روزنامه سرمایه
ژیلا بنی یعقوب
لطیف پدرام، رهبر یکی از مهمترین احزاب اپوزیسیون در افغانستان است. او که در دانشگاه سورینفرانسه تحصیل کرده سالها نیز در بخش فرهنگی جبهههای نبرد پنجشیر، در کنار احمد شاه مسعود، رهبر جهاد و مقاومت افغانستان بوده است.
من با او در آپارتمانش در شهرک مکرویان کابل مصاحبه کردم.
پدرام با حرارت زیاد حرف میزد، هم به آمریکاییها میتاخت، هم به دولت کرزای، هم به طالبان و البته با لحنی ملایمتر به روشنفکران ایران انتقاد کرد: «بسیاری از آنها دربارهء اوضاع افغانستان سطحی بـرخورد و داوری میکنند و عمق را نمیبینند.»
لطیف پدرام، در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان یکی از ۱۴ کاندیدایی بود که با کرزای رقابت کرد.
***
از نظر شما در این پنج سال، یعنی پس از سقوط دولت طالبان و روی کار آمدن دولت کرزای چه تغییر و تحولاتی در افغانستان اتفاق افتاده است؟
ظاهراً مهمترین اتفاقی که افتاده، در واقع ساقط شدن دولت طالبان است. مطابق موافقتنامهء «بن» ۱۳۸۰۰) چند کار باید صورت میگرفت: دولت موقت به وجـود میآمد که ایجاد شد. قانون اساسی افغانستان طرح و تدوین میشد که نهایی و توشیح شد. انتخابات ریاست جمهوری و سپس انتخابات شورای نمایندگان (ولسی جرگه) و مجلس اعیان و بزرگان (مشرانو جرگه) هم در زمان خودش برگزار شد. موضوع دیگری که باید به آن پرداخته میشد: خلع سـلاح، بـازسـازی ارتش و پروژهء DDR (خلع سلاح افراد نظامی که بدون مجوز سلاح در دست دارند) بود.
آیا همهء موارد به همان صورت که در بن توافق شده بود، انجام شد؟
هنگامی که شما موافقتنامهء بن را مطالعه میکنید، انگار افغانستان به طرف ثبات، امنیت، کار و اشتغال، بازسازی، بهداشت، آموزش و پرورش و دولـت ملی و دموکراتیک و مستقل در حرکت است. در واقـع چنیـن کارهایی باید صورت میگرفت که نگرفت. ما به عنوان کنگرهء ملی افغانستان، از همان ابتدا یعنی ۱۳۸۰ نسبت به کنفرانس بن نقدهای زیادی داشتیم.
چه نقدهایی؟
اصلیترین نقد ما این بود که نمایندگان احزاب سیاسی و جامعهء مدنی، شخصیتهای ملی و مستقل در کنفرانس بن حضور ندارند. در عین حال کنفرانس کاملاً تحت کنترل نمایندهء آمریکا «زلمای خلیلزاد» بود. برای ما از همان ابتدا معلوم بود که چنین کنفرانسی با چنین نمایندگانی آن هم تحت نظارت مستقیم آمریکا، به منظور تحقق اهداف خودشان در افغانستان و منطقه است و این کنفرانس به ایجاد صلح و ثبات هیچ کمکی نخواهد کرد. نظر ما این بود که در بن باید رییس دولت موقت به صورت انتخابی مشخص میشد، اما آمریکاییها با فشار خود آقای حامد کرزای را مطرح کردند، در حالی که در انتخاباتی که در حضور همان نمایندگان محدود در بن برگزار شد آقای «عبدالستار سیرت» بیشترین را\ی را آورد، تا آنجایی که حافظهام یاری میکند عبدالستار سیرت ۱۲ را\ی و آقای کرزای فقط دو را\ی به دست آورد. ولی آقای کرزای با همان دو را\ی رییس دولت موقت و آقای سیرت با ۱۲ را\ی حذف شد.
