از وقتی این متن رو در صفحه مجید دری خوندم، یک لحظه هم تصویر مهدیه که در هواخوری زندان داره با گلدان شمعدانی حرف می زنه از جلوی چشمانم دور نمی شه، که داره بهش می گه وقتی تو آخرین گلتو بدهی من آزاد میشم….و بعد کلی گل داد و ریخت اما گل آخری یخ زد …مهدیه در حالی که اشک می ریخته این رو در ملاقات برای وحید عزیزش تعریف کرده و گفته:یعنی من اینجا می مونم….
از صفحه مجید دری :وحید داشت اینو واسم تعریف میکرد.بغض خفه ای داشت و این جو رو سنگین تر می کرد.
مهدیه میگفت : یه شمعدونی تو هواخوری بود.هر وقت میرفتم بد و می دویدم طرفشو قربون صدقه ش میرفتم. بهش گفتم :وقتی تو آخرین گلتو بدی من آزاد میشم. یه لحظه متوجه شدم بغض وحید بیشتر شد.چند لحظه سکوت کردو ادامه داد:میگفت:کلی گل داد و ریخت اما گل آخری یخ زد.یعنی من اینجا میمونم.!!!!!!!و دیگه نتونست خودشو کنترل کنه و زد زیر گریه.خود وحید معلوم بود پا به پای مهدیه اشک ریخته بود.هنوزم دلش گریه میخواست.
+ There are no comments
Add yours