی در امور خدماتی – اداری مجلس مشغول شود. در نتیجه به او گفتم به آقای حجاریان معرفی‌ات می‌کنم، چون دوستان مشارکتی از لحاظ اداری- مالی هم‌اکنون در حال برنامه‌ریزی و تدارک برای مجلس آینده هستند. شاید با توجه به سابقه کاری‌ات آنجا کاری برایت پیدا شود.

متن نامه شما تا حدودی این برداشت را در آدم به وجود می‌آورد که مقدمی اطلاعاتی درباره مجلس دارد که ممکن است آقای حجاریان بتواند از آن اطلاعات استفاده کند. اما الان از حرف‌های شما این جور برداشت کردم که نه چنین چیزی نبوده، بلکه فقط به این دلیل او را به آقای حجاریان معرفی کرده بودید تا شاید کاری برایش پیدا شود. کدام برداشت صحیح است؟

تغییر در مجلس آینده همان‌طور که خودتان می‌دانید خیلی زیاد است. مخصوصا الان که حدود هشتاد تا هشتادوپنج درصد نمایندگان جدید هستند و برای اولین بار است وارد مجلس می‌شوند. مشخص است که در سایر بخش‌ها مثل پژوهش‌ها، اداری و پشتیبانی نیز تغییراتی به وجود خواهد آمد. بنابراین کسانی که مجلس آینده را اداره می‌کنند، برنامه‌های جدیدی دارند.
اما مقدمی چه اطلاعاتی خاصی داشت که می‌توانست مورد استفاده آقای حجاریان باشد من به این ترتیب می‌خواستم ایشان به نوعی با دوستان مرتبط شود که شاید زمینه‌ای شود تا بعدها کاری برای او پیدا شود. فقط همین! حالا آن لحنی که در نامه به کار بردم برای این بود که کمی تحویلش بگیرند چیز خاصی نداشت که به آقای حجاریان بگوید. اطلاعاتش مگر چه بود؟

در نامه نوشته بودید از فعالان ستادهای انتخاباتی مشارکت بوده است؟ همین‌طور بود؟

خودش این‌ها را گفته بود. عکس‌هایش را نشان می‌داد و می‌گفت من در ستادهای مشارکت فعالیت داشته‌ام. خودم چیزی در این باره نمی‌دانستم.

ظاهرا همشهری شما هم هست؟

این را بعدا فهمیدم. می‌دانستم که پدر و مادرش ترک هستند. چون خودش گفته بود اما فکر می‌کردم متولد تهران است. بعدها که روزنامه‌ها نوشتند فهمیدم پدر و مادرش اهل روستاهای بین بیجار- زنجان هستند.
البته بعید می‌دانم که خودش اهل زنجان باشد. پدرمادش که آمدند اینجا من فهمیدم ترک هستند.

پدر و مادر مقدمی بعد از دستگیری پسرشان به شما مراجعه کردند؟

بله، بعد از سیزدهم فروردین بود که به شورا آمدند و من هم راهنمایی‌شان کردم و گفتم اگر حرفی دارند بهتر است پیش قاضی و مسوول پرونده بروند.

پدر و مادر مقدمی چه می‌گفتند؟ حرفشان چه بود؟

می‌گفتند پسرمان این کاره نیست. دنبال کارش بود. نه چیز دیگری. حرف‌های زیادی زدند و من هم گفتم این حرف‌ها را برای مسوولان بگویید. به هرحال من شناخت زیادی از او و خانواده‌اش نداشتم. خودش می‌گفت برادرم از خودم هم واجب‌تر است.

برادرش هم بیکار بود؟

بله، می‌گفت برادرم سه سال است سربازی‌اش را تمام کرده و بیکار است من گفتم حالا بگذارید مشکل کاری خودتان حل شود تا بعد ببینیم برای ایشان چه کار می‌توانیم بکنیم. به هرحال اوضاع به این صورت بود. یک مثلی هست که می‌گوید: «وقتی حادثه اتفاق افتاد خیلی‌ها عاقل می‌شوند.» به هرحال باید به آن فضا برگردید و خودتان را جای من بگذارید که با کسی مواجه بودم که با مشکل بیکاری روبه‌رو بود. سابقه آشنایی‌اش هم با من به مجلس برمی‌گشت، خب من باید چکار می‌کردم. نباید به او کمک می‌کردم؟

در مجموع آقای مقدمی چند بار نزد شما آمد؟

دوبار. یک بار قبل از انتخابات، یک‌بار هم بعد از انتخابات به شورا آمد یکی دوبار هم به طور اتفاقی و گذرا در هنگام انتخابات در یکی – دو ستاد انتخاباتی دیدمش.

