بهمن عزیزم،تو با لبخدت آنها را شکست می دهی

سال پیش در چنین روزی برایت نوشتم امروز سالروز ازدواج مان است و تو در گوشه سلول انفرادی هستی و لابد امسال باید خوشحال باشم که می نویسم امروز در سالروز ازدواج مان تو در سلول انفرادی نیستی و در یکی از سلول های عمومی بند ۳۵۰ هستی.اما همچنان از هرگونه تماس تلفنی محروم هستی و حتی نمی توانیم در چنین روزی با هم صحبت کنیم، همچنان که ماههاست از ملاقات حضوری محروم هستیم و ماههاست که من تو را فقط از پشت شیشه ی کابین می بینم و صدایت را از پشت سیم تلفن می شنوم و من همچنان نمی فهمم که به چه کسی در این کشور بر می خورد اگر موقع ملاقات بتوانم بدون واسطه ی آن شیشه لعنتی مات، درست روبرویت بنشینم و بتوانم برای چند دقیقه ای دستهایت را در میان دستهایم بگیرم و بگویم همچنان دوستت دارم.

همیشه با خودم می گویم گیرم که تو یک مجرم خطرناک هستی!خب،چه اشکالی دارد که بتوانی دست همسرت را در میان دستهایت بگیری؟مگر آنها که به جرم قتل و سرقت مسلحانه و تجاوز به عنف در زندان اند از این حق محروم اند که تو به جرم اینکه در یک سایت و چند روزنامه مقاله های انتقادی علیه دولت احمدی نژاد نوشته ای، از این حق محروم باشی؟من نمی فهمم چرا حتی با اینکه در آیین نامه سازمان زندان ها تصریح شده که حداکثر برای تنبیه یک زندانی می توان یک ماه او را از ملاقات حضوری محروم کرد، تو و خیلی دیگر از زندانیان سیاسی را ماههاست که از این حق محروم کرده اند؟همچنان که نمی فهمم چرا وقتی در همین آیین نامه سازمان زندان ها آمده است که زندانی حق دارد در زندان کامپیوتر شخصی و موبایل خودش را داشته باشد، تو و دوستانت از حق تلفن زدن با تلفن های عمومی زندان هم محروم اید.

نمی دانم چه کسی تازگی ها نوشته بود که تصمیم هایی که زندانی را از ملاقات حضوری و تلفن زدن به عزیزانش محروم می کند مبتنی بر کینه ورزی است و نه اصلاح.

بهمن عزیزم،

در سالروز ازدواج مان این چند جمله را به عنوان هدیه ای کوک از من بپذیر،جملاتی که درست چند روز بعد از پایان اعتصاب غذایت برایت نوشتم و نمی دانم چه وقت خواهی توانست این جمله ها را بخوانی، اما هروقت که خواندی یادت باشد من امروز و در سال روز ازدواجمان این کلمات را برایت در صفحه وبلاگم نوشته ام.

عزیزم، چون تو آنجا سرفراز و محکم ایستاده ای، من اینجا مصمم و مقاوم ایستاده ام.

همیشه دوستت داشتم، اما این روزها بیشتر از همیشه دوستت دارم.صبوری ات را، ایمان ات را به اعتقادت، مقاومت و مهربانی ات را بیش از همیشه ستایش می کنم.مثل همیشه آرامش و لبخندت را به رخ شان بکش.آنها نمی توانندمثل تو آرام باشند و لبخند بزنند و به همین خاطر عذاب می کشند.آنها به لبخندهای ما حسادت می کنند، به لبخندهای من و تو..

و من چقدر دلم می سوزد که آنها نمی توانند مثل ما با وجود این همه سختی که می کشیم، لبخند بزنند.

عزیزم،

هیچ وقت خشمگین نشو، آنها از خشم شما احساس قدرت می کنند. تو با لبخندت آنها را شکست خواهی داد،با لبخند و صبوری و استقامت ات.نیاز به هیچ سلاح دیگری نداری!مطمئن باش!

بهمن جانم،

لبخند بزن، به همه سختی ها و نامهربانی ها لبخند بزن.تو من را داری،من تو را دارم.ما لبخندهای یکدیگر را داریم.ما امیر مهدی کوچولو و باهوش را داریم که آگاهی و فهمش ما را به فردای ایران امیدوار می کند.ما امیر کوچولوهای زیادی در ایران داریم!همه اینها برای لبخند زدن کافی نیست؟پس لبخند بزن.

مطلبی را که سال پیش به همین مناسبت نوشتم می توانید در لینک زیر ببینید

[برای تو که در سالروز ازدواجمان در گوشه سلول انفرادی هستی->http://www.zhila.org/spip.php?article243]

پی نویس : عکس هیچ ربطی به سالروز ازدواج و یا روز ازدواج ما ندارد و مربوط به روزهای آزادی موقت بهمن در بهار امسال است

نوشته‌های مشابه

+ نظری برای این مطلب وجود ندارد.

افزودن