چرا این اتفاق افتاد؟
این بازی به سابقهء آقای کرزای بازمیگردد. بعد از انتخابات ریاست جـمهـوری (در افغانستان) سفیر آمـریکـا در پاکستان در یکی از خاطراتش نقل میکند که در سالهایی که هنوز مجاهدین به پیروزی نرسیده بودند آقای کرزای با ما (آمریکا) رابطه داشـت. یعنـی وی بـا شبکـههای آمریکایی رابطهء قبلی داشته است. کرزای چهار سال تمام، قبل از اینکه برای ریاست دولت موقت به وسیلهء آمریکا پیشنهاد شود از همکاران جدی طالبان بود و جالب اینکه خودش در مصاحبههای مختلف این موضوع را بیان کرده بود. یک بار هم زمزمههایی شد مبنی بر اینکه آقای کرزای در واقع نمایندهء طالبان در نیویورک است. حال سوال مردم افغانستان از آقای کرزای این است که آیا همکاریتان با طالبان – در آن چهار سال بسیار خونبار – دلیل بر این نیست که شما مثل هر انسان دیگری که الان به عنوان ناقض حقوق بشر شناخته شده و متهم به جـنایات جنگی است، باید مورد محاکمه قرار بگیرید؟ شما چطور چهار سال با طالبان همکاری کردید و هدفتان از این همکاری چه بود؟
آقای پدرام! گفتید انتقادهای زیادی به کنفرانس بن داشتید؟ به جز انتخاب و یا به قول شما تحمیل کرزای، دیگر چه نقدی بر آن داشتید؟
ما معتقد بودیم این کنفرانس زمینه را بـرای حضـور نیـروهـای اشغـالگر آمریکایی و متحدانش در منطقه مساعد میکند. باورمان این بود که این کنفرانس باید در کابل دایر شود. مشکلی هم وجود نداشت، چون طالبان از کابل بیرون رفته و شهر آرام شده بود.
چرا محل برگزاری کنفرانس اینقدر برایتان مهم بود؟
چون میخواستیم این کنفرانس را ما (افغانها) در کابل دایر کنیم. آن موقع به دلیل حضور گستردهء مردم در صحنه، نـمـایندگان گروههای مذاکرهکننده مرعوب آمریکاییها نمیشدند، چون ما در کشور خودمان تصمیم میگرفتیم. آمـریکاییها دقیقاً محلی را برای کنفرانس انتخاب کرده بودند که روحیهء نمایندههای ما را تضعیف کنند. قصری که کنفرانس در آن برگزار شد، بیشتر شبیه به قصرهای رمانهای کافکا بود، مکانی ترسناک که خود این فضای هولناک میتوانست روحیهء نمایندهها را تضعیف بکند. پلیس و تدابیر خشن در وسط یک جنگل تاریک که کنفرانس در آن برگزار میشد تا نحوهء نظارت بر این محل همهاش برنامهریزی شده بود که چطور فضایی ایجاد کنند تا نمایندگان ما در آن فضا موضعگیری مستقل و ملی نداشته باشند. به عبارتی از ابتدا یک فضای ترس ایجاد کرده بودند.
میخواهم بدانم در این پنج سال، افغانستان چه به دست آورده و چه میزان از اهداف کنفرانس بن محقق شده است؟
یکی از عمدهترین مسایلی که نـیروهای بینالمللی ضدتروریسم (ISAF) از ابتدا مطرح میکردند، تأمین امنیت بود. الان بعد از چهار و نیم سال که ما اوضاع را به دقت مورد مطالعه قرار میدهیم هر سال که گذشته، وضع امنیتی بدتر شده است. طالبانی که (پس از حـملهء آمریکا) فقط در مناطق کوچکی حضور داشتند، حالا قسمت بزرگی از کشور ما را در اختیار دارند. تنها در همین تابستان گذشته بیش از ۲۵ حملهء انتحاری در مناطق مختلف افغانستان از جمله در جنوب و به ویژه در کابل (پایتخت) صورت گرفته و صـدهـا تن قربانی شدهاند. وقتی آمارهای پلیس را در کابل – که از طریق هفتهنامهء پلیس منتشر میشود – مطالعه میکنیم، آمار جنایات شامل: آدمربایی، کودکربایی، قاچاق مواد مخدر، قاچاق کودکان، تجاوز و… هر روز سیر صعودی دارد. جنگ الان به ۵۰ کـیلومتری کابل رسیده است. اگر استانهای غزنی و لوگر را مناطق حومهء کامل در نظر بگیریم، عملاً منطقهء امن کابل در حال حاضر فقط ۵۰ کیلومتر است. بنابراین دولت در ایجاد امنیت، کاری انجام داده نتوانسته است.
