عصر میدان هغت تیر در روز سه شنبه دوازدهم خردادماه مرا از تهران ۱۳۸۸ جدا می کند و برای لحظه هایی به بهار ۱۳۶۰ پرتاب می کند. کودکی ده –یازده ساله را می بینم.دانش آموز کلاس پنجم ابتدایی که با شور و شوق زیاد در کنار حلقه های بحث در مقابل دانشگاه تهران چشم به دهان بزرگترهایی دوخته است که از اهداف و آرمان های کوچک و بزرگ خود می گویند. روی پنجه پا می ایستادتا قدش کمی بلندتر شود و بتواند چهره هایی را که واژه های تند و آتشین را فریاد می زنند، ببیند. دلش می خواست وارد بحث شود و سوالهایش را بپرسد .اما کسی جدی اش نمی گرفت. شاید چون کوچکتر از آن بود که توی این بحث ها راهش بدهند.
چند سال از آن سالها گذشته است؟ چند سال است که چنین صحنه های پر شوری را در تهران ندیده بودم؟ چند سال بود که رویای تکرار آن روزها را داشتم. چند بهار از آن موقع می گذشت؟
پس از بیست و هفت-هشت سال میدان هفت تیر تهران صحنه های مشابه آن روزهای دانشگاه تهران را در مقابل دیدگانم گسترانده است. این بار دیگر یک دانش آموز ده ساله نیستم و می توانم چهره ها را به راحتی ببینیم.چهره پسرجوانی را که می گوید:
“من یک جوان بیکار هستم .چرا دولت فکری به حال اشتغال من نمی کند اما مدام به اندازه مو و آستین پیراهنم گیر می دهد؟مگر این همان دولتی نیست که یکی از مشاورانش چهار سال پیش در دوره تبلیغات انتخاباتی در تلویزیون به ما گفت که به اندازه و مدل موی ما کاری ندارد.”
ادامه این گزارش را با کلیک کردن روی این تیتر بخوانید
[بحث های داغ انتخاباتی ، شب های تهران،باران و دهه شصت->http://www.zhila.org/spip.php?article198]
+ There are no comments
Add yours