پنج سال گذشت از آن روز، از آن ۲۲ خرداد که چند ساعت زیر آفتاب در مسجد محلهمان توی صف ایستادم و رأیم را برای او ریختم…از مخالفتم و بعد تردیدهایم برای رأی دادن رسیده بودم به رأی برای او…وقتی رأیم را در صندوق انداختم گفتم نکند چندی بعد از رأی دادنم پشیمان شوم…تا ساعت هشت شب فکر میکردیم نام او از صندوق بیرون میآید، فکر میکردیم رأی ما را میخوانند…ساعت از هشت کمی گذشته بود که آنها حمله کردند..حمله کردند به ستاد قیطریه، حمله کردند به روزنامه کلمه، حمله کردند به سایت قلم، حمله کردند به ستاد فاطمی….آنها مراکز حساس رسانهای و ستادی میرحسین را هدف گرفته بودند…کسی از روزنامه کلمه زنگ زد، صدایش بغضآلود بود، خیلی زود بغضش شکست و گفت :همه چیز تمام شد.پرسیدم:چی؟فقط صدای گریه بود….چی شده؟گفت :نمی بینی؟!نشانه های کودتا را نمی بینی؟آنها رأی ما را نمیخوانند….
من باورم نمیشد، مگر ما چه میخواستیم…
ساعت یازده شب در میدان فاطمی بودم، برخی از آنها فریاد میزدند احمدینژاد با ۲۴ میلیون رأی برنده شد!!!اول فقط بغض بود، بعد اشک شد…بعد اعتراضهای کوچک بود…بعد دریای اعتراض شدیم…سکوت چند میلیون نفری مان بزرگترین اعتراض بود…
و من بعد از پنج سال هنوز به رأیی که به آن مرد دادهام افتخار میکنم، به میرحسین موسوی..او به رأی من خیانت نکرد…
+ There are no comments
Add yours