یاد بازجوی پارسال من و بهمن به خیر که معمولا دو-سه هفته پشت سرهم ممنوع ملاقات می کرد و یک تنفسی می داد و اگر می خواست ادامه بدهد می گذاشت زندانی و خانواده اش این وسط یک تنفسی بکشند.
حالا بعد از یکسال که از آن موقع گذشته ، مسوولان بند ۳۵۰ چهار هفته است که اجازه ندادند با بهمن ملاقات کنم .بقیه خانواده های آن پانزده زندانی معترض و اعتصاب کننده نیز نتونستند امروز ملاقات کنند.
سال به سال باید بگوییم دریغ از پارسال !راستی آقای بازجوی پارسال الان کجاست و چه می کند؟ پارسال همین موقع ها روزی هفت -هشت ساعت از من بازجویی می کرد و بدون اغراق گاهی بیشتر.
خاطره خوب هم ازش دارم :بهمن در انفرادی بود .من در یک سلول دونفره با شیوا نظرآهاری بودم و هر دوهفته یکبار اجازه خرید داشتیم و توانسته بودیم که کمی لیمو ترش ،خرما و آلو بخریم .موقعی که برای بازجویی می رفتم چند تا لیمو و خرما و آلو برداشتم و با خودم بردم .
بازجو وقتی من را با نایلونی دردست دید،گفت اینها دیگه چیه؟
گفتم :برای بهمن آوردم
گفت :نمی شه
گفتم :چرا؟
گفت : نمی شه دیگه .تازه او هر روز روزه می گیره ،باور کن
گفتم :خب !افطار که شد می خوره.تازه چون می دونستم روزه است برایش خرما و لیمو آوردم .برای روزه دار خوبه.
دوباره گفت :نمی شه .خودت بخور!
گفتم :اما اگر بگذارید که اینها را بهش بدهم خیلی ممنون می شوم
جواب نداد و بی اعتنا رفت.
دو -سه ساعت بعد بازجو همراه بهمن آمد و گفت :
آوردمش که خوردنی ها را بهش بدهی.
بعد هم رو به بهمن گفت :
خانمت خیلی دوستت داره
نزدیک بود از خوشحالی بال در بیاروم که می توانم چند تا خرما ولیمو و البته دو تا آلو توی دست بهمن بگذارم.
از بازجو خیلی تشکر کردم .بازجوها هم گاهی می توانند کارهای خوب بکنند،باور کنید.
وقتی تشکر کردم ،گفت :وقتی از اینجا رفتی این چیزها را که نمی نویسی ،به جایش فقط بد می نویسی
جواب دادم :فرق ما با با شما اتفاقا در همین است که شما ما را یکسره بدی می بنید اما ما هم خوبی های شما را می بینیم هم بدی هایتان .یعنی مثل شما مطلق گرا نیستیم.
آقای بازجو !حالا دیدی از خوبی ات نوشتم
+ There are no comments
Add yours