بعد از ترور آقای حجاریان تعدادی از روزنامه‌های جناح رقیب کوشیدند مقدمی را با شما مرتبط کنند و شما را هم با نهضت آزادی مرتبط نشان بدهند و احتمالا قصدشان این بود که در نهایت یک جوری ترور را به شما و نهضت آزادی نسبت بدهند، فکر می‌کنید چرا؟ و اصولا شما ریشه‌های چنین برخوردی را در چه می‌دانید؟

این مسایلی که به هم می‌بافند ناشی از یک نوع بیماری سناریوسازی است و با ساختن این داستان‌ها و افسانه‌های خیالی تلاش می‌کنند از زیر ضربه افکار عمومی خارج شوند. الان با توجه به ترور آقای حجاریان و حوادث پس از دوم خرداد افکار عمومی روی کسانی که ترویج خشونت می‌کنند، حساس شده است. یعنی مردم خیلی خوب فهمیده‌اند «بحران‌سازی» در کشور کار کسانی است که ادبیاتشان خشن، تند و حذفی است. صاحبان این ادبیات با سناریوسازی می‌خواهند خود را از زیر این فشار خارج کنند. همچنین از این طریق به نوعی می‌‌خواهند فضا را بحران‌زده کنند یعنی یک خمپاره دودزا شلیک می‌کنند تا فضا را دود بگیرد و بتوانند واقعیت‌ها را تا زمان محدودی از چشم تیزبین افکار عمومی پنهان کنند. اگر این گردوغبار از بین برود مسایل کاملا روشن خواهد شد و از آنجایی که شرایط زمانی کاملا به ضرر آنهاست. تلاش می‌کنند تا آنجا که می‌توانند از ما زمان بگیرند و نگذارند که جریان اصلاحات سیر طبیعی خودش را طی کند. آن‌ها دست‌انداز ایجاد می‌کنند تا روند اصلاحات را کند کنند. بله! آن‌ها ادعاهای زیادی را درباره من مطرح کرده‌اند، اما صرف ادعا که کافی نیست. باید دلیلی هم داشته باشند یکسری مهملات را به هم بافته‌اند. چه ارتباطی؟ اصلا داستان این ارتباط با نهضت آزادی را مشخص کنند. پیشینه سیاسی من کاملا مشخص است. بله من یک زمانی که در این کشور خیلی‌ها جرأت بیان خیلی از حرف‌ها را نداشتند، از تریبون رسمی کشور در مجلس چهارم مدافع مخالفین بوده‌ام. الان هم بر سر همان مواضع خودم در مجلس چهارم هستم.

این مواضع چه بوده است؟

من در پنج نطقی که در مجلس چهارم کردم بدون استثنا بحث انحصارطلبی و یکه‌تازی یک گروه خاص در کشور را زیر سوال بردم و گفتم باید فضا را باز کنید تا همه بتوانند در فعالیت‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مشارکت کنند. بحث قدرتمندی را مطرح کردم و گفتم بالاترین «مصلحت» رعایت قانون و حاکمیت قانون اساسی است. بحثی که اشخاص را نباید به جای نظام تلقی کنیم. مصلحت نظام را مساوی با مصلحت یک شخص و یا یک گروه نبینیم. بحث تساوی حقوق شهروندان را مطرح کردم و گفتم به همه شهروندان باید میدان داده شود.