آقای پدرام! گرچه کابل ممکن است با استانداردهای معمول پایتختهای جهان شهری ناامن باشد، اما آیا واقعاً این را رد میکنید که امروز نسبت به گذشته، زندگی مردم از امنیت بیشتری در کابل برخوردار اسـت؟ آیـا امروز پایتخت کشور شما آرامش و امنیت بیشتری نسبت به گذشته ندارد؟
نه! تعریف امنیت در دنیای جدید همین است که خطر اسلحه جان و مال شـمـا را تهـدیـد نکنـد؟ بـراساس تعریفهای جدید سازمان ملل امنیت شامل: کار، شغل، امید به زندگی و… است; با چنین تعریفی و با یک نگاه گذرا وضع امنیتی ما متاسفانه به کلی بدتر شده است. برای این که برای مردم ما میزان کار، رفاه و امید به زندگی کاهش یافته است.
شما مدام از کلمهء «بدتر» استفاده میکنید، آیا فقط به عنوان یک توصیف از آن بهرهمیبرید یا واقعاً معتقدید بیکاری نسبت به گذشته بیشتر و اشتغال کمتر شده است؟
واقعاً اشتغال کمتر شده است.
این چیزی که میگویید مبتنی بر آمار است؟
بله; آمارها این را میگوید. ما در زمینههای دیگر هم پسرفت داشتهایم; از جمله آموزش و پرورش و همین طور دانشگاهها. هم در زمان (برهانالدین ربانی، رییسجمهور دولت اسلامی افـغـانستان) و هم در زمان دولت دموکراتیک خلق افغانستان، آموزش و پرورش و آموزش عالی در افغانستان ملی بود، کسی برای ثبتنام در مدرسه و یا دانشگاه و یا برای خوابگاه دانشجویی پول نمیداد. دولت موظف بود که تمام هزینههای تحصیلی را به صورت رایگان فراهم کند.
یعنی قبلاً نظام آموزش رایگان از مقطع دبستان تا دانشگاه در افغانستان وجود داشت و حالا ندارد؟
بله، الان ما آموزش رایگان نداریم. در حقیقت نظام آموزشی ما آرام آرام به بخش خصوصی واگذار میشود.
این سیاست در واقع تضعیف کردن نظام آموزشی و دانشگاهی ماست. بسیاری از دانشگاههای ما نیز در اختیار نیروهای خارجی قرار گرفتهاند که برنامههای آموزشیشان متناسب با نیاز جامعهء ما نیست.
بازگردیم به بحث امنیت. به هر حال در روزگاری نه چندان دور، در دست بسیاری از مردم شما اسلحه بود، اما در این مدت طرح خلع سلاح عمومی (DDR) اجرا شده است، آیا این خلع سلاح را شما گامی در جهت امنیت بیشتر نمیدانید؟
آنچه شما میگویید بیشتر براساس تـبلیغـات رسـانههای غربی است. براساس آمارهای وزارت دفاع از چهار میلیون اسلحهء موجود در دست مردم افغانستان این وزارتخانه در برنامهء خلع سلاح عمومی فقط توانسته است، ۳۰۰ هزار اسلحه را از مردم جمعآوری کند. اسلحههایی که جمعآوری شده، اغلب اسلحههای سنگین مانند تانک و توپ بوده است. بنابراین چهار میلیون اسلحه را نتوانستهاند جمعآوری کنند و با اطمینان میگویم حداقل سه میلیون اسلحه همچنان در دست مردم است.
از کجا این قدر مطمئن هستید؟
به دلیل آمارهایی که وجود دارد. براساس آمارهایی که روسها حدود دو سال پیش در یک کتاب منتشر کردند، چهار میلیون اسلحه در دست مردم افغانستان وجود دارد.
