شیشه مات کابین های اوین و چند آرزوی کوچک

این دوشنبه نیز [بهمن->www.amouee.net] را ملاقات کردم .البته همچون بارهای قبل از پشت شیشه ی مات کابین و صدایش را هم از گوشی تلفن شنیدم.شیشه چندان تمیز نبود و گوشی هم چندان نونبود و شاید به همین دلیل صدای بهمن را با کیفیت خوب نمی شنیدم و هربار مجبور بودم ،بگویم :”بهمن جان ،تو را به خدا بلندتر حرف بزن .نمی شنوم…”صدایم خیلی التماس آمیز بود ، شاید به این خاطر که می ترسیدم بیست دقیقه تمام شود و نتوانیم حرفهایمان را با هم بزنیم.

با دست روی شیشه کشیدم به این امید که شاید کمی شفاف شود و چهره بهمن را واضح تر ببینم .بهمن هم از آن طرف شیشه همین کار را کرد اما فایده نداشت .شیشه خاک گرفته تر و کثیف تر از آن بود که این جوری پاک شود.یکهو مهم ترین آرزویم این شد که چند ساعتی با وسایل کامل تمیزکننده ،بتوانم همه سالن ملاقات کابینی را بشویم .بتوانم که شیشه ها را آنقدر بسابم که هم من بتوانم بهمن را خوب ببینم و هم همه خانواده هایی که تمام هفته را در انتظار دیدار بیست دقیقه ای با عزیزان خود بی قرار هستند ،زندانی هایشان را از پشت شیشه هایی شفاف و تمیز ببینند .چه آرزوی عبثی!

در این مدت فقط بازجوی بهمن به ما اجازه ملاقات کابینی داده است و نه ملاقات حضوری.هر بار می خواهم به مامور بند ۲۰۹ اصرار کنم که از طرف من از بازجو درخواست کند که اجازه بدهد که بهمن را حضوری ملاقات کنم اما خیلی زود پشیمان می شوم.پشیمان می شوم چون یادم می آید بهمن همیشه به من سفارش می کرد اگر به زندان افتاد هرگز به خاطر او به ماموران زندان و بازجوها اصرار نکنم. که هرگز حتی ذره ای خودم را در برابر آنها کوچک نکنم.و من هربار سعی می کنم فراموش کنم که چقدر دلم می خواهد کنار بهمن بنشینم و صدایش را مستقیم بشنوم نه از پشت گوشی تلفن قدیمی سالن ملاقات اوین و هربار سعی می کنم بر این احساسم غلبه کنم که دلم برای اینکه دست بهمن را در دستهایم بگیرم و در همان حال بگویم :”دوستت دارم “،تنگ شده است.

بهمن قبل از هرچیز در باره هنگامه شهیدی و فریبا پژوه ،همکاران روزنامه نگار که در زندان هستند ،اظهار نگرانی کرد .چند بار به طور اتفاقی آنها را در سالن ملاقات دیده بود و آنها را خیلی رنجور و غمگین یافته بود ،گفت :
“هرکار می توانید برای آزادی هنگامه و فریبا بکنید.هرکاری که از دست تان برمی آید.”

و من فقط گفتم :” مطمئن باش ،مطمئن باش.”

دلم نیامد که بگویم :”تقریبا این روزها کاری از دست کسی بر نمی آید ،یکی دستور آزادی می دهد و یکی دیگر آن را متوقف می کند ،کسی خبر می دهد که به زودی بیست نفر آزاد می شوند و چند روز بعد کسی خبر می دهد که دادستان گفته همه آزادی ها متوقف شود!در این شرایط چه کاری از دست ما برای هنگامه و فریبا بر می آید؟”

نوشته‌های مشابه

+ There are no comments

Add yours