یعنی به نوعی از اپوزیسیون قانونی دفاع می‌کردید؟

بله. یعنی در واقع سه چهار سال قبل از دوم خرداد بحث جامعه مدنی، حقوق شهروندی و حقوق مخالفان را از تریبون رسمی کشور مطرح کردم همان موقع بعضی‌ها گفتند تو با این حرف‌ها نهضت آزادی را تبلیغ می‌کنی من این سوال را مطرح می‌کنم اگر نهضت آزادی توانسته کسی را که بیش از پنجاه ماه در جبهه بوده، جانباز ۳۰درصد است در بیش از ۱۰ عملیات جنگی شرکت کرده و پنج ماموریت پدافندی داشته را جذب کند، پس ببین چقدر قوی بوده و چقدر جذبه داشته است. واقعا مطرح کردن چنین حرف‌های بی‌اساس خیلی نادرست است. بنده بالاخره ده‌ها بار فرمانده گردان بودم. بالاخره من یک بسیجی بودم، رزمنده بودم. من با همان دیدگاهی که وارد رصه جنگ با راق شدم. با همان دیدگاه هم وارد عرصه سیاسی شدم، دفاع از حق، دفاع از قانون و دفاع از دین و میهن و اعتلای کشور. واقعا این طور نیست که بسیجی و رزمنده پادوی یک طیف سیاسی خاص باشد. بسیجی‌ها و رزمنده‌های واقعی اصلا این طور نیستند، می‌خواهم بگویم که به این دلیل این مسایل را به من می‌بندند، که خودشان را از زیر ضربه خارج کنند به هرحال گذشته سیاسی بنده کاملا روشن است. در زمان انقلاب سن و سالم خیلی نبود. یکی نوجوان پانزده – شانزده ساله بودم. اما خب در حد خودم فعال بودم. من تا سال ۶۱ در سپاه پاسداران خدمت می‌کردم و بعد وقتی که امام گفتند سپاه نباید در فعالیت‌های سیاسی دخالت کند استعفا دادم و بعد هم که جنگ شروع شد به جبهه‌ها رفتم تا این‌که جنگ تمام شد و …

تمام دوران جنگ را در جبهه بودید؟

بله در جنگ بودم. و در کنار آن درسم را هم ادامه می‌دادم ولی بیش‌تر در منطقه بودم و به همین دلیل هم از نظر تحصیلی عقب افتادم.

به عنوان نیروی سپاهی در جبهه حضور داشتید؟

تا زمانی که در سپاه بودم. بله و از زمانی که استعفا دادم، به عنوان نیروهای بسیجی در جبهه بودم.
بعد از جنگ هم که به عنوان نماینده به مجلس رفتم و در حال حاضر هم عضو شورای مرکزی نیروهای خط امام هستم که پیشینه‌اش به سال ۷۲ برمی‌گردد. نمی‌دانم چه چیز را به نهضت نسبت می‌دهند. بله من از حقوق مخالفان دفاع می‌کنم و به آن افتخار هم می‌کنم آیا این به معنای ارتباط با نهضت است.

شنیدیم که در نشریه امید زنجان که شما مدیر مسوول هستید، پوشش خبری وسعی به مراسم ختم مهندس بازرگانان در اولین سالگرد در گذشتش دادید؟ لابد این‌ها را دلیل ارتباط شما با نهضت می‌دانند؟

البته اطلاعیه مجلس ترحیم ایشان و آگهی برگزاری سالگردش را هم چاپ کرده بویدم.
همان‌وقت هم بمباران شبنامه‌ها علیه ما شروع شد که ما کافر شده‌ایم، مرتد شده‌ایم. می‌گفتم رهبری درباره مهندس بازرگان پیام تسلیت داده است، شما چرا این طور به موضوع نگاه می‌کنید؟

آن موقع در زنجان واقعا بیشترین فشار را بر ما وارد آوردند.

شنیدیم که چند بار هم گروه‌های فشار در زنجان به نشریه‌تان حمله کرده‌اند. موضوع از چه قرار است؟

بله. خیلی اذیتمان کردند. واقعا اگر یک فرصت مناسبی پیش بیاید مظلومیت نیروهای زنجان را به تفصیل برایتان خواهم گفت و توضیح خواهم داد که این جریانات محفلی چه بلایی سر مردم آنجا آوردند. این نیروهای محفلی خیلی هم قوی بودند. این اراجیفی که الان رسالت درباره من می‌نویسد یک صدم آن چیزهایی است که آن زمان در شبنامه‌ها علیه من می‌نوشتند. در سال ۷۴ تا ۷۶ اوجه بمباران شبنامه‌ها بود. و اتهاماتی به من نسبت دادند که اتفاقات باعث شد رای من بیش‌تر شود. من با ۴۲ هزار رای در دوره چهارم به مجلس راه یافتم. در دوره پنجم که مرا رد صلاحیت کردند. رای آن کسی که از او حمایت کردم و گفتم به جای من به ایشان رای بدهید دو برابر رای من در مجلس چهارم بود.
بنده یک آدم سیاسی هستم که دیدگاه خاص خود را دارم؛ هرکسی از ظن خود شد یار من.