اما آمارهای وزارت دفاع دربارهء خلع سلاح عمومی (DDR) نشان میدهد چیزی بین ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار اسلحه در این پنج سال جمعآوری شده است. به طور یقین امروز در هر خانواده یک یا دو اسلحه موجود است. چرا؟ برای این که مردم خود را به اندازهء کافی ایمن نمیدانند و حاضر نیستند اسلحههای خود را تحویل دهند.
چرا مردم اسلحههای خود را تحویل نمیدهند؟
برای این که آمریکا با طالبان بازی دوگانهای را در جنوب به راه انداخته است. در اثر این بازی بخش عظیمی از این کشور که شمال و شمال شرق باشد ناامن شـده اسـت، به این معنی که مردم افغانستان در انتظار یک جنگ دیگرند به خاطر همین مردم اسلحههایشان را تحویل نمیدهند. اکنون ما در آستانهء یک خطر قرار داریم، بـنـابـراین نه تنها اسلحهها جمعآوری نشده بلکه از شش ماه پـیش ملیشیاسازی (تشکیل گروههای مسلح نیمه وقت) در جنوب آغاز شده است. به گفتهء یکی از مسوولان خلع سلاح عمومی (DDR) که به تازگی از جنوب برگشته، شش ماه است که گروههایی در کنر، جلالآباد، هلمند و مناطق مختلف جنوب و جنوب شرقی از میان اقوام این مناطق سربازگیری میکنند. گروههایی که پول میدهند و افراد را مسلح میکنند و گروههایی که شامل تشکیلات وزارت دفاع نیستند.
چه کسانی هستند؟ طالبان؟
بله، طالبان دوباره برگشته و جنوب را مسلح ساختهاند. هماکنون «جلالآباد»، «کنر»، «پکتیا» و «پکتیکا»، «غزنی»، «لــوگــر»، «قنـدهـار»، «هلمنـد»، «نیمروز»، «ارزگان» و «زابل» به صورت اعلام نشده تحت کنترل طلالبان است. یعنی در واقع تمام جنوب و جنوبشرقی و بخشهایی دیگر از کشور، در اختیار نیروهای مسلح طالبان هستند. در این شرایط چطور میتوان گفت اسلحه جمعآوری شده است. زمانی که ۹ استان در افغانستان تا به دندان مسلحاند و سایر استانها هم اسلحههایشان را تحویل ندادهاند، میتوان از موفقیت برنامهء خلع سلاح حرف زد؟ این برنامهها نه تنها گامی برای تامین امنیت بوده بلکه خیلی از مناطق را ناامنتر ساخته و وضع واقعاً ترسناک است.
به نظر شما چرا برنامهء خلع سلاح ناموفق بوده است و مجریان آن چه باید میکردند که نکردند؟
طرح ملی ما (حزب کنگرهء ملی) برای خلع سلاح این بود که جمعآوری اسلحه از مناطقی شروع شود که مناطق اصلی خطر و تهاجم محسوب میشود، یعنی خلع سلاح متوازن.
به این معنی که همزمان در همهء استانها این پروژه شروع و اجرا شود که این طور نشد.
یعنی شما میخواهید بگویید برنامهء خلع سلاح اصلاً در بعضی از مناطق اجرا نشده است؟
بله، در مناطق جنوب و جنوبشرقی برنامهءخلعسلاح اجرا نشده است.
واقعاً در این مناطق گسترده هیچ سلاحی را از مردم نگرفتهاند؟
نه.
خواستند بگیرند و نتوانستند؟ یعنی شاید به خاطر مقاومتهای شدید نتوانستند برنامهء خلع سلاح را در این مناطق اجرا کنند؟
نخواستند که سلاحها را بگیرند. البته مقاومتهایی هم بود. اما به نظر من نـخواستند که سلاحها را در جنوب جمعآوری کنند.
چرا؟
پروژه این است که جنوب دوباره به شمال افغانستان مسلط شود. بر اساس یک قانون نانوشته ۲۰۰ ساله در افغانستان قبایل مرزنشین در جنوب (پشتوننشین) حق دارند با خودشان سلاح حمل کنند. هنوز این قانون در برابر پروژهء خلع سلاح جنوب قابل احترام است.