داستان کتابفروشی نهضت در زنجان از چه قرار بود؟

آن‌ها یک کتابفروشی در زنجان دشتند. اداره اماکن آن را بست.
من به عنوان نماینده مردم زنجان مشکل کتابخانه آنجا را که معلوم نبود به چه دلیل تعطیلش کرده‌اند، پیگیری کردم و موضوع را با وزیر کشور وقت و وزیر ارشاد وقت در میان گذاشتم. این‌ها چیزی نیست که من بخواهم پنهان کنم.

شما در انتخابات مجلس پنجم رد صلاحیت شده‌اید، علت رد صلاحیت‌تان چه بود؟

من خیلی پیگیری کردم که بفهمم دلایلشان برای رد صلاحیت من چه بوده است. روز دوم – سوم ثبت‌نام برای انتخابات پنجم بود که وزارت اطلاعات وقت مرا احضار کرد.
در آن جلسه به من گفتند «مصلحت نیست که شما کاندیدا شوید. به همین دلیل باید انصراف بدهید.» وقتی من دلیلش را پرسیدم، گفتند شما رزمنده‌اید. جانبازید. هیچ مساله‌ای ندارید. ولی ما این طور صلاح می‌دانیم گفتم این طور که نمی‌شود اگر شما تا این حد خوبی مرا می‌خواهید باید دلیلش را به بنده بگویید، چرا باید این کار را بکنم. به هرحال مردم حق دارند بنده را انتخاب کنند چرا که به من امید بسته‌اند، به این سادگی‌ها که نیست. گفتند اگر خودت انصراف ندهی، ما رد صلاحیت می‌کنیم. و تهدیدهایی هم کردند، در حالی که اصلا این موضوع به آن‌ها مربوط نبود. من انصراف ندادم و آن‌ها هم مرا رد صلاحیت کردند. همان موضع گفتم که مشکل مملکت ما این است که «قدرت» در سایه‌ است. ما هرچه گفتیم دلیل بیاورید دلیلی نیاوردند. و تا به حال هم چیزی در آن باره نگفته‌اند.

حالا حدس خودتان چیست؟ از نظر جنابعالی چرا شما را رد صلاحیت کردند؟

من اینطور شنیده‌ام که بیش‌تر به خاطر نشریه امید زنجان بوده است. گفته‌اند مسایلی را در نشریه مطرح می‌کند که نباید مطح کند.

شما در مجلس چهارم علیه نظارت استصوایی موضع‌گیری کرده بودید. همچنین حرف‌هایی هم علیه فلاحیان زده بودید. اولا برای ما بگویید چه مسایلی را درباره نظارت استصوایی و فلاحیان مطرح کرده بودید؟ ثانیا این مواضع را چقدر در رد صلاحیت و برخوردهایی که پس از آن با شما شد. موثر می‌دانید؟

وقتی اصلاح قانون انتخابات در مجلس مطرح می‌شد، ما به طور قانونی معلوم می‌شد. نظارت استصوایی بود. من و دیگر دوستان می‌دانستیم با آن فضایی که در مجلس وجود دارد به نظارت استصوایی حتما رای خواهد داد. بنابراین تصمیم گرفتیم پیشنهادی بدهیم که با تصویب آن حدود نظارت استصوایی تعریف و مشخص شود. قرار بود وقتی موضوع در مجلس مطرح می‌شود یکی از دوستان صحبت کند و من به عنوان موافق صحبت کنم. وقتی به ماده سه و بحث نظارت استصوابی رسیدیم. دیدم آن دوستی که قرار بود این پیشنهاد را مطرح کند. اصلا در مجلس نیست. بنابراین تصمیم گرفتم خودم پیشنهاد را مطرح کنم. آقای روحانی جلسه را اداره می‌کرد. وقتی داشتم پیشنهاد را مطرح می‌کردم، بدون اغراق صدای تپش قلب اطرافیانم را می‌شنیدم. فضا خیلی سنگین بود. گفتم: چیزی را که به عنوان نظارت استصوایی خواندید، دخالت در قوه مجریه است، وقتی شورای نگهبان خودش جزیی از قوه مقننه است. حق ندارد در قوه مجریه دخالت کند انتظار من از طرح پیشنهادم این بود که حداقل مخبر کمیسیون پشت تریبون اعلام کند نظارت استصوایی به معنای دخالت اجرایی شورای نگهبان در امور انتخابات نخواهد بود. گفتم اگر این را بگوید. همین موضوع در تفسیر قانون بعدها موثر خواهد بود. یکی از دوستان هم از این پیشنهاد دفاع کرد ولی خوب بالاخره رای نیاورد.

آقای فلاحیان در انتخابات پنجم دخالت‌های غیرقانونی کرده بود. من و تعدادی از دوستان قصد استیضاح ایشان را داشتیم اما چون آخر دوره مجلس بود. عملا این حرکت صورت نگرفت. چون فرصتی باقی نبود اما من هرچه می‌خواستم درباره آقای فلاحیان بگویم. در روزنامه سلام گفتم. از جمله این پرسش را مطرح کردم که به چه حقی در انتخابات دخالت کرده و خیلی مسایل دیگر… موضوع دخالت‌های بشارتی را هم مطرح کردم من خبر داشتم که معاون سیاسی با یک فاکس محرمانه علیه من به فرمانداری زنجان مطلب فرستاده بود. من در هیات اجرایی تایید شده بودم. وقتی این فاکس می‌رسد. همه می‌ترسند و فاکس خیلی عجیبی بود که در آن نوشته بودند حکیمی‌پور به این دلایل نمی‌تواند نماینده مجلس بشود درحالی که وزارت کشور نمی‌تواند در این باره دخالت کند. بلکه موظف است از سه چهار جا در مورد من استعلام کند.

حالا دلایلی که نوشته بودند، چه بود؟

نوشته بودند صاحب امتیاز نشریه امید زنجان است که چنان مطالبی را نوشته است.

بعضی از روزنامه‌های جناح راست در این چند روزه موضوع ارتباط شما را با گروه «شعبانعلی» مطرح کرده‌اند. اولا این «شعبانعلی» کیست و آیا شما ارتباطی با آن‌ها داشته‌اید؟

باید این سوال را از آقایانی پرسید که این حرف‌ها را می‌زنند این حرف‌ها هم جز و همان مهملات و بافته‌های ذهنی کسانی است که مبتلا به بیماری سناریوسازی هستند. این طور که بنده شنیده‌ام در اوایل پیروزی انقلاب یعنی سال‌های ۵۹ تا ۶۰ چهار-پنج نفر از بچه‌های واحد دانش‌آموزی سپاه زنجان برای این‌که در جو سیاسی آن زمان همه دنبال این گروه و آن حزب بودند. یک طنز سیاسی راه بیندازند و بعضی از گروه‌های وقت را مسخره کنند. هرجا می‌خواستند بحث کنند می‌گفتند: ما از گروه شعبانعلی هستیم چهار – پنج نفر هم بیش‌تر نبودند و همه‌شان هم در جنگ شهید شدند. منتها این موضوع بعدها به صورت یک چماقی علیه بچه‌های رزمنده و برای حذف نیروهای امتحان داده استفاده شد. یعنی هرکسی را در زنجان می‌خواستند تکفیر کنند این مارک را به او می‌زدند و می‌گفتند که از گروه «شعبانعلی» است. بنده یک زمانی در تحقیقات سپاه بودم و برای خودم جالب بود که بدانم آیا اصلا چنین گروهی واقعیت خارجی دارد یا نه؟ که بعد از تحقیقات وسیع فهمیدم حقیقت ندارد.

یعنی اصلا فردی به نام «شعبانعلی» وجود خارجی ندارد؟

نه. اصلا وجود نداشت. گفتم که این یک جوک بود یعنی در فضای گروه زده سال ۶۰ که سر هر خیابان گروه، گروه جمع می‌شدند و هرکس طرفداران از یک گروه سیاسی می‌کرد. شعبانعلی به عنوان یک طنز سیاسی مطرح شد. البته این را هم بگویم براساس تحقیقاتی که کردم متوجه شدم، بعدها بعضی‌ها این لقب را به بچه‌های فدائیان اسلام شاخه زنجان دادند و این اسم رویشان ماند. شاید این لقب را به خاطر تندروی‌هایشان به آن‌ها داده بودند. اخیرا من دیدم «رسالت» از کسی نقل قول کرده که گروه‌های شرور زنجان باند شعبانعلی را تشکیل داده‌اند و بعد هم به ترور امام جمعه وقت آیت‌الله زنجانی- اشاره کرده بودند در حالی که خیلی روشن است چه کسی او را ترور کرده‌اند.