شنیدهام که نوک تیز خلعسلاح متوجه مجاهدین بوده است. آیا شما این موضوع را تایید میکنید؟
بله.
چرا برنامهء خلع سلاح بیشتر مجاهدین را نشانه رفته است؟
وقتی میگویید مجاهدین، این واژه شامل مجموعهء نیروهایی میشود که در سالهای جهاد، با شوروی و در سالهای مقاومت با طالبان جنگیدهاند. اگر کسی افغانستان را خوب بشناسد و از زاویه دیگر به این کشور نگاه بکند، مجاهدین بـه نیـروهـایی گفته میشود که در جبههءمتحد شمال بودهاند. گرچه برخی از پشتونها هم در جبههء متحد حضور داشـتـه مثـل حـاج قـدیر و دیگر شخصیتهایی از جلالآباد و قندهار ولی دوسوم جبههء متحد که شما با واژهء مجاهدین از آنها یاد کردید; یعنی تاجیک، هزار، ازبک، ترکمن، بلوچ و پشهای. ممکن است کسانی با شنیدن این نکته که نوک حملهء خلعسلاح متوجه مجاهدین است خوشحال شوند که چه کار خوبی، مجاهدین حالا خلعسلاح و راه برای حرکتهای دموکراتیک چپ یا لیبرال باز میشود، اما کارشناسان مسایل افغانستان میدانند که چنین نیست و خلعسلاح مجاهدین، یعنی خلع سلاح شمال، خلع سلاح نیروهای فرماندهء مسعود، دوستم، ربانی و اسماعیلخان.
یعنی خلعسلاح نیروهایی که با طالبان جنگیدهاند؟
بـله، نیروهایی که با طالبان جنگیدهاند. در حقیقت خلع سلاح همهء نیروهای فرمانده مسعود. چرا که مسعود در راس جبههء متحد قرار داشت. بعدها نیروهای خـلیلـی (حـزب وحـدت اسـلامـی افغانستان، جناح خلیلی که فعلاً معاون دوم رییسجمهوری افغانستان) و سایر احزاب شیعهء قوم هزاره، ازبک، تاجیک و بخشی از پشتونها تحت فرماندهی مسعود قرار داشتند. در واقع نیروهای مقاومت ملی را خلع سلاح کردهاند برای اینکه راه برای برنامههای اشغالگرانهء آمریکاییها باز شود. چون این نیروها میتوانستند خطری برای توسعهطلبی و سلطهجویی آمریکا در افغانستان و منطقه باشند.
بنابراین خلع سلاح به آن معنی که غربیها مطرح کردند، نبود. بلکه این برنامه قرار بود یک نیروی ملی را که سمبلاش آقای احمدشاه مسعود است و در برابر طالبان مقاومت کرده و با طرحهای آمریکا و انگلیس نیز مخالفند، نابود کند.
این نیروی ملی که این همه مقاومت کرده بود، چرا راحت به برنامهء خلع سلاح تن داد؟
روشـن اسـت. زمـانی که تهاجم آمریکاییها به افغانستان شروع شد، دقیقاً بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در یک نبرد طولانی جنگ علیه طالبان، جبهه متحد رهبر استراتژیک خود احمدشاه مسعود را از دست داد. بعد از این،روحیهء جبههء متحد تضعیف شد افرادی که به عنوان جانشین مسعود و نمایندهء جبهه متحد به کنفرانس بن فرستاده شدند، روحیهء مقابله با طرحهای آمریکا را از دست داده بودند. در این مورد کتابهای زیادی چاپ و منتشر شده که اغلب توسط نویسندگان غربی نوشته شده است. یکی از این کتابهای معتبر و مستند «بوش در جنگ» نام دارد که نشان میدهد اغلب نمایندههای جبههء متحد که در کنفرانس شرکت کرده بودند، فریب آمریکا را خورده و پولهای زیادی گرفته بودند. آمریکاییها اغلب آنها را با این وعدهها که شما رییسجمهور یا نخستوزیر خواهید شد، فریب داده بودند. جبههء متحد عملاً بعد از کشته شدن مسعود توان مقابله و مقاومت را از کف داد و گام به گـام در بـرابـر طـرحهـای آمریکا عقبنشینی کرد. مرگ مسعود روحیهء جبههءمتحد را شکسته و این جبهه را فاقد استراتژی کرد. از طرفی برخی از رهبران جبههء متحد میخواستند به تنهایی با آمریکاییها معامله بکنند و خودشان را به آمریکا نزدیکتر کنند. آمریکاییها نیز از این فرصت استفاده و جبههء متحد را متلاشی کردند. بسیاری از رهبران جبههء متحد به دلیل ضعف و خیانتشان در کنفرانس بن به آرمانهای مسعود شهید پشت کرده و در نهایت خودشان هم دچار ورشکستگی شدند و نتیجهاش هم همین است که ما امروز در افغانستان میبینیم.
به نظر میرسد شما هر نوع پیشرفتی را در پنج سال گذشته در افغانستان رد میکنید. آیا واقعاً همینطور است؟ در دورهء طالبان زنها خانهنشین بودند و اجازهء کار نداشتند، حالا کار میکنند و به مدرسه و دانشگاه میروند. آیا این تحولات را نادیده میگیرید؟
من این مسایل را با توجه به استراتژی بزرگ ملی در افغانستان مطرح میکنم. وقتی شما میگویید طالبان و بعد از طالبان به نظر میرسد عصر حجر را با زمان ما مقایسه میکنید. اصلاً چرا از طالبان مثال بزنیم. چرا در برابر حضور اشغالگران، طالبان مطرح میشوند. ما نمیخواهیم با دورهءطالبان مقایسه شویم.
پـس بـاید با چه چیزی مقایسه شوید؟
ایـنکـه شما میگویید دختران به مدرسه و دانشگاه بـرگشتهاند و حالا درس میخوانند، در زمان ربانی (دولت اسلامی افغانستان – پـیـش از دورهء طـالبـان) هـم درس میخواندند و قبل از ربانی هم درس میخواندند. یعنی اتفاق جدیدی نیفتاده که اشغالگران آن را به ما اهدا کرده باشند. حالا زنان به محل کار، مدرسه و یا دانشگاه میروند; در زمان ربانی هم همین روال بود. یک دورهء کوتاهی (دورهء طالبان) دختران از رفتن به کار، مدرسه، دانشگاه و اداره منع شده بودند. پس ما به دوران قبل از طالبان بازگشتهایم، نه اینکه وضع بهتری داریم.
یعنی به همان چیزی که پیش از طالبان داشتید، بازگشتهاید اما این بار با کمک نیروهای غربی و خارجی؟
هرگز. این نیروهای جبههء متحد افغانستان بودند که جنگ کردند، البته نیروهای خارجی هم کمک کردند. حالا این را نباید یک دستاورد بسیار عظیم نشان داد که عجب تفاوتی وجود دارد بین آقای ملاعمر (رهبر گروه طالبان) و دولـت جدید. این طبیعی است که اینقدر تفاوت وجود داشته باشد. اما عمیقتر که بشوید، میبینید دختران نمیتوانند درس بخوانند، حق دارند اما نمیتوانند.
منظورتان را نمیفهمم آقای پدرام! لطفا روشنتر بگویید؟
برای اینکه پول ندارند که به مدرسه بـروند، آموزش رایگان وجود ندارد. خوابگاه دانشجویی نیست.
میخواهید بگویید که دختران اگرچه امروز حق دارند به مدرسه بروند، اما بسیاری از آنها به خاطر فقر و نداری از حق تحصیل محرومند؟
بله، میخواهم بگویم دورهء ما را با دورهء طالبان مقایسه نکنید که چقدر فرق کرده است. من میگویم ما از زمان طالبان برگشتیم به زمان ربانی با این تفاوت که امتیازات تحصیلی و شغلی را که در آن زمان داشتیم حالا از دست دادهایم. اینها را باید از نزدیک و عمیق دید و نباید سطحی داوری کرد.
+ There are no comments
Add yours