چه کسی؟

غلامرضا جعفری که جزء آدم‌های راست در زنجان است. او به امام جمعه وقت شلیک کرد کسانی که دست به آن ترور زدند فدائیان اسلام شاخه زنجان بودند و خیلی روشن است. غلامرضا جعفری عالم خودش را داشت و نقش یکی از این افراده دهه ۳۰ بعد از اسلام را بازی می‌کرد و یا مثل شهید تهماسبی که وقتی بعد از ترور دستگیرش کردند. تکیبر گفت، وقتی او را با اسلحه‌اش گرفتند تکبیر می‌گفت و کاملا روشن بود این ترور کار چه کسانی است و همان موقع بیانیه‌ای هم صادر کردند. حالا آقایان رسالت حرف‌های نامربوط در این باره می‌زنند.

قضیه ترور در چه سالی است؟

سال ۵۹ یا ۶۰ بود. حالا دقیقا یادم نیست و بعد این‌ها یک جایی داشتند به نام انجمن اسلامی و نشریه‌ای داشتند که هفته به هفته منتشر می‌کردند. نام شعبانعلی را به آن‌ها اطلاق می‌کردند. بعضی‌ها هم این کلمه را چماق کردند روی سر بچه‌هایی که صریح هستند و انتقاد می‌کنند و حرفی برای گفتن دارند و با این بهانه قصد حذف آن‌ها را دارند. بعضی‌ها هم این حرف‌ها را برای حذف مدیریت بومی مطرح می‌کردند.

زمانی که من نماینده بودم هم پیش امام جمعه رفتم. هم پیش استاندار و گفتم بیاید کمک کنید مساله حل شود این حرف‌ها و برچسب‌ها چیست که می‌زنند. اگر چیزی هست ما هم بدانیم. اگر نیست پس این حرف‌ها چیست. مثلا یک مدیر مدرسه‌ای از یک معلمی خوشش نمی‌آمد برای این‌که از شرش خلاص شود می‌گفت این از نیروهای شعبانعلی است و یا می‌گفتند از نیروهای حکیمی‌پور است و به این بهانه حذفش می‌کردند. این شده بود یک بهانه و الان هم من می‌گویم این خیانتی در طول این سیزده چهارده‌سال درزنجان بوده که نگذاشته‌اند نیروهای دلسوز منطقه در آنجا ریشه بگیرند و این انگ‌ها را زده‌اند. البته حالا آن انگ‌ها کهنه شده. لیبرال را جایگزین کرده‌اند.

موضوع نوار تهدیدآمیزی که برای آقای حجاریان فرستاده بودند چیست؟

این نوار اصلا یک موضوع جداست و خیلی با ضاربانی که دستگیر شده‌اند مرتبط نیست. آقای حجاریان توسط افراد و گروه‌های مختلف تهدید می‌شد. شاید بدون آنکه این محافل از یکدیگر خبر داشته باشند. قصد ترور ایشان را داشتند. شاید یکی از این گروه‌ها همین‌ها بودند که این نوار را پر کردند.

گوینده نوار انگار به طور غیابی کسی را محاکمه می‌کرد متنی که قرائت می‌کرد. شبیه یک کیفرخواست بود. آن نوار بیش‌تر از این جهت مهم است که آن تفکری را که پشت جریان خشونت است. نشان می‌دهد ما دنبال این نیستیم که چه کسی این نوار را پر کرده است. چون کسانی که آن را پر کرده‌اند در این حادثه خاص دخیل نبوده‌اند منتها از این نوار می‌توان بخش فرهنگی خشونت را شناسایی کرد که این‌ها با چه استدلال‌هایی با مخالفین خود مبارزه می‌کنند و خون آن‌ها را حلال می‌کنند ما دنبال این هستیم که بخش فرهنگی و تبلیغی خشونت‌گرایان را از طریق این نوار بررسی کنیم.

متشکرم که به پرسش‌هایم پاسخ دادید.

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن